یادداشت امیررضا سعیدینجات
1403/2/17
بسم الله درباره مهدی طحانیان، اسیری که ۹ سال در اسارت زندانهای حزب بعث بود دو کتاب نوشته شده است که یکی از آنها همه سیزده سالگی ام و دیگری سرباز کوچک امام است. کتاب دوم مفصلتر و ظاهراً با جزئیات بیشتری نوشته شده است. مطالعه خاطرات اسرا مانند سفرنامهای است که مخاطب را وارد وادی جدیدی میکند. دنیای جدید و ناشناختهای که تجربه آن جز برای عدهای خاص امکانپذیر نیست، به علاوه برخلاف مسافرتهای معمول، اختیار رفتن به آن مکان نیز، در دست افراد نیست. به نظر، همه اینها، هیجان خواندن خاطرات اسرا را ایجاد میکند اما اتفاق ویژهای که در این کتاب افتاده است این است که، مخاطب با نوجوان سیزده سالهای روبروست که زندگی در اسارت را از دریچه نگاه خود روایت میکند و همین امر سبب میشود که خاطرات او به شکل ویژهای جذابتر شود. او در ابتدا میگوید، دوست شهیدی داشتم که در آخرین لحظات زندگیش در کنار من و در خط مقدم جبهه به من گفت، کوله بارت را سبک کن و زودتر از این اینجا برو، چرا که اگر اسیر شوی، معلوم نیست با تو چه برخوردی داشته باشند و بتوانی اسارت را تحمل کنی. آنها به همین واسطه از تو بهرهبرداری رسانهای خواهند کرد. در جای جای خاطرات این نوجوان این جمله در ذهن او باقیست و در هر لحظه سعی میکند تا مورد سوء استفاده قرار نگیرد. در حقیقت او را میتوان رسانه قوی جمهوری اسلامی ایران در دل زندانهای بعث و یا بهتر بگوییم در کل دنیا دانست. او که احساس میشود با چنین سنی، باید مورد حمایت دیگر اسرا باشد، اثبات میکند که خود پشتیبان اسرای دیگر است. قدرت روحی این نوجوان، جسم نحیف او را به دوش میکشد. آنچه از این شهید معروف شده است، مصاحبهای است که در آن برای پاسخ به سوالات، از خبرنگار زن خارجی میخواهد تا حجاب را رعایت کند. اما این اتفاق تنها یکی از دهها اتفاقی است که نشان از قوت اعتقادی این نوجوان دارد. در بخشی از کتاب، راوی بیان میکند که قرار بود، یکی از مسئولین اردوگاه من و چند نفر دیگر را شکنجه کند. او تکه چوبی داشت که با آن رزمندگان را میزد. وقتی نوبت من رسید، چوب بزرگ را بلند کرده و میخواست به کمر من بزند. بلافاصله بلند فریاد زدم: یا امام زمان. یک لحظه به خود آمدم و احساس هیچ دردی نکردم، وقتی نگاه انداختم، دیدم آن چوب به دو تکه تقسیم شده و تکهای که در دست مسئول است، رشته رشته شده است. او که انتظار چنین اتفاقی را نداشت مبهوت مانده بود و بعد از آن از اردوگاه ما رفت. در بخشهای متعددی راوی کتاب نقل میکند که، دشمن سعی داشت سوء استفادههای رسانهای بسیاری به واسطه سن کم از من داشته باشد. اما هر کدام را به نحوی خنثی کردم. او نه تنها بینش رسانهای قوی داشت بلکه در این زمینه افراد دیگر را نیز راهنمایی میکرد. او بیان میکند، در جایی گفته بودند که از اسرا مصاحبه میگیریم، اما شما نیازی نیست که به سوالات سیاسی پاسخ بدهید. او که فهمیده بود دشمن چه نیتی دارد به دوستان خود گفت که آنها میخواهند از ما تصاویری گرفته و بر روی آن صوتهای دیگری قرار دهند تا به نیت شومشان برسند... قلم خانم جعفریان مانند سایر کتابهای ایشان جذاب و همراه کننده است. بیشک علاقهمندان به کتابهای دفاع مقدس، تجربه بکر و خوبی نسبت به این کتاب خواهند داشت.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.