معرفی کتاب زیر تور اثر آیریس مرداک مترجم پیمان خاکسار

زیر تور

زیر تور

آیریس مرداک و 1 نفر دیگر
4.2
6 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

7

شابک
9786220112198
تعداد صفحات
320
تاریخ انتشار
1403/1/1

توضیحات

        از آیریس مرداک، نویسنده و فیلسوف بریتانیایی ایرلندی‌تبار، به‌رغم بالا و پایین‌های فراوان زندگی شخصی‌اش از جمله ابتلا به بیماری آلزایمر در سال‌های پایانی عمر، آثاری برجسته بر جا مانده که الهام‌بخش بسیاری از نویسندگان و متفکران بوده‌اند. «زیر تور» اولین اثر منتشرشده‌ی او که رمانی فلسفی است به زبانی طنزآلود، محبوب‌ترین کارش به حساب می‌آید.
چیک داناهیو، مترجم و نویسنده‌ی مستعد اما آس و پاسی است که علاوه بر تمام مشکلاتی که از بی‌پولی‌اش آب می‌خورد، به‌تازگی بی‌خانمان هم شده. جست‌وجوی او برای یافتن سرپناه به موقعیت‌هایی مضحک و ملاقات با آدم‌هایی عجیب می‌انجامد؛ پایش به یک حیوان‌ربایی باز می‌شود، با جمعی کمونیست دم‌خور می‌شود، برای یافتن دوستی قدیمی به پاریس سفر می‌کند و در این میان با دوستان فیلسوف‌مآبش درباره‌ی فلسفه‌ی عشق و معنای دوستی و ماهیت زبان گفت‌وگو می‌کند.

منتقد مجله‌ی تایم که «زیر تور» را یکی از صد رمان برتر انگلیسی از ۱۹۲۳ تا به امروز می‌داند، در یادداشت خود درباره‌ی این کتاب می‌نویسد: «مرداک از نادره‌های روزگار است؛ فیلسوف رمان‌نویسی که واقعا بلد است شخصیت بیافریند و از همین اولین رمان، مهارتش را در مطرح کردن سوالات ذهنی پرسشگر و آمیختن بدبینی با طنز و آفریدن پیرنگ‌های پیچاپیچ نشانمان می‌دهد.»
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به زیر تور

