معرفی کتاب غرب چگونه غرب شد؟ اثر صادق زیبا کلام

غرب چگونه غرب شد؟

غرب چگونه غرب شد؟

3.4
16 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

28

خواهم خواند

14

ناشر
روزنه
شابک
9789643345778
تعداد صفحات
286
تاریخ انتشار
1399/3/7

توضیحات

        
پاسخ به این پرسش که غرب چگونه غرب شد؟در ایران روشن است.غرب در نتیجه غارت،تجاوز،ظلم و تعدی به کشورهای دیگر غرب شده است.بگذریم که بسیاری هم اصولا پیشرفتی در غرب سراغ ندارند و غرب وتمدنش را به جز توحش و مادی گری چیز دیگری نمی دانند.بنابراین در ایران این پرسش که غرب چگونه غرب شد؟خیلی موضوعیتی ندارد.حجم دانش ما پیرامون غرب و چگونگی پیدایش آن بشدت نازل و نوعا محدود میشود به مشتی تئوری های توطئه و ادبیات ایدئولوژیک زده ایی که بسیاری از آن ها ریشه در تفکرات مارکسیستی شصت هفتاد سال پیش دارند.این کتاب میخواهد به زبانی ساده نشان دهد که غرب امروز محصول تحولات تاریخی مهمی بوده که در طی قریب به 500 سال از پایان قرون وسطی به این سو اروپا را در می نوردد.این کتاب میخواهد به خواننده نشان دهد که غرب امروز محصول تحولاتی همچون رنسانس،نهضت اصلاح دینی انقلاب تجاری شکل گیری سرمایه داری انقلاب علمی،خرد گرایی،اومانیسم و عصر روشنگری است.بدون یک آگاهی اولیه از این تحولات نمیتوان شناختی از تمدن امروزی غرب داشت.

      

لیست‌های مرتبط به غرب چگونه غرب شد؟

زمینه تاریخی مدرنیته (از رنسانس تا جنگ جهانی اول)سنت روشنفکری در غرب از لئوناردو تا هگلاندیشه غرب جدید؛ مدرنیته

فهم تاریخیِ «اکنونیت و مدرنیته»

51 کتاب

میشه از زوایای مختلفی به مدرنیته نگاه کرد؛ فلسفی، تاریخی، جغرافیایی و... اما یه چیز که قبل از همه‌ی این‌ها لازمه و کمک زیادی به فهم بهتر مطالب می‌کنه، درک زمینه‌ی تاریخی موضوعه. یه مثال بزنم: خیلی از اساتید فلسفه هم برای توضیح نظریه‌ها، اول سراغ خودِ نظریه نمی‌رن، بلکه تاکید می‌کنن که باید تاریخ و فهم اون دوره رو درک کنیم، چون مسائل توی بستر تاریخیه‌شون معنا پیدا می‌کنن. برای همینه که این سیر تاریخی برامون مهمه! به نظرم توی این مسیر، یه نگاه کلی به فلسفه‌ی علم هم لازمه، تا یه تصویر اجمالی از جریان علمیِ شکل‌گرفته در طول تاریخ داشته باشیم. یه چیز دیگه هم که خیلی مهمه: برای درک این جریان علمی، حتماً باید فلسفه‌ی علوم اجتماعی و یه پیش‌زمینه‌ی تاریخی ازش رو هم بلد باشیم. بدون این‌ها، مثل این می‌مونه که بخوایم یه فیلم رو از وسطش تماشا کنیم - کلی چیز گنگ می‌مونه! (من که رشته‌م علوم سیاسی هست، تو درس روش‌تحقیقمون فلسفه علوم اجتماعی خوندیم؛ یعنی اینقدر مهمه که نگو!) کتاب‌های کمتر شنیده‌شده: 1. مجموعه «درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن» زیرنظر استورات هال: یه راهنمای تاریخی-مفهومی عالی از جامعه‌ی جدید و مسائلش. هر فصل رو یه نویسنده نوشته و به موضوع خاصی پرداخته. جلد اول به «صورتبندی‌های مدرنیته» می‌پردازه و چارچوب‌های مفهومی اصلی رو بررسی می‌کنه. جلد دوم و سوم هم به جنبه‌های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی مدرنیته اختصاص دارن. ویژگی جالبش پیوست‌های هر فصل هست که گزیده‌ای از نظریات کلاسیک رو آورده. 2. مجموعه ۴جلدی تاریخ قرن ۱۹ و ۲۰ هابسباوم: یه شاهکار واقعیه! از انقلاب صنعتی و فرانسه شروع می‌کنه و تا فروپاشی شوروی پیش می‌ره. نکته جالبش اینه که این تاریخ‌نویسی مخصوص دانشجویان علوم‌اجتماعیه - نه خیلی سیاسی صرف، نه خیلی اجتماعی. بینش جامعه‌شناختی داره و به همه جنبه‌ها از اقتصاد و سیاست تا فرهنگ و ایدئولوژی پرداخته. درس‌گفتارهای «اندیشه غرب ۱ و ۲» از شاهد طباطبایی، «تاریخ فلسفه غرب» مهدی اردبیلی و «تاریخ فلسفه غرب جدید» حسن مرصعی می‌تونن نقطه شروع خوبی باشن، ولی یادتون باشه اینا بیشتر فلسفی‌ان تا تاریخی. اگه دنبال زمینه‌های مدرنیته هستید، ممکنه یه‌ذره سردرگم‌تون کنن. درس‌گفتار «تمدن‌شناسی» عطاء بیگدلی هم جالبه و می‌تونه کمک‌کننده باشه، هرچند مطمئن نیستم چقدر مفیده. پ.ن: راستی، آقای ایمانی اینقدر توصیه کرد که بالاخره تصمیم گرفتم یه سیر مطالعاتی بنویسم تا یه‌کمی متمرکز بشم. ولی هنوزم برام سخته! اگه چیز دیگه‌ای دیدم که به درد بخوره، حتماً به این لیست اضافه می‌کنم - از درس‌گفتار گرفته تا کتاب‌های دیگه.

