معرفی کتاب آب انبار اثر هوشنگ مرادی کرمانی
در حال خواندن
1
خواندهام
48
خواهم خواند
13
توضیحات
شیخ با دو دست قبایش را چسبیده بود و می دوید.نعلین هایش را روی زمین لخ و لخ میکشید،می دوید و با خود میگفت:«چه می شنوم،از مکتب بانگ سگ می آید!وای بر من.ما کودک بودیم،این ها هم کودک اند.تازه جوان را می گوییم کودک،آنان همچنان کودک مانده اند.شاید این شیطنت ها خصلت تشکچه ی مکتب است.»
یادداشتها