معرفی کتاب زن خوراکی اثر مارگارت اتوود مترجم راضیه جلالی

زن خوراکی

زن خوراکی

مارگارت اتوود و 1 نفر دیگر
2.2
2 نفر |
2 یادداشت
جلد 1

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

0

ناشر
لگا
شابک
9786227668087
تعداد صفحات
265
تاریخ انتشار
1400/9/30

توضیحات

        «زن خوراکی» اولین رمان مارگارت اتوود است که انتشار آن در سال 1969 باعث تثبت او در مقام نویسنده‌ای برجسته شد. داستان در مورد زن جوانی به نام ماریان است که دنیای منطقی، ساختارمند و مصرف‌گرای او در حال فروپاشی است. بعد از نامزدی، ماریان احساس می‌کند با بدن خود بیگانه شده است. او شروع به اعطای ویژگی‌های انسانی به خوراکی‌ها می‌کند که باعث می‌شود با آن‌ها همذات‌پنداری کند. با این تصویر عجیب و نامانوس، ماریان دیگر نمی‌تواند لب به چیزی بزند، چراکه خوراکی‌ها را به‌ مثابۀ یک انسان متصوّر می‌شود.

این رمان بامزه و گیرا، در مورد سرکوب احساسات، زنان و مردان، و تمایل به همرنگ‌شدن با جماعت‌ است. مارگارت اتوود در رمان «زن خوراکی» با حس شوخ­‌طبعی بالا، با لحنی کنایه‌آمیز و بسیار زیرکانه در مورد ازدواج، گناه و ارتباط بین دو جنس مخالف سخن می­‌گوید.

انتشار رمان «زن خوراکی» مصادف با «جنبش زنان» در آمریکای‌شمالی بود، اما اتوود این رمان را نه یک اثری فمینیستی بلکه «صورت اولیۀ فمینیسم» (پروتوفمینیسم) می‌نامد، چرا که آن در سال 1965 نوشته شده است و بنابراین «موج دوم جنبش فمینیسم» را پیش‌ببینی کرده است
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به زن خوراکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 105

گفتم:«با توجه به چیز‌های که گفتی باید دانشجو باشی.» با ناراحتی گفت: «البته نفهمیده بودی؟ ما همه دانشجوی کارشناسی ارشد هستیم رشته زبان انگلیسی هر سه نفرمان فکر میکردم همه مردم این شهر دانشجو باشند. واقعاً به این اعتقاد رسیده بودیم که غیر از دانشجوها دیگر هیچ کسی را نخواهیم دید خیلی عجیب بود که آن روز تو پیدایت شد و دانشجو نبودی» گفتم: «همیشه به نظرم دانشجو بودن یک جورهایی جالب بوده. واقعاً چنین نظری نداشتم فقط میخواستم چیزی گفته باشم اما بلافاصله بعد از اینکه دهانم را بستم متوجه شدم مثل دختر بچه ها از روی هیجان حرف زده ام. «جالب» پوزخند کوتاهی زد. من هم همین طور فکر میکردم وقتی یک دانشجوی کارشناسی مشتاق و باهوش باشید برایتان جالب است. همه به شما میگویند اگر دانشجوی ارشد بشوی پول در می آوری، پس تو هم همین کار را میکنی با خودت فکر میکنی وقتش است که حقیقت را بفهمم. اما واقعاً حقیقت را پیدا نمیکنی به مرور همه چیز پیچیده تر و کهنه تر میشود تا جایی که به اوضاع آشفته ای پر از ویرگول و پاورقیهای بریده بریده ختم میشود. بعد از مدتی همه چیز یکنواخت میشود؛ گیر می افتی نمیدانی چطور رها بشوی به این فکر میکنی که اصلا چطور در این مخمصه افتادی اگر در آمریکا بودیم میگفتم پیش نویس را حذف کرده ام و این طوری خودم را توجیه میکردم اما حالا که اینجا هستیم دیگر بهانه ای نیست. علاوه بر این، دیگر هیچ موضوعی باقی نمانده بر روی تمام موضوعات کارشده تمام شده اند و تو خودت باید ته یک بشکه بین پسماندها غلت برنی یکی از آن دانشجوهای ارشد سال نهمی عوضی بیچاره، بین نوشته های مختلف کورمال کورمال میگردد تا شاید نکته های جدیدی پیدا کند یا با رحمت و تقلا سعی میکند بر روی نسخه نهایی حاشیه نویسیهای راسکین در دعوت نامه های شام یا ته بلیت های تئاتر او کار کند یا سعی میکند با فشردن آخرین دمل بیرون زده به خیال خودش به آثار ادبی خیالی که هنرمندان متقلب جایی مخفی کرده اند دست پیدا کند. بیچاره فیشر که در حال نوشتن پایان نامه اش است، میخواست بر روی نمادهای رحمی در آثار دی اچ لارنس کار کند اما به او گفتند که قبلاً بر روی این موضوع کار شده است. الان دارد بر روی یک فرضیه غیر ممکن کار میکند و هرچه پیش میرود کمتر به نتیجه می رسد. ساکت شد.