103

یادداشت‌ها

axellee

axellee

1404/2/15

          غرب چگونه غرب شد؟
بعد از خواندن کتاب ما چگونه ما شدیم، برای خواندن دومین کتاب از دکتر زیباکلام سراغ این کتاب رفتم. هرچقدر خواندن کتاب قبلی به خاطر دید جدیدی که نسبت به تاریخ کشور بهم داد، جالب و تازه بود، مطالعه‌ی این کتاب هم به خاطر علاقه‌م به تاریخ غرب، واسم لذت‌بخش بود.
اولین نکته‌ای که در مورد این کتاب لازمه بگم اینه که هیچ منبعی رو برای گفته‌هاش ذکر نمی‌کنه. در نتیجه، می‌تونه یک نقطه‌ضعف بزرگ واسش به شمار بیاد.
دومین نکته اینه که نحوه‌ی بیان کتاب، دوستانه به حساب میاد و این، بسته به سلیقه‌ی هر فرد، می‌تونه نقطه‌ضعف یا قوت محسوب بشه.
این کتاب شامل نه فصل هست که فصل "روشنگری" از باقی فصول طولانی‌تره؛ دقیقاً مثل کتاب ما چگونه ما شدیم که فصل مربوط به اوج تمدن اسلامی، طولانی‌ترین بخش کتابه.

در شروع و در فصل اول کتاب با عنوان «ما و غرب: روایت یک کج‌فهمی تاریخی»، با این سوال شروع می‌کنه که اساساً چی شد که غرب‌ستیزی در کشور ما رواج پیدا کرد و این موضوع از چه چیزهایی نشأت گرفته و روی چه چیزهایی تأثیر گذاشته.
اما از فصل دوم، موضوع اصلی کتاب شروع می‌شه و نویسنده از دوران پیش از رنسانس شروع می‌کنه و به معرفی اروپای اون دوران می‌پردازه.
پس از اون، در فصل بعدی به رنسانس، تعریف این کلمه و علت نام‌گذاری، دلایل و علل شکل‌گیری آن و تأثیراتی که بر جامعه‌ی آن زمان، کلیسا و حکومت‌ها گذاشت، می‌پردازه.

در ادامه و در فصول بعدی، به اتفاقاتی همچون نهضت اصلاح دینی، انقلاب پروتستان‌ها، اصلاحات در خود کلیسای کاتولیک و تأثیرات این نهضت‌ها بر مسیر کلیسای کاتولیک و افول قدرت واتیکان ـ که همگی از تأثیرات رنسانس و ادامه‌ی تغییرات ناشی از اون بودن ـ اشاره می‌کنه.
بعد از این موضوع، به انقلاب تجاری و تأثیراتش، از جمله به وجود اومدن حکومت‌های مطلقه، پدیده‌ی دولت-ملت (یا همون کشورهای امروزی که تا پیش از اون وجود نداشتن) و تأثیرش بر به‌وجود‌اومدن عصر روشنگری می‌رسه.
در فصول بعدی، به‌طور مفصل‌تر به دولت‌های مطلقه و نتایج اون‌ها، عصر روشنگری با جزئیاتی مثل نظرات نظریه‌پردازان این دوره و نتایجش، تأثیرات اجتماعی عصر روشنگری و در نهایت انقلاب علمی و دانشمندان اون دوران به‌طور خلاصه اشاره می‌شه.

