همه حقیقت
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
2
خواندهام
28
خواهم خواند
38
نسخههای دیگر
توضیحات
در یکی از روزها، نزدیک بود سوءتفاهم یکی از دانشجویان دربار? زندگی در کشورهای سطح دو به قیمت جان او تمام شود. ما مشغول بازدید از یک بیمارستان هشت طبق? خصوصی و زیبا در استان کرالا در کشور هند بودیم. در لابی بیمارستان منتظر دانشجویی بودیم که دیر کرده بود. پس از پانزده دقیقه، تصمیم گرفتیم که دیگر برای او صبر نکنیم و از مسیر راهرو به سمت آسانسور بزرگ راه افتادیم؛ آسانسوری که انداز? آن برای جای دادن چندین تخت بیمارستانی کافی بود. میزبان ما، یعنی رئیس واحد مراقبت های ویژه، دکم? طبق? شش را فشار داد.همان طور که درِ آسانسور داشت بسته می شد، دیدیم که دختر جوان با موهای بلوند با عجله وارد لابی بیمارستان شد. دوست او، که پاهای خود را برای جلوگیری از بسته شدن درهای آسانسور در بین آن ها قرار داده بود، از لای در فریاد زد: «زود باش، سریع تر بدو!» پس از آن چندین اتفاق به سرعت رخ داد. درها بسته شدند و پای دانشجوی من لای درگیر کرد. او گریه می کرد و ترسیده بود...
بریدۀ کتابهای مرتبط به همه حقیقت
نمایش همهیادداشت ها