8

یادداشت‌ها

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم

ابتذال شاید کلمه سنگینی باشه اما بعد از کلی فکر کردن تنها کلمه ی بود که به نظرم می تونست این کتاب رو به خوبی توصیف کنه.
من با مارگارت اتوود آشنای دیرینه اما ناصمیمی ام. امکان نداره پا توی کتابفروشی بزارم و چشمم دنبال اسم آشناش نگرده و با یکی دوتا کتاب از اتوود اونجا رو ترک نکنم، هر چند ناراضی .
اما چرا زن خوراکی؟
زن خوراکی اولین رمان مارگارت اتووده و اولین های همیشه بهترین ها نیستند و این جمله به خوبی از پس شرح این کتاب بر میاد.
پن یک:در طول کتاب خبری از مادری کردن درست حسابی یا حتی درنظر گرفتن اون بچه ها به عنوان انسان نیست. کلارا مادر داستان رو می بینیم که بچه هاش رو به خوک و کرم توصیف و صدا میکنه و کسی مخالفتی با این مسئله نداره.
پن دو:لن و پیتر شخصیت های مرد داستان ما ، از ازدواج بیزار ان . البته پیتر بعدا نظرش عوض میشه اما لن تا اخر داستان بر عقیده اش می مونه، شاهد این هستیم که با دخترای کم سن و سال ارتباط میگیره و بعد ولشون میکنه و حتی برای اینکه دست اونا بهش نرسه از کشوری به کشور دیگه سفر کرد. بیزاری اون از بچه ها و نوزادان به خاطره وحشتناکی در بچگی بر میگرده که مادرش مسببش بوده( زن تو یه جو عقل نداشتی توی سرت یعنی؟)
پن سه: ماریان زنی عاقل توصیف میشه اما اصلا از این خبرا نیست و شاهد تکانشگری های متعددش هستیم.
پن چهار: زن خوراکی؟ مارین در بخش دوم کتاب به بعد کم کم دست از غذا خوردن میکشه و یکی از دلایلش خاطره ای بود که لن از کودکیش فاش کرد . به قدری اوضاعش بهم ریخت که حتی یک لیوان اب هم به نظرش خطرناک میومد اما نگران نباشید، اخر داستان به شکل معجزه اسای به حالت اولش بر میگرده( خدمات جادوگری اتوود )
پن پنجم: من به این کتاب نیم ستاره میدم اگه میشد کلا ستاره ندم خوشحال تر میشد.
از اینجا به بعد میخوام داستان رو لو بدم ، بخونید یا نه به عهده خودتونه.