به‌طور کلی، خوندن این کتاب برای من مفید و جالب بود. در طی این مطالعه، مطابق با مطالب کتاب، یک لیست شامل یازده کتاب برای خودم تهیه کردم. با توجه به ذکر نشدن منابع در این کتاب، مشتاقم زودتر مطالعشون کنم تا هم نسبت به اطلاعات دریافتی از این کتاب مطمئن بشم و هم اطلاعات مفصل‌تری درباره‌ی عناوینی که بالاتر گفتم، به دست بیارم.
کتاب غرب چگونه غرب شد، با لحنی دوستانه و در طی ۲۸۱ صفحه، خلاصه‌ای از وضعیت غرب ارائه می‌ده که برای مطالعه‌ی اولیه و خلاصه یا حتی برای کسانی که مطالب بیش‌تری نمی‌خوان یا وقت و حوصله‌ی خوندن کتاب‌های مفصل‌تر رو ندارن، پیشنهاد می‌شه.
و نمره‌ای که من به این کتاب می‌دم: ۳.۵
        

3

          در خوانش اول از این کتاب، این‌گونه می‌نویسم که در میان انبوه پرسش‌هایی که ذهن انسان معاصر و به خصوص ایرانی را به خود مشغول کرده، شاید این سوال همیشگی باشد: چرا غرب، این بخش از جهان، به چنین جایگاهی در تاریخ بشریت دست یافت؟

صادق زیباکلام در کتاب «غرب چگونه غرب شد؟» با قلمی روان و دست‌بندی منظم و ساختارمند به این پرسش پاسخ می‌دهد.

این کتاب، نه تنها یک روایت تاریخی است، بلکه تأملی فلسفی بر چگونگی شکل‌گیری تمدنی است که امروز بخش اعظم جهان را تحت تأثیر خود قرار داده.

این کتاب در نه فصل تنظیم شده و هر فصل، مانند تکه‌ای از یک پازل، بخشی از داستان تحول غرب را روایت می‌کند.

زیباکلام در فصل نخست، با عنوان «ما و غرب: روایت یک کج‌فهمی تاریخی»، به سراغ ذهنیت ایرانیان درباره‌ی غرب می‌رود. او با صراحت و صداقت، از پیش‌داوری‌هایی سخن می‌گوید که در فرهنگ ما ریشه دوانده: از انگاره‌ی غرب به‌عنوان نماد استعمار و استثمار گرفته تا تحسین آن به‌عنوان مهد تمدن.

زیباکلام این دوگانه را به چالش می‌کشد و نشان می‌دهد که حقیقت، نه در ستایش بی‌چون‌وچرا و نه در نکوهش یک‌جانبه، بلکه در فهم دقیق سیر تحولات تاریخی نهفته است.

فصل‌های بعدی، از «غرب پیش از رنسانس» تا «روشنگری و انقلاب علمی»، مانند پرده‌هایی از یک نمایش بزرگ، مراحل تکامل غرب را به تصویر می‌کشند.

زیباکلام با ظرافت، از فروپاشی نظام فئودالیسم، ظهور خردگرایی، و تأثیر اندیشمندانی چون دکارت، گالیله، و جان لاک سخن می‌گوید. او نشان می‌دهد که چگونه رنسانس، با باززایی هنر و علم، و اصلاحات دینی، با شکستن اقتدار کلیسا، راه را برای تحولات بعدی هموار کردند. انقلاب تجاری و سفرهای دریایی، که بورژوازی را به‌عنوان نیروی جدید اجتماعی به میدان آورد، و عصر روشنگری، که خرد را بر تخت نشاند، از دیگر نقاط عطف این روایت هستند.

از منظر علمی، کتاب زیباکلام اثری است که تاریخ را نه به‌ عنوان مجموعه‌ای از رویدادهای پراکنده، بلکه به‌مثابه جریانی به‌هم‌پیوسته تحلیل می‌کند.

