بریده‌ای از کتاب زن خوراکی اثر مارگارت اتوود

بریدۀ کتاب

صفحۀ 191

موزه جای خوبی بود؛ پیتر هرگز به موزه نمیرفت از اینکه پیتر و دانکن با هم روبه رو شوند وحشت داشت وحشتی غیر معقول. زیرا آن طور که همیشه به خودش میگفت دلیلی نداشت که پیتر ناراحت شود - ربطی به او نداشت هیچگونه رقابت یا چنین چیز احمقانه ای هم وجود نداشت. حتی اگر هم با یکدیگر برخورد میکردند او میتوانست بگوید دانکن یک دوست دانشگاهی قدیمی یا چیزی مثل آن است. مشکلی برایش پیش نمی آمد؛ اما آنچه از آن میترسید نابودی بود نه نابودی رابطه اش با پیتر بلکه نابودی یک طرف توسط طرف دیگر. البته نمی دانست چه کسی نابود میشود و چه کسی نابود میکند و اصلا چرا این اتفاق میافتد. اغلب از اینکه چنین دلشوره های مبهمی داشت از خودش تعجب میکرد.

موزه جای خوبی بود؛ پیتر هرگز به موزه نمیرفت از اینکه پیتر و دانکن با هم روبه رو شوند وحشت داشت وحشتی غیر معقول. زیرا آن طور که همیشه به خودش میگفت دلیلی نداشت که پیتر ناراحت شود - ربطی به او نداشت هیچگونه رقابت یا چنین چیز احمقانه ای هم وجود نداشت. حتی اگر هم با یکدیگر برخورد میکردند او میتوانست بگوید دانکن یک دوست دانشگاهی قدیمی یا چیزی مثل آن است. مشکلی برایش پیش نمی آمد؛ اما آنچه از آن میترسید نابودی بود نه نابودی رابطه اش با پیتر بلکه نابودی یک طرف توسط طرف دیگر. البته نمی دانست چه کسی نابود میشود و چه کسی نابود میکند و اصلا چرا این اتفاق میافتد. اغلب از اینکه چنین دلشوره های مبهمی داشت از خودش تعجب میکرد.

9

(0/1000)

نظرات

جای تعجب داره که تعجب میکنی،انگار مچ‌خودت رو حین خیانت کردن گرفتی.

2