زمانی که ما مرده ها بیدار می شویم: یک پی نوشتِ نمایشی در سه پرده

زمانی که ما مرده ها بیدار می شویم: یک پی نوشتِ نمایشی در سه پرده

زمانی که ما مرده ها بیدار می شویم: یک پی نوشتِ نمایشی در سه پرده

هنریک ایبسن و 3 نفر دیگر
3.7
9 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

4

استاد پیکرتراش روبِک برای آفریدن هنر و نمادی از زیبایی و پاکی دست به چکش و تیشه برده و به کار و پیکار با سنگِ سخت درآمده؛ اویِ هنرمند با نگاه به پیکرِ برهنهٔ زنِ فریبای پیشِ روی خویش، نه به او، که به زیبایی‌ای که می‌خواهد از دل سنگ بیرون کشد، اندیشیده؛ او سنگ را کوبیده و تراشیده و ساییده است و سنگ هم پنهان از نگاهِ گرفتار او، او را. سرانجام هنر زاده شده و جهان را زیر پا نهاده و شکفته و بالیده؛ ولی هنرمند؟ آری، او دستش پر است، ولی دل‌و‌جانش تهی و تشنه برای هرآنچه دل و جان آدمی باید از آن پر و سیراب باشد. هنر و هنرمندِ درونش هرگز چیزی از زندگی برایش به‌جا نگذاشته است. پیکرتراش، خسته و سرخورده از زمین و زمان، پس از سال‌ها دوری، با همسرش به آب‌و‌خاک خود باز‌می‌گردد و اینک، با بازیِ سرانگشتِ جادوییِ روزگار، با زنی روبه‌رو می‌شود که سرچشمهٔ کامیابی هنری اوست و همه‌چیزِ خود را به پای او ریخته، ولی هنر، این چشم‌بندِ شگرف، نگذاشته او در زمانی که باید، این همه دلبستگی و گذشت و پاکی را ببیند. زن اینک خود را زنده نمی‌داند و گناه همهٔ پریشانی‌های خود را هم از اویِ هنرمند و هنرش می‌داند و به او به چشم کشتارگر خود می‌نگرد. دیدار این دو اینک به «روز رستاخیز»، روز داوری دربارهٔ کردارِ یک زندگی، دگرگون می‌شود. ستیزی برپا می‌شود که بن‌مایهٔ آن پیوند میان هنر و زندگی است...

یادداشت‌های مرتبط به زمانی که ما مرده ها بیدار می شویم: یک پی نوشتِ نمایشی در سه پرده

          وقتی ما مردگان سربر داریم
دومین نمایشنامه ای  است که از ایبسن می خوانم و آخرین اثر او پیش از مرگش در ١٩٠۶.
بازگشت مردگان از گور و خاطرات پوسیده از اعماق گذشته انسان موضوع وهم آوری برای پرداختن است اما آه و افسوس ها و بازنگری در گذشته را می‌توان  از جمله حالات یک هنرمند سالخورده دانست. بسیاری این اثر را نگاه آخر و حسن ختام بر آثار ایبسن می دانند ولی این اثر بیش از همه چیز مرا به یاد آخرین اثر اسکورسیزی "مرد ایرلندی" می اندازد که شخصیت مافیایی مارتی پس از اینکه دهه ها به او و افکارش خدمت کرده حالا در زمانی که به صندلی خود تکیه زده با تانی بیشتری به گذشته اش می نگرد. 

از قدیم مساله ای در کتب فقهی مطرح بوده به نام حرمت خلق آثار تجسمی از موجودات دارای روح. حکمتی هم داشته چرا که نوعا ظریف ترین آثار تجسمی به عنوان خدا یا حداقل نماینده زمینی او پرستیده می شده و انسان ها با خضوع و خشوع نسبت به آن کرنش می کردند. اتفاقی که برای "روبک" شخصیت مجسمه ساز و هنرمند(به زعم من نماد نویسنده) نیز رخ می دهد و مدل هنری اش نسبت به بی تفاوتی هنرمند به او اعتراض می کند و روبک لمس مدل را خیانت به آرمان والای هنری اش عنوان می کند. اینکه نفس کمال طلب و ظرافت جوی ما چگونه و چرا مبهوت زیبایی می شود بماند برای مجالی دیگر اما چیزی که برای بنده در اینجا اهمیت دارد نوع رابطه آفریننده با اثر و ثمره احساسات و افکارش است. 

مختصات این رابطه چیست؟  در مقام وصف از آن به حسی پدرانه/مادرانه تعبیر کنیم یا تعلقی عمیق نسبت به چیزی که مالک‌ هستیم؟ آن اثر را تکه ای از نهان و وجود خود می شناسیم و روح جاودانه طلب ما خواهان تکثیر هر چه بیشتر ابعاد وجودی مان در قالب این آثار می باشد؟ شاید به آن به چشم باقیات الصالحات و کالایی قیمتی نگاه می کنیم و تاجرمآبانه خواستار استفاده از آن در ورطه ای دیگر هستیم. 

شاید همه اینها باشد و شاید هیچ یک نباشد. مساله ای که هست تامل راجع به نوع این رابطه است.
سیدعلی مرعشی
        

1