او با استناد به تحولات کلیدی مانند انقلاب صنعتی و شکل‌گیری دولت‌های مدرن، نشان می‌دهد که پیشرفت غرب نتیجه‌ی یک سیر تکاملی است که ریشه در خردگرایی و نوآوری دارد.

برخلاف برخی دیدگاه‌های رایج که پیشرفت غرب را به استعمار یا غارت نسبت می‌دهند، زیباکلام این فرضیه را رد می‌کند و تأکید دارد که عقب‌ماندگی شرق، پیش‌نیاز پیشرفت غرب نبود. این نگاه، که از ساده‌سازی‌های پوپولیستی فاصله می‌گیرد، به کتاب اعتباری علمی می‌بخشد.

از منظر فلسفی، «غرب چگونه غرب شد؟» ما را به تأمل در ماهیت پیشرفت و نقش خرد در تاریخ دعوت می‌کند.

زیباکلام با ارجاع به نهضت روشنگری، نشان می‌دهد که چگونه ایده‌هایی مانند آزادی، برابری، و حاکمیت قانون، که امروز بدیهی به نظر می‌رسند، در بستر قرن‌ها مبارزه‌ی فکری شکل گرفتند.

نویسنده از خواننده می‌خواهد که به جای قضاوت‌های احساسی، با نگاهی عقلانی به غرب بنگرد و درس‌هایی از آن برای پیشرفت جوامع دیگر، از جمله ایران، بیاموزد.

چرا باید این کتاب را خواند؟

«غرب چگونه غرب شد؟» چیزی بیش از یک کتاب تاریخی است؛ این اثر، آیینه‌ای است که ما را به تأمل در جایگاه خودمان در جهان دعوت می‌کند.

خواندن این کتاب فرصتی است تا از دریچه‌ای نو به تاریخ جهان نگاه کنیم و به جای تکرار کلیشه‌های «غرب‌ستیزی» یا «غرب‌زدگی»، به فهمی عمیق‌تر و فروتنانه از ریشه‌های پیشرفت دست یابیم.

زیباکلام نه غرب را می‌ستاید و نه محکوم می‌کند؛ او تنها می‌کوشد تا ما را با واقعیتی آشنا کند که شاید کمتر به آن اندیشیده‌ایم: اینکه غرب، با همه‌ی کاستی‌ها و دستاوردهایش، نتیجه‌ی انتخاب‌های تاریخی آگاهانه و گاه تصادفی است.
        

1

          به نام خدا
غرب اینگونه که دیدگاه [دکتر زیباکلام] است، غرب شد!

🔳چند روزی بود که مشغول مطالعه کتاب غرب، چگونه غرب شد؟ از دکتر زیباکلام بوده‌ام. ایشون در این کتاب یک دغدغه اصلی و بنیادی را برای خود دارد. ایشون در این کتاب می‌خواهد طرف دیگه‌ای از غرب را، که ما ایرانی‌ها کمتر در موردش شنیدیم صحبت کند البته با کمی غلو!. دغدغه او را ارزشمند می‌دانم، و ایشون را برای وقت و زمانی که برای نوشتار این کتاب صرف کرده‌اند را تشویق می‌کنم. اگرچه که ایشون این کتاب را به تنهایی نگارش نکردند و خواهر مرحومشان و دانشجویان علوم سیاسی هم در کنار دستشان بوده‌اند و دکتر را برای نگارش این کتاب یاری کرده‌اند.

🔲زیباکلام، فردی که در کشور، طرفداران و مخالفان زیادی دارد. مخالفان زیبا‌کلام با برچسب غرب‌زده، ایشون را تقبیح و موافقان‌شون با برچسب روشنفکر او را تشویق می‌کنند. بنده نه موافق صحبت‌های ایشون هستم و نه مخالف‌. من کاملا با دید انتقادی به پدیده‌های سیاسی و افراد سیاسی می نگرم و آنها را بررسی می‌کنم. با همین دید انتقادی هم این کتاب را مطالعه کرده‌ام، اما این موضوع به این معنی نیست که‌ بنده کتاب‌شان را خواندم تا اینکه به دنبال نوشتاری در کتاب باشم که ایشون را نقد کنم. خیر اینگونه نیست. بنده با وسواس این کتاب را خواندم و بسیار هم از این کتاب موجود چیزهایی یاد گرفتم، که قبلا نمیدونستم.

