بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گنجشک و جبرئیل: مجموعه شعر (1363 - 1364)

گنجشک و جبرئیل: مجموعه شعر (1363 - 1364)

گنجشک و جبرئیل: مجموعه شعر (1363 - 1364)

3.9
18 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

33

خواهم خواند

4

این مجموعه شامل 31 قطعه شعر نو است . شعرها از حیث قالب شعری ، نگاهی نوگراو پیشرو و از جهت مضمون و اندیشه ، جوهره ای شیعی و عاشورایی دارند. از این شاعر، آثار دیگری نیز در عرصه ی شعر و مباحث نظری شعر، به چاپ رسیده است . صاحب نظران شعر، این اثر را یکی از برترین مجموعه شعرهای موجود به ویژه در عرصه ی مفاهیم دینی می شناسند.

پست‌های مرتبط به گنجشک و جبرئیل: مجموعه شعر (1363 - 1364)

یادداشت‌های مرتبط به گنجشک و جبرئیل: مجموعه شعر (1363 - 1364)

            شاید پانزده سال پیش بود
تمام شعرهای این مجموعه را تایپ کردم و میخواستم بگذارم توی وبلاگم
فکر میکردم همه باید این شعرهای خوب را بخوانند




ديباج اصفر *





پيشاني ات 
         از ميان ديوار مي درخشد 
                    ديباج !
منصور 
از جنوب غربي تاريخ 
با بولدوزر 
         به مصاف صداي صاف تو آمد 
وقتي جوانان بني هاشم 
            از شرق ميهنم 
           در صورهاي سپيده 
                      سرخ دميدند 

* 

منصور با دست هاي منفور 
از هزار سوي زمين 
               ياري مي شود 
اما درهاي آسمان 
              تنها به روي پيشاني تو باز است 
                                                          ديباج !
به تماشاي صدايت 
زنجيريان بصره و بغداد 
قامت برافراشته اند 
                  ديباج !
و طواف گلويت را 
از اقصي نقاط تازيانه و زنجير 
حلقوم هاي خسته 
             قصد زمزمه دارند ...

*

صدايت از ميان ديوار
                     مي درخشد
و پيشاني بلندت 
        بر فرق منصور 
                  آوار مي شود 
جوانان بني هاشم 
   گرد غربت از حنجره 
                             مي تكانند 
و در صورهاي سپيده 
                    سرخ مي دمند 
درهاي آسمان 
           تنها به روي پيشاني تو باز است 
                                         ديباج احمر !
 





* ديباج اصفر : محمدبن ابراهيم بن حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب ( ع ) . مادرش كنيزي بود به نام  « عاليه » و محمدبن ابراهيم را به خاطر زيبايي و حسني كه داشت « ديباج اصفر » ( ديباي زرد ) مي ناميدند . 
محمدبن عبدالله عتكي از محمدبن حسن روايت كرده كه گفت : چون فرزندان حسن را به نزد ابوجعفر منصور بردند ، نگاهش به محمدبن ابراهيم افتاد . بدو گفت : « ديباج اصفر تو هستي ؟ » گفت : « آري » منصور گفت : « به خدا سوگند به وضعي تو را بكشم كه هيچ يك از خاندانت را آنچنان نكشته باشم . » سپس دستور داد جرزي را شكافتند و محمد را زنده زنده در وسط آن گذاشت . سپس آن را مرمت كردند ...
و نيز از زبيربن بكار روايت كرده كه مردم دسته دسته به تماشاي محمدبن ابراهيم مي آمدند تا زيبايي او را بنگرند . 
مقاتل الطالبين _ تاليف اوالفرج اصفهاني _ ترجمه ي سيدهاشم رسولي   محلاتي ص 193
          
            به نام او

گنجشک و جبرئیل یکی از مهمترین مجموعه شعرهای پس از انقلاب است. مجموعه ای که تحولی درخور توجه در حوزه ادبیات آئینی به وجود آورد و حرکتی را که بزرگانی چون سیدعلی موسوی گرمارودی و مرحوم طاهره صفارزاده شروع کرده بودند را تا حدود زیادی تکامل بخشید

سید حسن حسینی در گنجشک و جبرئیل مفاهیم آئینی را وارد شعر نو فارسی و راهی را پیش شاعران گشود که تا به امروز هم ادامه دارد و شعرهای خوب زیادی در این حوزه سروده شده است

گنجشک و جبرئیل در اوایل دهه هفتاد منتشر شد و با وجود آنکه سیدحسن حدود دوازده سال پس از آن هم زندگی کرد آخرین اثر منتشر شده از وی در طول حیاتشان است
سیدحسن حسینی وصیت کرده بود که این کتاب را در کفنش بگذارند تا شفیع او در صحرای محشر باشد

  سه شعر از این کتاب 

《در چشم ذوالجناح》

کوه صبور فاجعه می دانست
آن شیهه غریب
بوی مهیب زلزله می داد

کوه صبور فاجعه
وقتی
در آستان خیمه نمایان شد
گیسوی راهوار بغض بلندش
درگردباد ضجه پریشان شد
در چشم ذوالجناح خبرهای تازه بود
***
اندوه بر تو باد
دل من!
اندوه بر تو باد!
آن شیهه غریب
در اصل بوی زلزله می داد


《کرامت سرخ》

آن روز بار دیگر
در گیر و دار حادثه ای مغموم
پیشانی بلند زمزمه ای ناب
در رکعت گلوی تو
ضربت خورد
و آفتاب نارس یک مفهوم
در خانقاه خون تو 
کامل شد...
باغ کرامت است گلوی تو یا حسین!


«کنار درک تو کوه از کمر شکست»

به گونه ی ماه 
نامت زبانزد آسمان ها بود
و پیمان برادری ات
با جبل نور
چون آیه های جهاد
محکم
تو آن راز رشیدی 
که روزی فرات 
بر لبت آورد
و ساعتی بعد
در باران متواتر پولاد
بریده بریده 
افشا شدی
و باد
تو را با مشام خیمه گاه 
در میان نهاد
و انتظار در بهت کودکانه ی حرم
طولانی شد
تو آن راز رشیدی
که روزی فرات
بر لبت آورد
و کنار درک تو
کوه از کمر شکست