همه سیزده سالگی ام: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مهدی طحانیان

همه سیزده سالگی ام: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مهدی طحانیان

همه سیزده سالگی ام: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مهدی طحانیان

4.7
8 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

5

جفت پاهایش تیر خورده بود. نمی توانست راه برود. اما کار عجیبی کرد. یک دفعه کف دست هایش را گذاشت زمین و پاهایش در هوا بود و لخته های خون مثل تکه های جگر گوساله از زیر فانوسقه اش می افتاد زمین!فرمانده سریع به سمت ما دونفر دوید مرا هل داد یک طرف و سر سربازان عراقی داد کشید و به عربی دستور داد؛ دستور آتش! یک دفعه چند سرباز عراقی در چشم به هم زدنی خشاب هایشان را در تن این تکاور شجاع خالی کردند! چند ثانیه بدن او میان زمین و هوا مثل یک ستون ماند. بعد از آن مانند یک پهلوان به خاک افتاد.

یادداشت‌های مرتبط به همه سیزده سالگی ام: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مهدی طحانیان

            بسم الله 

درباره مهدی طحانیان، اسیری که ۹ سال در اسارت زندان‌های حزب بعث بود دو کتاب نوشته شده است که یکی از آن‌ها همه سیزده سالگی ام و دیگری سرباز کوچک امام است. کتاب دوم مفصل‌تر و ظاهراً با جزئیات بیشتری نوشته شده است.

مطالعه خاطرات اسرا مانند سفرنامه‌ای است که مخاطب را وارد وادی جدیدی می‌کند. دنیای جدید و ناشناخته‌ای که تجربه آن جز برای عده‌ای خاص امکان‌پذیر نیست، به علاوه برخلاف مسافرت‌های معمول، اختیار رفتن به آن مکان نیز، در دست  افراد نیست. به نظر، همه این‌ها، هیجان خواندن خاطرات اسرا را ایجاد می‌کند اما اتفاق ویژه‌ای که در این کتاب افتاده است این است که، مخاطب با نوجوان سیزده ساله‌ای روبروست که زندگی در اسارت را از دریچه نگاه خود روایت می‌کند و همین امر سبب می‌شود که خاطرات او به شکل ویژه‌ای جذاب‌تر شود.
او در ابتدا می‌گوید، دوست شهیدی داشتم که در آخرین لحظات زندگیش در کنار من و در خط مقدم جبهه به من گفت، کوله بارت را سبک کن و زودتر از این اینجا برو، چرا که اگر اسیر شوی، معلوم نیست با تو چه برخوردی داشته باشند و بتوانی اسارت را تحمل کنی. آنها به همین واسطه از تو بهره‌برداری رسانه‌ای خواهند کرد. در جای جای خاطرات این نوجوان این جمله در ذهن او باقیست و در هر لحظه سعی می‌کند تا مورد سوء استفاده قرار نگیرد. در حقیقت او را می‌توان رسانه قوی جمهوری اسلامی ایران در دل زندان‌های بعث و یا بهتر بگوییم در کل دنیا دانست.
او که احساس می‌شود با چنین سنی، باید مورد حمایت دیگر اسرا باشد، اثبات می‌کند که خود پشتیبان اسرای دیگر است. قدرت روحی این نوجوان، جسم نحیف او را به دوش می‌کشد.

آن‌چه از این شهید معروف شده است، مصاحبه‌ای است که در آن برای پاسخ به سوالات، از خبرنگار زن خارجی می‌خواهد تا حجاب را رعایت کند. اما این اتفاق تنها یکی از ده‌ها اتفاقی است که نشان از قوت اعتقادی این نوجوان دارد.
در بخشی از کتاب، راوی بیان می‌کند که قرار بود، یکی از مسئولین اردوگاه من و چند نفر دیگر را شکنجه کند. او تکه چوبی داشت که با آن رزمندگان را می‌زد. وقتی نوبت من رسید، چوب بزرگ را بلند کرده و می‌خواست به کمر من بزند. بلافاصله بلند فریاد زدم: یا امام زمان. یک لحظه به خود آمدم و احساس هیچ دردی نکردم، وقتی نگاه انداختم، دیدم آن چوب به دو تکه تقسیم شده و تکه‌ای که در دست مسئول است، رشته رشته شده است. او که انتظار چنین اتفاقی را نداشت مبهوت مانده بود و بعد از آن از اردوگاه ما رفت.
در بخش‌های متعددی راوی کتاب نقل می‌کند که، دشمن سعی داشت سوء استفاده‌های رسانه‌ای بسیاری به واسطه سن کم از من داشته باشد. اما هر کدام را به نحوی خنثی کردم. او نه تنها بینش رسانه‌ای قوی داشت بلکه در این زمینه افراد دیگر را نیز راهنمایی می‌کرد. او بیان می‌کند، در جایی گفته بودند که از اسرا مصاحبه می‌گیریم، اما شما نیازی نیست که به سوالات سیاسی پاسخ بدهید. او که فهمیده بود دشمن چه نیتی دارد به دوستان خود گفت که آن‌ها می‌خواهند از ما تصاویری گرفته و بر روی آن صوت‌های دیگری قرار دهند تا به نیت شوم‌شان برسند...

قلم خانم جعفریان مانند سایر کتاب‌های ایشان جذاب و همراه کننده است.
بی‌شک علاقه‌مندان به کتاب‌های دفاع مقدس، تجربه بکر و خوبی نسبت به این کتاب خواهند داشت.
          
            اینم یکی از کتاب‌های موردعلاقهٔ من تو سبک کتاب‌های دفاع مقدسیه.

وقتی ماجراهای این بزرگ‌مرد کوچک رو تو اسارت می‌خوندم با خودم فکر می‌کردم واقعا دینداری در همچین شرایطی هنره! اصلا تصور شرایط سخت اسارت برای ما که همیشه در امنیت و راحتی بودیم ممکن نیست و تا این کتاب یا کتاب‌های مشابه مربوط به اسارت رو نخونیم نمی‌تونیم ذره‌ای درکش کنیم. 

صحنه‌‏های ابتدایی قبل از اسارت که تو جنگ و عملیات بیت‌المقدس می‌گذره بسیار زیبا، تأثیرگذار و ناراحت‌کننده بودن و چهرهٔ سخت جنگ رو به خوبی نشون می‌دادن... مخصوصا یه صحنه‌ش که نمی‌گم چون لو میره که خیلی سرش گریه کردم و هنوزم یادش می‌افتم قلبم به درد میاد...

در جریان وقایع دوران اسارت هم بسیار پیش اومد که قلبم به شدت به درد ‌می‌اومد و از درنده‌خویی و وحشی‌گری بعثی‌ها به تنگ می‌اومدم و تعجب کردم که اصلا چطور ممکنه انسانی چنین رفتاری حتی با یه حیوون داشته باشه چه برسه با یه انسان دیگه؟! مخصوصا چون این کتاب رو بعد از کتاب پوتین قرمزها خوندم (در واقع گوش دادم!) خیلی این تفاوت رفتار ایران با اسرای عراقی و عراق با اسرای ایرانی توی چشم می‌زد. البته در خیلی از موارد هم بود که از واکنش‌های مهدی خنده‌م می‌گرفت و با خودم می‌گفتم عجب بچهٔ سرتقی! :) و همچنین ایده‌های بچه‌ها برای بهتر کردن شرایط و یا استفاده بهینه از وسایل بسیار اندکی که داشتن برام جالب و تحسین‌برانگیز بود.

https://taaghche.com/audiobook/34976