🔳اول از جلد و نام کتاب شروع می‌کنم. جلد کتاب با طرحی ساده و هوشمندانه طراحی شده است. کلمه غرب به‌گونه‌ای طراحی شده است که انگار مشخص نیست که کدوم نوشته غرب درست است. چندین غرب و با رنگ‌های مختلف توی هم لولیدند و اگر دقت کنید، بسیار سخت متوجه می‌شوید که غرب را با یک رنگ خاص پیدا کنید. اما وقتی کتاب را از خود دور نگه می‌دارید، با همه این لولیدن‌ها کلمه غرب کمی واضح می‌شود. فکر می‌کنم که این حرکت، به این معنی است که در مورد واژه غرب، بسیار نظرهایی هست ‌که هیچ کدامشان ما را به درستی با غرب آشنا نمی‌کند، و این تجمیع این نظرهاست که غرب شناخته می‌شود. جلد کتاب ما چگونه ما شدیم هم این‌گونه طراحی شده است. 
این برداشت از جلد، شاید خوشبینانه‌ترین برداشتی بود که من از آن کردم. چونکه دکتر زیباکلام در این کتاب. با یک اندیشه و یک ایدئولوژی به سمت غرب رفته است، و با همون اندیشه و فهم خود، غرب را به مخاطب می‌شناساند. بنده دیدگاه دکتر زیباکلام در این کتاب را، همانند غرب رنگ‌آمیزی شده جلد کتاب می‌دانم، که دیدگاه ایشون یکی از این رنگ‌ها است و یک نظر و دیدگاه را غالب کرده است.
به نظر بنده عنوان کتاب، غرب چگونه، غرب شد را با عنوان غرب اینگونه که دیدگاه من [زیباکلام] است، غرب شد. درست باشد. چونکه نوشتار ایشون در این کتاب، خالی از دیدگاه و عقیده‌شان نیست.

🔲بنده از این موضوع اصلا خُرده نمی‌گیرم. این موضوع که این کتاب، برداشت دکتر زیباکلام از غرب است، و شاید به قول مخالفین، دکتر غرب را در این کتاب ستایش می‌کند، من را برای خواندن این کتاب منصرف نمی‌کند. اگرچه که مخالفین ایشون هم زیاد غلو کرده‌اند، و اینگونه نیست که دکتر کاملا جانبدارانه این کتاب را نوشته‌اند. ایشون خواننده را با تاریخچه غرب و چگونه غرب شد آشنا می‌کند. اصلا چرا رنسانس شکل گرفت؟ چرا نیروی دریایی غربی‌ها پیشرفت کرد؟ چه فضایی در آن دوران از زمان در اروپا بوده که متفکران زیادی همانند قارچ از زمین بیرون می‌آمدند و نظریه‌پردازی می‌کردند؟ شیوه تولید اقتصادی اروپا چگونه بوده است؟ زیست اجتماعی و طبقه‌بندی مردم در آن زمان به چه شکل بوده است؟ حکومت به چه شیوه‌ای در قرون وسطی اعمال قدرت می‌کرده است، و مشروعیت خود را از چی می‌گرفته است؟ کلیسا چه نقشی داشته است؟ و چندین سوال دیگر که دکتر زیباکلام به آنها در این کتاب پاسخ داده است. 

🔳یک نقد اساسی و بزرگ و مهمی که این کتاب دارد، نداشتن منبع است. هیچ منبعی نیست که مخاطب بتوانند سقم و صحت مطالبی که ایشون در این کتاب نوشته است را بررسی کند. این موضوع، مهر تاییدی می‌زند که این کتاب، کتابی در رده کتاب علمی نیست. این مبحث باعث می‌شود که نقدهای زیادی به آن بشود، چونکه همانطور که گفتم نمی‌توان  به درستی یا نادرستی مطالبی که ایشون در کتاب به کار برده است، پی ببریم. اما باز این به این معنی نیست که مطالبی در کتاب نوشته شده است، همه تراوشات ذهن زیباکلام است، و این به این معنی باشد که همه مطالب‌ها، یا کاملا دروغ هستند و یا کاملا راست! اینجا حکم می‌کند که کسی که می‌خواهد این کتاب را بخواند، ذهن خود را از شناختی که به دکتر دارند خالی کنند، چه خوب و چه بد. و همچنین با عینک نقادانه این کتاب را بخواند.

