بریده‌ای از کتاب تکفیری اثر مهدی دریاب

Erfan

Erfan

1403/1/3

بریدۀ کتاب

صفحۀ 148

در همین محاسبات و برنامه ریزی ها غرق شده بود، که صدای سوزناکی اورا به خود آورد. حدود بیست متر سمت راست جاده، برآمدگی کوچکی بود که صدا از آنجا می‌آمد. به آرامی به سمت صدا رفت. یک نفر به عربی حرف می‌زد، یا شاید ناله می‌کرد، جلوتر رفت. جوانکی از همان خاکی پوشها داخل گودالی قبر مانند، نشسته بود و با چراغ قوه از روی کتابی می‌خواند. جوانک مثل باران اشک می‌ریخت و به اطرافش توجهی نداشت. منصور سعی کرد بفهمد که او چه می‌خواند. -مولای یا مولای انت الدلیل و انا المتحیر وهل یرحم المتحیر الادلیل

در همین محاسبات و برنامه ریزی ها غرق شده بود، که صدای سوزناکی اورا به خود آورد. حدود بیست متر سمت راست جاده، برآمدگی کوچکی بود که صدا از آنجا می‌آمد. به آرامی به سمت صدا رفت. یک نفر به عربی حرف می‌زد، یا شاید ناله می‌کرد، جلوتر رفت. جوانکی از همان خاکی پوشها داخل گودالی قبر مانند، نشسته بود و با چراغ قوه از روی کتابی می‌خواند. جوانک مثل باران اشک می‌ریخت و به اطرافش توجهی نداشت. منصور سعی کرد بفهمد که او چه می‌خواند. -مولای یا مولای انت الدلیل و انا المتحیر وهل یرحم المتحیر الادلیل

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.