یادداشت ملیکا خوشنژاد
1401/12/23
در تمام مدت خواندنش فکر میکردم اجرای این نمایشنامه با وجود صحنههایی که در کوهستانها و بر فراز قلههای برفی میگذرند چقدر سهمگین و دشوار است. حال و هوای داستان خیلی مرا یاد تریستان و ایزولد واگنر میانداخت؛ در اینجا هم مرگ مثل زندگی و زندگی همچون مردن تصور میشود. راستش بعد از خواندن نمایشنامه وقتی در مقدمه خواندم که منطقیتر این است که ایرنا ۶۵ ساله و روبک هنرمندی ۷۰ ساله باشد که به عشق ازدسترفتهای که حدود نیم قرن پیش باعث خلق اثری هنری شد فکر میکنند و حسرتش را میخورند، همه چیز برایم خیلی تغییر کرد چون من ایرنا و روبک رو نسبتاً جوان تصور کرده بودم. ولی اعتراف میکنم که پیرشان را ترجیح میدم؛ اینطوری همه چیز حسابی اسرارآمیزتر و زیباتر میشود.
(0/1000)
1403/6/15
0