یعقوب را دوست داشتم
عیسویی که دشمن می داشتم... سارا لوییز بردشاور از خواهر دو قلویش کارولین اصلا دل خوشی ندارد.از همان زمان تولدشان،کارولین بچه ی زیبا با استعداد و خواهر بهتر بود.حالا هم کارولین همه چیز را مال خودش کرده بود:دوستان لوییز،عشق والدینشان،رویاهایش برای آینده... لوییز می خواست در عمرش یک بار هم که شده فرد برتر باشد.اما برای اینکه به این هدف برسد،باید اول خودش را بشناسید...و برای خودش دور از سایه ی خواهرش-جایگاهی پیدا کند.
یادداشتهای مرتبط به یعقوب را دوست داشتم
یه رمان عاشقانه ی کلاسیک که تو زمان حال نوشته شده!! زمان که همون زمانه، اما توصیف ها کمتره و باعث می شه کمتر از یه کتاب خوب کلاسیک آدم بتونه با فضا ارتباط برقرار کنه. و راوی داستان، دختر نوجوانیه که عاشق یه کاپیتان هشتاد ساله می شه که با یه پیرزن ازدواج می کنه، بعد عاشق پسر همسایه شون می شه که اونم با خواهرش ازدواج می کنه! این کتاب حرفی برای گفتن به من نداشت، برای همین اصلا به نظرم رمان نوجوان نیست.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
0