هایدی

هایدی

هایدی

یوهانا اشپیری و 1 نفر دیگر
3.9
35 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

102

خواهم خواند

22

شابک
9786006744315
تعداد صفحات
102
تاریخ انتشار
1393/11/18

توضیحات

        کتاب حاضر، داستانی اجتماعی است که با زبانی ساده و روان برای گروه سنی (ج) نگاشته شده است. در این داستان می خوانیم که «هایدی» و پدربزرگش در دامنة یکی از کوه های آلپ در سوئیس زندگی می کردند. کلبة آن ها چشم اندازی به دره داشت و در مسیر باد کوهستانی قرار گرفته بود. تابستان ها هر روز با «پیتر» که پسر کوچکی بود و بزچرانی می کرد، به قلة کوه می رفت. «هایدی» اسم همة گل ها را می دانست و با همه بزهای «پیتر» دوست بود. زمستان ها «هایدی» با پدربزرگش در خانه ماند و درست کردن قاشق های چوبی، تعمیر میزها و صندلی ها و دیگر مشغولیت های او را می دید. در این فصل گاهی وقت ها بیش تر خودش را از دامنة کوه پربرف بالا می کشید، «هایدی» را صدا می زد و او را نزد مادر و مادربزرگ کورش می برد. یک روز عمه «هایدی» که در «فرانکفورت» زندگی می کرد به کلبه آن ها رفت و او را با خودش به «فرانکفورت» برد. فاصله «فرانکفورت» از آنجا خیلی زیاد بود.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به هایدی

هایدی
بریدۀ کتاب

صفحۀ 83

هایدی گفت: «وقتی در فرانکفورت بودم دعا کردم فوری به خانه برگردم اما اگر خدا دعایم را برآورده می‌کرد و فوری به خانه برمی‌گشتم، حالا همه چیز خیلی فرق داشت؛ آن وقت فقط کمی نان برای مادربزرگ می‌آوردم و بلد نبودم بخوانم. خدا کارها را خیلی بهتر از آن‌که فکر می‌کردم جور کرد...اوه! چقدر خوشحالم! خدا نخواست از همان اول، راه خودم را بروم! از حالا به بعد به خاطر کارهایی که خدا برایم کرده دعا می‌خوانم. اگر هم چیزی خواستم و او نداد، به خودم می‌گویم خدا برایم نقشه بهتری دارد. هر روز دعا می‌کنیم؛ نه پدربزرگ؟ نباید او را فراموش کنیم یا فکر کنیم او ما را فراموش کرده.» پدربزرگ با لحنی غمگین گفت: اگر خدا را فراموش کنیم چه می‌شود؟ هایدی گفت: آن وقت همه کارها غلط از آب درمی‌آید خدا می‌گذارد که هر جا دلمان خواست برویم و فقیر و غمگین شویم. هیچ کس دلش برایمان نمی‌سوزد و ما از خدا دور می‌شویم. او تنها کسی هست که می‌تواند کمکمان کند...پدربزرگ دوباره سر حرف را باز کرد و گفت: هایدی! ما می‌توانیم به طرف خدا برگردیم؟ اگر از خدا دور شویم او برای همیشه ما را فراموش نمی‌کند؟ هایدی گفت: اوه! نه پدربزرگ! می‌توانیم برگردیم.

6

یادداشت‌ها

          مجموعه ی "گفت و گو با مشهورترین داستان های جهان" کار خوبی از انتشارات شهر قلم است که رمان ها و داستان های کلاسیک بازنویسی شده را در حجم کم برای گروه سنی ج ترجمه و همراه با کتاب صوتی منتشر کرده است.
و اما هایدی، داستانی که هر چه قدر فیلم و کارتونش را ببینی و کتابش را بخوانی باز هم سیر نمی شوی. دختری سرشار از امید و میل به زندگی، دختری پر از احساس خوب در حالی که اوضاع زندگیش چندان مطلوب نیست.
حجم کتاب کم است، زود خوانده می شود. ترجمه بسیار روان است و همین امر خواندن داستان را بسیار دلچسب کرده است. کتاب، بازنویسی و خلاصه رمان اصلی است و نمی شود توقع داشت که به همه ی زوایای ماجرا پرداخته باشد ولی طوری خلاصه شده که نقاط عطف و جذابیت داستان حفظ شده است هر چند قسمت های انتهایی داستان به نظر عجولانه نوشته شده و زیادی خلاصه شده است. در انتهای کتاب چند پرسش مفهومی مطرح شده است که بستر خوبی برای گفتگو در مورد کتاب را در انتهای مطالعه ی دسته جمعی فراهم می کند.
با تصویرگری کتاب چندان ارتباط برقرار نکردم. نقاشی هایی سیاه و سفید که برعکس قهرمان سرزنده و بانشاط داستان، نگاه کردنشان برای خواننده افسردگی به ارمغان می آورد.
چند تا اشکال ویرایشی هم در کتاب به چشم می خورد که خوب است در چاپ های بعدی اصلاح شود.


        

11