در زن خوراکی ما با چه چیز رو به رو و دیگر هستیم؟
دو زن با دیدگاهای کاملا متفاوت اما سازگار با هم. ماریان دختری که ناظر تمامی اتفاقات داستانه و اراده دیگران بر رفتار اون کنترل داره و جالب اینجاست که اون هیچ مشکلی با این کنترل نامحسوس نداره. 
اینزلی دختر سر به هوا و درگیر با نظریات انسان شناسانه که خانواده و ازدواج و بچه داری رو چیزی عبث می دونه اما یک شب که همراه ماریان به خونه دوستش کلارا میرن و نوزاد کلارا رو بغل میکنه تصمیم عجیبی میگیره.
_ ماریان من میخوام بچه دار بشم.
ماریان شوک از چیزی که شنیده بود سعی کرد اینزلی رو متقاعد کنه دست از این فکر برداره اما اینزلی ماریان رو پس زد و بهش فهموند که چیزی بارش نیست و فقط باید بشینه و منتظر نتیجه باشه.
ماریان دلخور عقب کشید، اون کارها و مشغولیت های خودش رو داشت و مهم تر از همه پیتر. معشوقی که رابطه اونها باهم زیاد شفاف نبود و ماریان نمی دونست دقیقا چه عنوانی داره. 
پیتر مردیه که از ازدواج به شدت متنفر بود و اون رو یک بیماری لاعلاج می دونست . وقتی اخرین دوستش هم ازدواج کرد احساس بیچارگی بهش دست داد و ماریان برای دلداری دادن بهش کنارش بود تا اینکه پیتر اون رو غافلگیر کرد.
_ ماریان بیا ازدواج کنیم.
ایا این چیزی بود که زندگی ماریان رو عوض کرد؟ اصلا چه ربطی به خوراکی داره این اتفاقات؟ صبر کنید دوستان، مونده هنوز.
چیزی که زندگی اروم و یکنواخت ماریان رو بهم زد مردی به اسم دانکن بود. دانکن دانشجوی ارشد ادبیات بود، پسر لاغر که به سختی میشد فهمید یک مرد بالغه. دانکن به وضوح مرد خودشیفته ای بود و ماریان رو مجبور میکرد پا به پای افکار و افعالش پیش بره و ماریان هیچ مشکلی با این مسئله نداشت!
اینجای داستان دچار تناقض میشیم.مگه ماریان زنی عاقل با چهارچوب های اخلاق مدارانه نبود؟ پس چطوره که مثل یه دختر دبیرستانی وابسته نامزدش رو می پیچونه تا به دیدن پسری بره که بارها بهش گفته علاقه ای بهش نداره و فقط یه جایگزینه. ماریان هیچ وقت از خودش نپرسید جایگزین چی ، اون فقط به حرفهای دانکن عمل میکرد.
 اینزلی بالاخره تونست کسی رو پیدا کنه که باهاش تصمیمش رو عمل کنه اونم کسی نبود جز لن ، دوست قدیمی ماریان. مردی که مشهور به داشتن روابط با دختران کم سن و ساله و اینزلی با اغفال اون تونست باردار بشه.تازه بانو اصلا نیازی نمی دید بچش پدر داشته باشه و فکر میکرد خودش یه تنه کافیه تا اونجای که با این حقیقت مواجه میشه که پسرش نیاز به یه پدر قوی داره وگرنه در اینده همجنسگرا میشه و تازه اینجا بانو به خودش میاد و میره اویزون لن میشه که بیا بابای بچت شو گردن بگیر.
حالا بماند که در آخر یه پدر دیگه پیدا میکنه که اون فاجعه تر از لنه و نمیدونم چی توی اون مرد دیده( جز قد بلند و هیکل درشتش)
می بینید چقدر همه چی اشفته و منزجر کننده است؟ حالا به این اتفاقات فضای سرد داستان رو هم اضافه کنید.
چیزی که خیلی به نظرم حال بهم زن میومد زیرآبی رفتن های ماریان به خاطر دانکن بود. رسما بازیچه دانکن شده بود امـــــــــــــــا هیچ مشکلی با این مسئله نداشت. 
در آخرم دست به اخرین مرحله حماقت میزنه و با دانکن بله. 
بعدش می فهمه اولین کسی نبوده که فریب دانکن رو خورده و بازم در کمال شگفتی می بینیم هیچ مشکلی با این مسئله نداره. 
ایا این کتاب رو توصیه میکنم؟
خیر. مگه از اعصاب تون دست شسته باشید( مثل من)
        

14

          این کتاب رو همزمان با چهارگانه ی ناپلی از نشر لگا خریدم و هیچ پیش زمینه ای در موردش نداشتم اما کاملا از خریدم راضی هستم چون با یک نویسنده ی جدید که نمی‌شناختم آشنا شدم و از قلم زیباش لذت بردم .
البته ....
در شروع احساس کردم با یه کتاب کسل کننده که نیمه رهایش خواهم کرد،  روبرو هستم .
اما با کمی صبر و ادامه ی کتاب ، وارد پیچیدگی های داستان شخصیت ها و روابط شون شدم و این یعنی شروع لذت و ماجراجویی برای من .
داستان با خودش یه حس به ته خط رسیدن و اینکه ندونی چی کار باید بکنی داشت ، اینکه دیگران باید تصمیم بگیرن و تو فقط یه ناظر باشی اما در پایان برگشت به زندگی و حس زنده بودن و تصمیم گرفتن در مورد کاری که باید انجام بدی و تغییری که باید ایجاد کنی ، حس سرزندگی و شروع دوباره بهت میده ، اینکه من هم باید یه کاری برای زندگی م بکنم .
داستان سیر زمانی خطی داشت اما در میان صحنه ها و گفت و گو ها ، مکالمات و اتفاقات گذشته به عنوان نوعی توضیح تکمیلی و علت حادثه آورده میشد که سبک جدیدی برای من بود .
روان بود و با نسخه ی اصلی که مقایسه کردم،  میزان کمی از سانسور در آن دیده می‌شد و کاملا از ترجمه هم راضی بودم 
و از خواندنش احساس شعف کردم. 
        

27