سه تار

سه تار

سه تار

جلال آل احمد و 1 نفر دیگر
3.6
77 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

161

خواهم خواند

28

ناشر
کافل
شابک
9786008711315
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1397/12/26

توضیحات

        این کتاب مشتمل بر 13 داستان کوتاه با عنوان های «بچه مردم»، «وسواس»، «لاک صورتی»، «وداع»، «آفتاب لب بام» و... از «جلال آل احمد» است. موضوع اصلی داستان ها به تصویر کشیدن و انتقاد از عقاید اشتباه مردم است. اولین داستان این کتاب به نام «سه تار» درباره عقاید افراطی و اشتباه مردم درباره موسیقی است.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به سه تار

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

سه تار

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

یادداشت‌ها

          جلال را در حال نواختن سه‌تار باید دید

داستان‌های کوتاه‌های جلال، از لحاظ تکنیکِ داستان‌نویسی، یک سر و گردن بالاتر از نسل اول داستان‌نویسان مدرنِ ایران، از جمله علوی و هدایت و جمال‌زاده است. این می‌تواند یک نظرِ شخصی باشد. اما آنچه در این مجموعه داستان، دیدم، همین بود. حرف اضافی نداشت و در اکثر داستان‌ها، «نگو، نشان بده» را رعایت کرده بود. این همان چیزی است که داستان را از قصه‌‌گویی سوا می‌کند. 
اینجا جایش نیست که بخواهم تک تکِ داستان‌ها را توضیح بدهم و بگویم این یکی را دوست داشتم چرا، آن یکی را نپسندیدم، چرا. برای نزدیکی به ذهن می‌گویم که برخی داستان‌ها را که می‌خواندم، انگاری شخصیت‌پردازیِ داستایوفسکی بود. برخی داستان‌ها به نمایشی‌نویسیِ همینگ‌وی پهلو می‌زد. و این لذتِ من را از خواندن داستان‌کوتاه‌ها بیشتر می‌کرد. این را هم ناگفته نگذارم که مضمون‌هایِ انتخابیِ جلال هم حسابی می‌شود رویش بحث و گفت‌وگو کرد.
و سر آخر، چندی پیش مجموعه داستان «دید و بازدیدِ» جلال را خواندم. چنگی به دل نمی‌زد. چون از کارهای اول آل‌احمد بود. اما برای شناختنِ داستان کوتاهِ جلال، باید سه‌تارِ جلال را خواند. همین است که می‌گویم: « جلال را در حال نواختن سه‌تار باید دید.»
        

7

          نمی دانم چاپ اول کتاب "سه تار" جلال آل احمد در چه سالی منتشر شده است. یکی از داستان های کتاب تاریخ ۱۳۲۶ را بر خود دارد و کتابی که در دست من است چاپ پنجم این کتاب است که در سال ۱۳۵۷ منتشر شده است. کتاب های جلال آل احمد مرتب تجدید چاپ می شوند ولی نمی دانم چه قدر از نوشته های این کتاب در چاپ های جدید از زیر تیغ سانسور جان سالم به در برده اند!

این کتاب متعلق به زمانی است که هنوز جلال دچار سودای بازگشت به گذشته نشده بود. کتاب را جلال به "خلیل ملکی" تقدیم کرده است که سر سلسله کسانی است که از حزب توده جدا شدند اما "چپ" ماندند.

بنابراین در این کتاب جلال نگاهی نقاد و سرزنش گر نسبت به باورها و سنت های ایرانیان دارد. داستان اول این کتاب همان داستانی است که نام کتاب را بر خود دارد. 

"سه تار" ماجرای جوانی است عاشق موسیقی که پس از سال ها موفق شده برای خود سه تار ارزشمندی تهیه کند و برای رفع عطش، گذارش به مسجدی می افتد. ادامه این داستان نقد اخلاق و مرام متدینینی است که با دین کاسبی می کنند و حکم صادر می نمایند. 

داستان های "وسواس" و "آفتاب لب بام" نیز همچون داستان "سه تار" به نقد متدینین می پردازد. ماجرای داستان وسواس، تکرار غسل جنابت توسط متدینی است که مناسک دینی برای او کیفیتی وسواس گونه پیدا کرده اند و داستان "آفتاب لب بام" داستان روزه گرفتن و پرخاشگر شدن پدر یک خانواده است.

بخش دیگری از داستان های جلال در این مجموعه سبک و سیاقی فمینیستی دارند و نقدی گزنده اند بر سنت مردسالاری این سرزمین.

داستان های "بچه مردم" ، "لاک صورتی" و "گناه" محدودیت ها و رنج های زنان را در نظام اجتماعی سنتی مان برجسته می کنند.

و بالاخره گروه دیگری از داستان های این مجموعه به موضوع فقر و ترس می پردازد که برای مثال "آرزوی قدرت" و "زندگی که گریخت" چنین محتوایی دارند.

دوران نوشتن مجموعه داستان های "سه تار" و "پنج داستان" را می توانم دوران همراهی جلال با "خلیل ملکی" نامگذاری کنم. 

بعدها جلال دچار "افسون گذشته طلایی" شد و تحت تآثیر نظام فکری "احمد فردید" به نوعی عرفان زدگی شبه هایدگری دچار شد.

اعتقاد به گذشته طلایی و تجویز بازگشت به گذشته بسیاری از روشنفکران کشور ما را به خود مبتلا کرده است. برخی از این روشنفکران گذشته طلایی ایران را مربوط به تمدن پیش از اسلام می دانند و به شاهنشاهان افسانه ای هخامنشی و اشکانی و ساسانی هاله ای قدسی می بخشند و برخی نیز گذشته طلایی را مربوط به تمدن اسلامی می دانند و بازگشت به آن را تجویز می کنند. عوام فریبان هم بر این دو سودا سوار می شوند و چفیه بر گردن سرباز هخامنشی می اندارند!  "لشک کولافسکی" فیلسوف لهستانی چه زیبا می گوید که: "اگر قرار بود به همه سنت ها پایبند بمانیم هنوز در غارها زندگی می کردیم و اگر قرار باشد همه سنت ها را کنار بگذاریم هم باز باید به غارها برگردیم!"

نویسنده: دکتر محمدرضا سرگلزایی
        

1