تکفیری
در حال خواندن
2
خواندهام
57
خواهم خواند
7
توضیحات
عبدالقادر گردن صاف کرد و با قیافه ای جدی گفت: ما تصمیم گرفته ایم علیه شیعیان رافضی یک جنگ تمام عیار راه بیندازیم؛ هر جا که ممکن باشد. خوب این چه ربطی به من دارد؟ عبدالقادر از تخت بیمار فاصله گرفت. مقداری در اتاق قدم زد. راه که می رفت خنجرش از کناره شال نمایان می شد. نگین های روز قبضه خنجر مثل ستاره می درخشید. وسط اتاق روبه روی منصور ایستاد. در حالی که دست چپ را روی قبضه خنجر گذاشته بود گفت: مدت هاست که می خواهیم یک تیم اطلاعاتی قوی به ایران اعزام کنیم. شما همان فرمانده کار کشته ای هستید که لازم داریم. هزینه درمان شما با من، فقط به این شرط که در ایران مداوا شوید...