🔲دکتر زیباکلام در مقدمه کتاب، چرایی نوشتار کتاب را بازگو می‌کند. او که استاد دانشگاه تهران در رشته علوم سیاسی است. از ناآگاهی یا جهل دانشجویان علوم سیاسی نسبت به غرب آگاه می‌شود. ایشون به‌خاطر اینکه این جهلی که نسبت به غرب خصوصا در دانشجویان علوم سیاسی و عموما افکار عمومی جامعه، وجود دارد، این کتاب را می‌نویسد. او دلیل این جهل را ایدئولوژی حاکم می‌داند، چونکه غرب ستیزی یکی از اصولی است که حاکمیت به دنبال آن است. و این موضوع، باعث شده است که نگاه ایرانی‌ها به غرب تحریف شده باشد. غرب مساوی شده است از جنایت، جنگ، خونریزی، استعمار، استثمار، زور، قدرت، دخالت، نفوذ و هرآنچه که واژه‌های بدی در سیاست به‌کار می‌رود.

🔳از همان مقدمه کتاب، خواننده از بطن و ریشه چرایی نوشتار این کتاب پی‌می‌برد. دکتر زیباکلام تلاش می‌کند که آن ور یعنی خوبی‌های غرب را با مخاطب آشنا کند. اگرچه که ایشون این موضوع را در همان مقدمه نهی می‌کند. اما زمانی که کتاب را شروع به خواندن کنی و تا اینکه تمامش کنی، به این موضوع پی می‌برید. ایشون تلاش دارد که پیشرفت‌های غرب و اینکه غرب چگونه به این پیشرفت‌های عظیم رسیده است، بازگو کند. اگرچه که از سیاهی‌های غرب هم یک گوشه چشمی اشاره می‌کند، اما ایشون آن را طبیعی می‌شمارد. درجایی از کتاب که به سفرهای دریایی و جنایت‌های اروپاییان می‌پردازد، در دفاع از این عمل می‌گوید: [درعین‌حال همه تغییر و تحولات عظیم در طول تاریخ بشر همواره با برخی از ناملایمات‌ و کاستی‌ها همراه بوده‌اند.] 

🔲دکتر زیباکلام در همان فصل اول پتک محکمی بر باورهای مخاطب از غرب می‌زند، و مخاطب را به یک شکاکیت بزرگی نسبت به باورهایی که تا به حال به غرب داشته است، فرو می‌برد. ایشون اسم فصل اول را ما و غرب: روایت یک کج‌فهمی تاریخی می‌گذارد. ایشون بر این باور است که ما تا الان یک روایت از غرب داشته‌ایم و این روایت یک روایت غالب در بین روایت‌های دیگه از غرب است. و این روایت موجود، یک کج‌فهمی و غلطی است که ما با اون غرب را می‌شناختیم. و ایشون در فصل اول به چرایی این کج‌فهمی می‌پردازد و تلاش می‌کند که روایت خود را، که به نظر خود، روایت درست است، بیان کند.

🔳دکتر زیباکلام بر این باور است که ما ایرانی‌ها زمانی با غرب آشنا شدیم که، جامعه ایران نسبت به جامعه غرب عقب مانده بود. و حالا، ایرانی‌ها در این عقب‌ماندگی که نسبت به اروپا داشت، تلاش کرد که به غرب نزدیک بشود، تا آن هم همانند غرب به پیشرفت و ترقی برسد. یعنی مقامات و نخبگان ایرانی در پاسخ اینکه حالا چه باید کرد، به دنبال الگو گرفتن از غرب بودند. پس ارتباط ایرانی‌ها با غرب از همان اول ارتباط نامتعادلی بود. البته باید اشاره کنم که دکتر زیباکلام منظورش از غرب، همان اروپای رنسانس است!

🔲زیباکلام اولین قدمی که ایرانی‌ها برای پیشرفت و غربی شدن برداشتند انقلاب مشروطه دانست. و اقدامات رضا شاه رو هم به سمت پیشرفت و ترقی دانست، و از او دفاع کرد. اگرچه که ایشون علاوه بر مزیت‌های حکومت رضا شاه گفته است، اما این به این معنی نیست که زیباکلام چشم خود را بر دیکتاتوری و خفقان دوران رضا شاه بسته است. 

🔳د‌کتر زیباکلام به دنبال منشاء چرایی اینکه غرب در ایران بعداز رضا شاه چرا دیگه مثبت نبود می‌رود. غرب بعداز رضا شاه دیگه همانند قبل مثبت نیست. و غرب مساوی شده است با سمبل فساد، ظلم، تباهی، استثمار، استعمار و در یک کلام منشا همه پلیدی‌ها. چرا اینگونه شد؟ دکتر زیباکلام یک جواب به این پرسش می‌دهد که منشاء اصلی این بدبینی به غرب است، مارکسیزم جواب او به این پرسش است. 

