ترکش ولگرد
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
4
خواندهام
103
خواهم خواند
14
توضیحات
عشق رفتن به جبهه دیوانه ام کرده بود. نه سن و سال درست و حسابی داشتم، نه تن و بدن رشید و تنومند. هربار که می رفتم پایگاه اعزام نیرو، انگار که با بچه ی تخس و پررویی طرف باشند، دنبالم می کردند و با بد و بیراه و تهدید، بیرونم می کردند؛ اما آن قدر رفتم و آمدم تا مسئول ثبت نام را از رو بردم. بنده ی خدا با خنده ای که شکل دیگری از گریه بود، چند تا فرم داد دستم. من هم چشمان اشک آلودم را سریع پاک کردم و با خط خرچنگ قورباغه ام، تند تند فرم ها را پر کردم. مانند دو تا فرم که باید دو نفر از افراد معتمد و خوش نام محله آن را پر می کردند. مثل خر ماندم توی گل. در حالیکه سعی می کردم حالت چهره ام مظلومانه باشد، به مسئول ثبت نام گفتم: (من دوتا خوش نام و معتمد از کجا پیدا کنم؟)
لیستهای مرتبط به ترکش ولگرد
نمایش همهیادداشت ها