Spinning Silver

Spinning Silver

Spinning Silver

3.6
9 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

13

شابک
9780399181009
تعداد صفحات
465
تاریخ انتشار
1397/4/18

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        With the Nebula Award–winning Uprooted, Naomi Novik opened a brilliant new chapter in an already acclaimed career, delving into the magic of fairy tales to craft a love story that was both timeless and utterly of the now. Spinning Silver draws readers deeper into this glittering realm of fantasy, where the boundary between wonder and terror is thinner than a breath, and safety can be stolen as quickly as a kiss.
Miryem is the daughter and granddaughter of moneylenders, but her father’s inability to collect his debts has left his family on the edge of poverty—until Miryem takes matters into her own hands. Hardening her heart, the young woman sets out to claim what is owed and soon gains a reputation for being able to turn silver into gold. When an ill-advised boast draws the attention of the king of the Staryk—grim fey creatures who seem more ice than flesh—Miryem’s fate, and that of two kingdoms, will be forever altered. She will face an impossible challenge and, along with two unlikely allies, uncover a secret that threatens to consume the lands of humans and Staryk alike.
      

یادداشت ها

          فانتزی برای اونایی که تابه‌حال فانتزی رو امتحان نکردن: «نقره‌ریس».
‌.
سرزمین پریان، جادو، موجودات افسانه‌ای، پادشاهان و ملکه‌ها؛ داستان‌های فانتزی اغلب ما رو به این فضاها می‌برن.
‌‌
خودم خیلی فانتزی‌خون نیستم. جمعاً سه‌تا کتاب توی این ژانر خوندم که دوتاش از نائومی نوویکه و هر دو رو دوست داشتم: ریشه‌کن و نقره‌ریس.
‌‌
‌‌اما چرا با این‌که طرفدار ژانر فانتزی نیستم، داستان‌های نائومی نوویک رو دوست دارم؟
‌‌.
۱. توصیفات منحصربه‌فرد و فضاسازی قوی: طوری موقعیت‌ها رو توصیف می‌کنه که چندتا حس مختلف رو درگیر می‌کنه نه فقط یک حس خاص. توی نقره‌ریس می‌شه سرمای گزنده‌‌ای رو در تک‌تک صحنه‌های داستان احساس کرد.
‌‌
۲. شخصیت‌ها اغراق‌آمیز نیستن: شخصیت‌های نائومی نوویک آدم‌های معمولی‌‌ان، با ظاهر و خصوصیات اخلاقی و انگیزه‌ها و اهداف معمولی. می‌شه خیلی راحت باهاشون هم‌ذات‌پنداری کرد.
‌‌
۳. پیرنگ قوی: رویدادها براساس روابط علت‌ومعلولی مشخصی رخ می‌دن. جادو در پیرنگ نقش داره، ولی نه طوری که داستان رو غیرمنطقی جلوه بده. 
 
۴. شیوه‌ی روایت: نقره‌ریس سه تا شخصیت اصلی داره. سه تا دختر احتمالاً هفده، هجده ساله: (۱) دختری از خانواده‌ای نزول‌خور، (۲) یک دختر ساده‌ی روستایی و (۳) دختر یک اشراف‌زاده. داستان از زبان هر سه شخصیت روایت می‌شه و علاوه بر این سه شخصیت، راوی‌های متعدد دیگه‌ای هم داره. با این‌حال، هر شخصیتی صدای خودش رو داره و از هم تفکیک‌پذیرن.
‌‌
۵. رمنس باورپذیر: روابط توی داستان، به‌تدریج پیش می‌رن. این‌طور نیست که ناگهان و با یک اتفاق خاص همه‌چیز صدوهشتاد درجه تغییر کنه. همچنین علاقه‌ای که شخصیت‌ها به‌هم پیدا می‌کنن، با احترام آمیخته‌ست و به راحتی و در ابتدای داستان حاصل نمی‌شه. 
‌‌
۶. روند تدریجی: همه‌چیز توی داستان، از وارد شدن شخصیت‌های جدید به داستان تا اتفاق افتادن رویدادها و شکل‌گیری احساسات، همگی طوری پیش می‌رن که خواننده فرصت کافی برای تجزیه و تحلیل‌شون داشته باشه. ولی نه‌طوری که کسل‌کننده باشه لزوماً (البته به‌جز چند فصل پایانی داستان). 
‌
این‌که چرا اسم داستان نقره‌ریسه، برمی‌گرده به شخصیت محوری داستان که می‌تونه نقره رو به طلا تبدیل کنه. این‌که این توانایی صرفاً استعاره‌ست یا یک قدرت جادویی، بماند. 
‌
نقره‌ریس برای من صرفا‌ً یک داستان سرگرم‌کننده نبود. یک تعبیر جدی از واقعیت هم بود. هرچند اعتراف می‌کنم خوندنش نسبتاً طول کشید و یه جاهایی هم حوصله‌سربر شد، اما در کل از خوندنش لذت بردم.
        

