دیوان غربی - شرقی

دیوان غربی - شرقی

دیوان غربی - شرقی

4.8
7 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

7

ناشر
هرمس
شابک
0000000165473
تعداد صفحات
256
تاریخ انتشار
1400/5/9

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        در "دیوان غربی ـ شرقی" اثر گوته "گذشته و اکنون، عشق و جنگ، غم های شخصی و نگرانی های اجتماعی، گوشه گیری و مصاحب جویی، کام خواهی و پرهیزکاری، مستی و هوشیاری، طنز و زنهار، هر کدام با حفظ نمود روشن و مستقل خود پهلوی هم می نشینند...دیوان غربی ـ شرقی از دوازده دفتر جداگانه تشکیل شده است که هر یک عنوانی فارسی یا عربی بر خود دارد...مغنی نامه، حافظ نامه و عشق نامه بیش از همه از حافظ و غزل های او تاثیر گرفته اند...در پی آنها سه دفتر باریک اندیشی و نظاره گری، یعنی تفکرنامه، رنج نامه و حکمت نامه می آیند و سپس تیمورنامه، زلیخانامه و ساقی نامه که دفترهای پویایی وعمل اند، و سرانجام آخرین مجموعه سه گانه، با موضوع مشترک مذهب و ملکوت، یعنی دفترهای مثل نامه، فارسی نامه و خلدنامه...". در بخش دوم کتاب، یادداشت ها و مقالات برای فهم بهتر دیوان غربی ـ شرقی آورده شده است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به دیوان غربی - شرقی

پست‌های مرتبط به دیوان غربی - شرقی

یادداشت‌ها

          .




گوته هم‌زمان که مشغول نوشتن فاوست است، دیوان غربی-شرقی را هم می‌سراید. آن‌چه را که در فاوست به تفصیل پرداخته بود، به نوعی دیگر (به صورتی مجمل) در دیوان پی می‌گیرد. در فاوست و رنج‌های ورتر جوان، گوته به دو شکاف بزرگ رسیده بود که مانع رستگاری انسان غربی در این دنیا می‌شد. اولین شکاف عظیم، ناپایداری اتحاد دین و دنیاست که در رابطه ورتر با لوته، و نیز فاوست با هلن نمودار می‌شود. در اولی اصلاً این اتحاد شکل نمی‌گیرد و در دیگری چونان برقی می‌جهد و خاموش می‌شود. در پی خاموشی این برقِ جهان است که شاعر به ناچار، در آسمان جاودانگی را می‌جوید. اما در دیوان غربی-شرقی، گوته با روی آوردن به ادبیات فراسی و عربی، امکان‌های گذار از این شکاف بزرگ را دنبال می‌کند. او رد پای جاودانگی و اتحاد معنویت و زندگی این‌جهانی را در شعر شاعران پارسی می‌جوید، و اتفاقاً سرنخ‌هایش را هم می‌یابد. و شاید بشود گفت با کمی ذوق‌زدگی به پیشواز پذیرش این طرح می‌رود. دیوان او مژده وجود طرحی از زندگی در این دنیاست که در تضاد با معنویت و جاودانگی نیست، و بیش از همه در شعر شاعران پارسی‌گو به ظهور رسیده است. البته که زبانِ او برخلاف فاوست و رنج‌های ورتر جوان، زبان اجمال و اشاره است و تنها سعی در نمایشِ سرنخ‌ها دارد تا دغدغه‌مندانِ اهل مسأله، خود پی پاسخ تفصیلی را بگیرند. دومین شکاف بزرگ که در فاوست بسیار بر آن تأکید شده، جدال انسان با طبیعت است. جنگ انسانِ غربی با طبیعت پایان ندارد و از آن‌جا که رستگاری او تنها در آخرت ممکن است، پس سرنوشتی جز نابودی برای طبیعت قابل تصور نیست. در دیوان غربی-شرقی گوته بر این شکاف هم دست می‌گذارد و سعی می‌کند به ادبیات فارسی کهن از این منظر بنگرد. در اینجا نیز گوهری یافته که به بشریت امکان می‌دهد از جنگِ همیشگی با طبیعت خلاصی یابد. در پرداختن به طبیعت (نسبت به موضوع جاودانگی و معنویت ذیل مفهوم زیبایی و عشق)، زبان گوته بسیار مجمل‌تر و خصلت اشارتی آن بسیار بیش‌تر است.  




خداپرستی ایرانیان بر نگرش از طبیعت پایه داشت. آنان در نماز به پروردگار، به قبله آفتاب صبح، این آشکارا شکوهمندترین پدیده، رو می‌کردند و می‌پنداشتند در مطلع آن عرش خدا را در هاله پُراخگر فرشتگان می‌بینند... ظاهراً زرتشت این دین طبیعی، شریف و پاک را پیش از همه به کیشی پرتکلف تبدیل کرد... پر کردن این ساعاتِ ملال با تشریفات و آداب تبرک و کفاره، بروبیاها و کج‌وراست‌شوهای پرتکلف، وظیفه و امتیاز روحانیت است که در طی قرون با خرده‌بینانه‌ترین جزئیات بی‌پایان به حرفه‌ی خود طول و تفصیل بخشیده است... ولی حق است خاطرنشان کنیم که پارسیانِ کهن تنها آتش را نمی‌پرستیدند. دین آنان بی‌شک بر تکریم همه عناصری تکیه داشت که دلیل وجود و قدرت خدا بودند. و از همین‌روست آن پروای سپند آنان از آلودنِ آب، هوا و خاک. این تکریم همه عناصری که در دامانشان پرورش می‌یابیم، آدمی را به طرف فضیلت‌های مدنی راه‌بر می‌شود و جان‌مایه هوش‌یاری و ادب، پاکیزگی و کوشایی است. این خصایل بنیاد فرهنگ کشور را می‌ساختند. مردم هیچ رودی را نمی‌آلودند، بلکه قنات‌هایی هم بر پا می‌کردند، و با وسواسِ تمام، آب را که گردشش مایه حاصل‌خیزی می‌شد، پاک نگاه می‌داشتند. چندان که کشور در آن زمان ده‌برابر بیشتر به زیر کشت می‌رفت... در پرتوِ چنین خداپرستیِ عملی و زنده‌ای آن جمعیت پرشماری فرابالید که تاریخ بر آن گواهی می‌دهد. چنین دینی که لطیف است و مبتنی بر حضور خدا در همه آفریده‌های او در این عالم محسوس، باید که تأثیری خاص بر اخلاق بگذارد. 


