شرم
در حال خواندن
1
خواندهام
10
خواهم خواند
4
نسخههای دیگر
توضیحات
بعدها به چند تن از مردانِ زندگیام گفتم: «وقتی داشتم دوازدهساله میشدم، پدرم میخواست مادرم را بکشد.» میل به گفتنِ این جمله معنایش این بود که من خیلی عاشقِ آن افراد بودهام. همهشان با شنیدنِ آن سکوت میکردند. میفهمیدم که اشتباه کردهام، چون نمیتوانستند آن اتفاق را درک کنند. اولینبار است که این صحنه را مینویسم. تا امروز انجامش برایم ناممکن بود. حتا اگر میخواستم در دفترِ خاطراتم بنویسمش، برایم مثل گناهی بود که قرار است مجازاتی به دنبال داشته باشد. شاید آن مجازات این بود که دیگر قدرتِ نوشتن چیزهای بعد از آن اتفاق را نداشته باشم.
لیستهای مرتبط به شرم
پستهای مرتبط به شرم
یادداشتها