بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

آب انبار

آب انبار

3.4
13 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

9

شیخ با دو دست قبایش را چسبیده بود و می دوید.نعلین هایش را روی زمین لخ و لخ میکشید،می دوید و با خود میگفت:«چه می شنوم،از مکتب بانگ سگ می آید!وای بر من.ما کودک بودیم،این ها هم کودک اند.تازه جوان را می گوییم کودک،آنان همچنان کودک مانده اند.شاید این شیطنت ها خصلت تشکچه ی مکتب است.»