🔲خب طبیعی است که بعداز جنگ جهانی دوم و حتی قبل از آن، اندیشه‌هایی در همان اروپا قد علم کرد که مخالف لیبرال و دموکراسی بود. این عقیده مخالف برگفته از اندیشه‌های مارکس و انگلس بوده است. و حالا بعد از جنگ جهانی دوم و به قدرت گرفتن مارکسیت‌ها در روسیه، حالا لیبرال و دموکراسی یا کلی‌تر بگویم غرب، مخالف صددرصدی پیدا کرده بود. اندیشه‌های ضدغربی در سایه پرچم شوروی در جهان گسترش پیدا می‌کرد و بت غرب فرو ریخت. و شوروی در کشورهای ثالث، همانند ایران با نفوذ و ایجاد کردن احزابی هم عقیده خود، تلاش می‌کرد که در مسئولین و سیاست‌های اعمال شده کشور به نفع خود رقم بزند. حزب توده اولین حزب رسمی ایرانی بود که اندیشه‌ چپ داشت و از شوروی تغذیه می‌شد. و از دید زیباکلام سردمدار غرب ستیزی بود. 

🔳دکتر زیباکلام این جریانی که توسط حزب توده در ایران به وجود آمده بود را تا حدودی طبیعی می‌شمارد. چونکه آن زمان نظام بین‌الملل دوقطبی بود. یک طرف شوروی و شرق و یک طرف آمریکا و غرب. و این طبیعی بود که این دو کشور برای نفوذ خود در کشورهای ثالث تلاش کنند. اما تعجب و سوال ایشون بر این بود که، چطور می‌شود بعداز ۸۰ سال از منحل شدن حزب توده و ۵۰ سال از فروپاشی شوروی، هنوز اندیشه‌های چپ در ایران قدمت دارد!؟ وی در طرح همین سوال، منشاء غرب‌ستیزی در ایران را جهان بینی حزب توده می‌داند، و بر این باور است که هنوز که هنوزه این جهان بینی در ایران وجود دارد. چندین دلیل می‌شمارد که یک دلیل آن را اینجا ذکر می‌کنم. ایشون اشاره می‌کند: [گفتمان غرب‌ستیزی اگرچه با مارکسیزم وارد ایران شد، اما یکی از شگفتی‌های تاریخ معاصر ما آن است که این گفتمان مورد استقبال که جای خود داشت، غرب‌ستیزی به‌تدریج در میان جریان‌های مذهبی رادیکال، مبارز و انقلابی در قالب یک تفکر و جهان‌بینی اسلامی بازتولید شد.] دکتر زیباکلام بر این عقیده است که اندیشه و تفکر مارکسیزم با اندیشه و تفکر اسلامی در ادامه مخلوط و یکی شده‌اند. و به همین دلیل است که غرب‌ستیزی که تفکر حزب توده بوده است، نه‌تنها ماندگار شده است، بلکه این عقیده توسط اسلام‌گرایان نیز بازتولید اسلامی شده است.

🔲زیباکلام همچنین معتقد است که هدف و خواسته انقلاب اسلامی، اصلا غرب‌ستیزی نبوده است. مردم انقلاب کرده‌اند که تا انواع آزادی داشته باشند، من جمله آزادی بیان. زیباکلام اینگونه بیان می‌کند که انگار اصلا مردم ایران به خاطر چپاول آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها در ایران و نفوذی که آنها داشتند، دست به انقلاب نزدند، و فقط به خاطر آزادی و حق و حقوق مردم بود که انقلاب کردند. و همچنین ایشون در ادامه غرب ستیزی با آمریکا ستیزی مبرای همدیگر می‌داند. و می‌گوید که ما می‌توانیم غرب‌ستیز باشیم، اما با آمریکا رابطه داشته باشیم. وی اصلا توجه به این ندارد که همان اندیشه‌ها و ایدئولوژی غرب مساوی است با آمریکا. ایشون در این کتاب تلاش زیادی می‌کند تا آمریکا را از دید مخاطب سفید کند. اینقدر پیش می‌رود که تخم تردیدی بر اقدامات خصمانه آمریکا می‌کارد و می‌گوید: در صحت و درستی بسیاری از آنچه ما بعد از انقلاب به آمریکا نسبت داده‌ایم، تردید‌های جدی وجود دارد. 

