همه سیزده سالگی ام: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مهدی طحانیان
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
30
خواهم خواند
4
توضیحات
جفت پاهایش تیر خورده بود. نمی توانست راه برود. اما کار عجیبی کرد. یک دفعه کف دست هایش را گذاشت زمین و پاهایش در هوا بود و لخته های خون مثل تکه های جگر گوساله از زیر فانوسقه اش می افتاد زمین!فرمانده سریع به سمت ما دونفر دوید مرا هل داد یک طرف و سر سربازان عراقی داد کشید و به عربی دستور داد؛ دستور آتش! یک دفعه چند سرباز عراقی در چشم به هم زدنی خشاب هایشان را در تن این تکاور شجاع خالی کردند! چند ثانیه بدن او میان زمین و هوا مثل یک ستون ماند. بعد از آن مانند یک پهلوان به خاک افتاد.
لیستهای مرتبط به همه سیزده سالگی ام: خاطرات اسیر آزاد شده ایرانی مهدی طحانیان
یادداشتها