سعدی بزرگ در این جهانِ پهناور به همه‌سو کشیده می‌شود و در عالم تجربه، اندوخته‌ای بی‌پایان از حیطه‌های گوناگون به دست می‌آورد و می‌تواند از هریک از این تجربه‌ها نکته‌ای برگیرد، و سرشار از یقین آن که وظیفه‌ی آموزش برعهده اوست، در گردآوری آن‌ها ضرورتی حس می‌کند، و از این رو است که برای ما مغربیان پربار و برکت‌تر از دیگران شده است. 


گوشزد می‌کنیم که اگر هنر نمایشنامه‌نویسی راهی برای خود باز می‌کرد و شاعری هم پیدا می‌شد که می‌توانست پای در این وادی بگذارد، ادبیات ایران تحولی می‌یافت. 


شیوه شاعران ایرانی به عالی‌ترین نوع هنر هلندی پهلو می‌زند و بسا از حیث اخلاقی بر آن سر باشد. به دلیل همین تمایل و توانایی هم هست که اینان از برخی مضمون‌های محبوب‌تر خود دست نمی‌کشند. هیچ شاعر ایرانی از زنده دیدن چراغ و تابان یافتن شمع خسته نمی‌شود. و همین هم دلیل آن یکنواختی که به آن سرزنششان می‌کنیم. اما دقیق‌تر که بنگریم، اشیاء طبیعی در شعر آنان بدل به جانشینی برای اسطوره می‌شود. بلبل و گل سرخ جای آپولون و دافنه را می‌گیرند. 


هر پدیده‌ای در ذهن شرقی، همه دیگر پدیده‌ها را تداعی می‌کند. چندان که وی، از سر عادت در برقراری دورترین ارتباط میان اشیاء و ایجاد مفاهیمی متضاد با کمک تغییراتی اندک در حروف و سیلاب‌ها، هیچ پروایی ندارد. این نکته نشان می‌دهد که زبان در ذات خود زایا و سازنده است: آنجا که به پیشواز اندیشه می‌رود، سخنورانه. و آنجا که به نیروی خیال لبیک می‌گوید، شاعرانه. 


همه انسان‌هایی که به عربی و یا زبان‌های خویشاوند با عربی حرف می‌زنند، اساساً شاعر متولد و بزرگ می‌شوند. از این رو شک نیست که در دامان چنین ملتی بسیاری جان‌های پرالهام و برجسته پرورش می‌یابد. حال اگر چنین ملتی در ظرف پانصد سال تنها به هفت شاعر مقامی پایه‌ای بدهد، جا دارد در چنین لقبی به دیده احترام بنگریم. 


فردوسی در قبال شاهنامه خود، بر اساس قول نخست شاه، شصت هزار سکه‌ی زر توقع دارد. اما وقتی که برخلافِ انتظار این سکه‌ها را به نقره عرضه‌اش می‌کنند، درجا، یعنی در همان گرمابه‌ای که در آن ساعت هست، آن را در سه قسمت به پیک، حمامی و خادمی که برایش شربت آورده می‌بخشد و هم‌زمان با چند بیت توهین‌آمیز، ستایش‌های در همه‌ی آن سال‌ها نثاِر شاه خود کرده را ضایع می‌کند. سپس می‌گریزد، پنهان می‌شود، اما از حرف خود برنمی‌گردد، بل نفرتش را حتی به خویشانش هم انتقال می‌دهد. چندان که خواهرش نیز هدیه چشم‌گیرِ سلطانِ از پی دل‌جویی برآمده را که متأسفانه دیر و پس از مرگ برادر از راه می‌رسد، با تحقیر و دشنام پس می‌فرستد. 
اگر بخواهیم واقعه را بیشتر بشکافیم، باید بگوییم که از شاه تا به درویش کنج خیابان، کله‌ی همه را باید آکنده از باد نخوت دانست، نخوتی دنیوی و روحانی، که با کمترین بهانه غلیانی قهرآمیز می‌یابد. 

 
عمیق‌ترین، بنیادی‌ترین، و بسا یگانه موضوعِ تاریخِ جهان و انسان، موضوعی که هر مسأله‌ی دیگر تابعی از آن است، ستیز میان ایمان و بی‌ایمانی است. همه‌ی آن دوران‌ها که ایمان – به هر شکل و نمودی- حکومت می‌کند، درخشان، و برای مردمِ این ادوار و آیندگان دل‌انگیز و پربار است. برعکس، تمامیِ آن دوران‌ها که بی‌ایمانی، به هر شکل و نمودی هم، ولو یک پیروزی ناچیز به دست آورده و برای یک لحظه با فروغی دروغین لاف زده است، در چشم آیندگان تاریک می‌شود. چراکه هیچ‌کس از روی رغبت زحمت شناخت چیزی سترون را به خود نمی‌دهد.
        

1