بریدۀ کتاب

صفحۀ 78

رسیدیم به این‌که توصیف یک حس یا وضعیّت روحی چه معنایی دارد. به‌نظر هوگو خیلی گیج‌کننده بود، هرچند از نظر او همه‌چیز گیج‌کننده بود. هوگو گفت «یه جای کارِ توصیف احساسات آدم‌ها می‌لنگه، تمام این توصیفات خیلی نمایشی‌ان.» گفتم «مشکل کجاست؟» هوگو گفت «همه‌چیز از همون اوّل تحریف‌شده‌ست. اگه بعد از اتّفاقی من بگم فلان‌وبهمان حس رو داشتم، مثلاً بگم که احساس "نگرانی" می‌کردم... خب اصلاً حقیقت نداره.» گفتم «منظورت رو نمی‌فهمم.» هوگو گفت «من همچین حسّی نداشته‌م، من اون موقع هیچ احساسی شبیه به این نداشته‌م، این چیزیه که بعد به زبون می‌آرم.» گفتم «اگه آدم سعی کنه دقیق باشه چی؟» «ممکن نیست. بهترین راه به زبون نیاوردنشه. به محض این‌که شروع می‌کنم به توصیف، کار تمومه. سعی کن یه چیزی رو وصف کنی، مثلاً همین مکالمه رو، ببین چه‌طور غریزی...» سعی کردم جمله‌اش را کامل کنم: «حک و اصلاحش می‌کنم؟» هوگو گفت «عمیق‌تر از این حرف‌هاست، زبان به‌ت اجازه نمی‌ده که اون رو همون‌طوری که واقعاً بود ارائه کنی.» گفتم «پس فرض کن آدم درست همون موقع وضعیّت رو توصیف کنه.» هوگو گفت «متوجّه نمی‌شی که توصیفِ چیزی اون رو پشت پرده قرار می‌ده؟ حتّی اگه اتّفاقی رو موقع وقوعش وصف کنی، همون لحظه به نادرست بودن توصیفت آگاه می‌شی. تنها چیز درستی که اون لحظه می‌تونی بگی اینه که قلبت ضربان داشته. ولی اگه کسی بگه اون لحظه مشوّش بوده، این توصیف رو به زبون آورده فقط به این خاطر که مخاطبش رو متأثّر کنه-فقط برای تأثیر گذاشتنه، یه دروغه.» حرف‌هایش گیجم کرد. حس می‌کردم استدلال هوگو یک ایرادی دارد، ولی نمی‌فهمیدم چه ایرادی. کمی بیش‌تر راجع‌به این موضوع بحث کردیم و بعد به او گفتم «با این حساب هرچیزی که هرکس بگه، البتّه به‌جز جملاتی مثل "مربّا رو بده" یا "یه گربه تو اتاقه"، یه‌جور دروغ به حساب می‌آد.» هوگو به حرفم فکر کرد و خیلی جدّی گفت «فکر کنم همین‌طوره که می‌گی.» گفتم «با این حساب آدم نباید حرف بزنه.» هوگو گفت «فکر کنم شاید هیچ‌کس نباید حرف بزنه.» و این جمله را با جدّیّتی تمام‌وکمال به زبان آورد. بعد نگاهش کردم. هر دو غش‌غش خندیدیم، چون از شروع دوستی‌مان کاری جز حرف زدن نکرده بودیم. هوگو گفت «این خیلی عظیمه! البتّه که آدم حرف می‌زنه، ولی...» دوباره جدّی شد: «آدم برای ارتباط با دیگران مجبوره به سازش‌های زیادی تن بده.» «منظورت چیه؟» «هروقت با تو حرف می‌زنم، حتّی همین الان، دقیقاً چیزی رو که فکر می‌کنم به زبون نمی‌آرم؛ چیزی رو می‌گم که تو رو تحت‌تأثیر قرار بده و وادارت کنه به پاسخ. حتّی بین ما هم همین‌طوره-ببین اگه انگیزه‌های قوی‌تری برای فریب وجود داشته باشه، چه فاجعه‌ای به بار می‌آد. در واقع آدم به‌قدری به‌ش عادت می‌کنه که دیگه متوجّه‌ش نمی‌شه. کلّ زبان یه ماشینِ تولید دروغه.» پرسیدم «اگه یه آدم واقعاً بخواد حقیقت رو بگه چی؟ این امکان وجود داره؟» هوگو گفت «درمورد خودم باید بگم که هربار واقعاً حقیقت رو می‌گم، کلمات کاملاً مرده از دهنم خارج می‌شن و روی چهره‌ی مخاطبم بی‌تفاوتی مطلق رو می‌بینم.» «پس ما هیچ گفت‌وگویی با هم نداشته‌ایم؟» گفت «خب، فکر کنم اعمال دروغ نمی‌گن.»

0

یادداشت‌ها

          نمی‌دونم چرا «زیر تور» این‌قدر تو ایران مهجور مونده. کتابیه که واقعاً حقشه بیشتر درباره‌ش حرف زده بشه. زیر تور از اون رمان‌های خاصیه که با یه ظاهر ساده شروع می‌شه ولی هر چی جلوتر می‌ری، می‌فهمی چقدر لایه‌لایه و پرمغزه. داستان درباره‌ی جِیکه، یه نویسنده‌ی دست‌وپا‌چلفتی (کمی تا قسمتی لوزِر) که مدام بین گذشته و حالش دست‌وپا می‌زنه و تو یه دنیای پر از دروغ‌های شیرین، گم شده. جِیک یه شخصیت‌ خاکستریه؛ آدمی که نه خوبه نه بد، فقط داره سعی می‌کنه سرپا بمونه. این کتاب پر از لحظه‌های عجیب، خنده‌دار و در عین حال تلخِ که یه‌جور غریبی به دل آدم می‌شینه.
ترجمه‌ی پیمان خاکسار، مثل همیشه، عالیه. اون نثر خاص و کنایه‌دار مرداک رو خیلی خوب ترجمه کرده، بدون اینکه حس سنگینی یا خشکی به متن بده. لحن نیمه‌کمدی و نیمه‌تراژیک داستان به‌خوبی حفظ شده و باعث میشه خوندن کتاب، علی‌رغم لایه‌های فکری پیچیده‌ش، لذت‌بخش باشه.
نکته‌ی ناراحت‌کننده برای من اینه که زیر تور اصلاً اون‌طور که باید دیده نشده. نه تو فضای مجازی حرفی ازش هست، نه بین کتاب‌خونا جایی داره. تقریباً هیچ بحث یا گفت‌وگوی جدی‌ای درباره‌ش نمی‌بینم. در حالی که اگه کمی بیشتر شناخته بشه، راحت می‌تونه تبدیل بشه به یکی از کتاب‌های محبوب خیلی‌ها (مثل جزء از کل یا اتحادیه ابلهان). هم سرگرم‌کننده‌ست، هم عمیق، هم هوشمندانه.
        

1