🔳این دیدگاهی که دکتر زیباکلام در کتاب بیان می‌کند، فقط عقیده ایشون است. ایشون برپایه دیدگاه خود چنین مطالبی را بیان می‌کند. ایشون اصلا برای اینکه حرف‌های خود را از لحاظ آمار و سند مکتوبی بیان کند، هیچ علاقه‌ای نشان نمی‌دهد. فقط دیدگاه خود را می‌گوید، و همچنین معتقد هست که درست هستند. نقد اساسی که این کتاب دارد و همانطور که گفتم، نداشتن رفرنس است. نداشتن رفرنس، مخاطب را گمراه می‌کند. به‌نظرم خواننده نباید فقط به متن زیباکلام در این کتاب رجوع کند. او باید عاقل باشد و دریچه نگاه غرب را فقط از دید دکتر زیباکلام نبیند. اما این به این معنی نیست که نباید این کتاب را خواند، بلکه بنده پیشنهاد خواندن این کتاب را می‌دهم، البته به کسانی که فقط این کتاب را مرجع اصلی نداند.

🔲دکتر زیباکلام در فصل‌های بعدی به سمت دوران قرون‌وسطی و رنسانس می‌رود. شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن زمان را موشکافانه بررسی می‌کند. از فیلسوفان تاثیرگذار رنسانس صحبت می‌کند و از نقش آنها در ایجاد رنسانس می‌گوید. وی چرایی پیشرفت و توسعه غربی‌ها را دریانوردی آنها می‌داند. دریانوردی دری بود که پیشرفت و توسعه را برای غرب به ارمغان آورد.

🔳تحلیل و تفسیر فصل‌های بعدی را لازم نمی‌بینم، و آن را به خواننده واگذار می‌کنم. اینگونه نیست که فصل‌های دیگه نیاز به بررسی و تحلیل ندارند، خیر. اگر بخواهم به تحلیل فصل‌های دیگه بروم، یادداشت بسیار طولانی خواهد شد.

🔲در نهایت، در سراسر کتاب ما متاسفانه با جمله‌هایی روبه رو هستیم که کاملا غیرعلمی هستند. وی برای تحلیل یک اتفاق و یک اندیشمند و یک رویداد و یک نظریه، توسل به جملاتی می‌شود که فاقد ارزش هستند. و با آوردن این جملات، نکته خود را ارزش‌گذاری می‌کند. آوردن این جملات شاید فهم مطالب را آسان‌تر کند، اما مطالب را از لحاظ علمی و دقیق و درستی آن متزلزل می‌کند. جملات زیر نمونه جملاتی است که ایشون به‌کار برده است:
[به نظر می‌رسد که یک جور باور ناگفته و نانوشته در میان‌شان وجود داشت...
شاید سخنی به اغراق نرفته باشد اگر بگوییم...
در حقیقت درست‌تر آن است که بگوییم...
طبیعی بود که...
حدس زده می‌شود که...]
این‌ نمونه جملات را می‌توان در بخش بخش کتاب دید. آخه با حدس زدن نمی‌شود که یک مطلب تاریخی و نظری را بیان کرد. همین کافی است که بفهمیم مطالب این کتاب کاملا برداشت دکتر زیباکلام است. او فقط سعی می‌کند در این کتاب غرب را از نگاه خود بیان کند، او اصلا تلاشی هم نمی‌کند که حالا برای صحت مطالبش یک رفرنس از یک کتاب، مقاله و... بدهد. اما ایشون برای صحت مطالبش از تراوشات ذهنی خود کمک می‌گیرد!

🔳اما باز تاکید کنم که با خواندن این کتاب، خواننده با رویداد‌های تاریخی دوران رنسانس آشنا می‌شود. دکتر زیباکلام با ریزبینی و تحلیل خود، این رویداد‌ها را بررسی می‌کند. نقطه قوتی که می‌شود برای این کتاب برشمارد، ساده نویسی مطالب تاریخی است. هر خواننده‌ای با هر سطحی از دانش می‌تواند این کتاب را بخواند و هضم کند. دکتر زیباکلام این کتاب را به‌گونه‌ای نگارش کرده است که عموم مردم جامعه بتوانند آن را بخواند.  فکر کنم در این کار موفق بوده است، چون می‌بینم که جوان‌ها و مردمان زیادی هستند که این کتاب را خوانده‌اند، و سر زبان‌ها است. درسته که این کتاب، کتاب علمی نیست و از این منظر نمره پایینی می‌گیرد، اما از لحاظ ساده‌نویسی این کتاب نمره بالایی می‌گیرد. من خودم این کتاب را با شیرینی و حلاوت خواندم. 

پایان...
        

9