12

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم
این یادداشت رو به سه قسمت تقسیم میکنم، بخش اول خلاصه و پیشنهادم بابت خوندنشه، بخش دوم پ ن های همیشگیم و بخش آخر احساساتی که طی خوندنش بهم دست داد. اگر حوصله تون نمیکشه همون بخش اول رو بخونید حساب کار دستتون میاد که بخونید یا نه. 
ممنون که می خونید.

بخش اول_ خلاصه داستان
داستان حول تصمیم دو تا از دخترای داستان می چرخه ( کشتن شوهراشون) و نجات دادن خودشون از وضعیتیه که توسط همون شوهر ها براشون فراهم شده. تم داستان فانتزی جادویی بود اما خب اون بخش جادویش خیلی کمرنگ بود و شما اصلا نمی فهمیدی این از کجا میاد و به کجا میره، مگه اینکه مثل من به شکل خوره وا بهش فکر کنید. داستان شش راوی داشت، سه راوی اصلی و سه راوی فرعی و خب برای من پسند ترین ها روایت میریِم و میرناتیوس( شخصیت فرعی ) بود.
من به این کتاب چهار ستاره میدم چون ازش لذت بردم، نکه چون بی اشکال و ایراد نبود.
ترجمه خوب  بود اما کلا نویسنده خیلی لفت داده بود همه چی رو و من به زحمت می تونستم روزی پنجاه صفحه بخونم، تهشم به سیم آخر زدم دویست صفحه باقی مونده رو تو یه روز خوندم.
آیا این کتاب رو توصیه میکنم؟ اگر ادم کم حوصله ای هستید نه.
اگر دنبال یه عاشقانه تند و تیز هستید نه.
اگر دنبال یه فانتزی قوی هستید نه.

بخش دوم _پی نوشت ها
پ ن 1: تا 190 صفحه اول همه چی برام ملال آور بود، همش میگفت خب ، حالا که چی؟ میخوای چه کنی؟ جون بکن دیگه
پ ن 2: دیالوگ و ما ادراک ماالدیالوگ. راوی اول شخص بود و شخصیت ها به خودشون زحمت نمی دادن خیلی حرف بزنن، یعنی من سر چهارتا دیالوگی که رد و بدل میشد سجده شکر گذاشتم
پ ن3: تا وقتی اقایون وارد داستان نشدن واقعا همه چی به شکل دلسرد کننده ای پیش می رفت اما خب بعدش اونا اومدن و بانوان محترم داستان یه تکونی خوردن.
پ ن 4: من از شخصیت میریِم از همون اول داستان مشکل داشتم اونم چون نزول خور بود. اما خب کاملا منطقی بود تمام کارا و فکراش. حتی خودخواهی و جاه طلبیش به نظرم معقول اومد و آخرشم که گل کاشت بانو.
پ ن5: اگه از من می شنوید و دوست دارید این کتاب رو بخونید همون نسخه الکترونیک رو تهیه کنید، من به شخصه پول نمیدم برای خرید نسخه چاپیش ( با وجود اینکه ممکنه بازم برگردم و یه تیکه هایش رو بخونم)
پ ن6: این کتاب به صبر و حوصله نیاز داره تا بهتون نشون بده چرا باید بخونیدش. 
پ ن7: توی نظراتی که دیشب راجعش خوندم خیلیا ناراضی بودن  و این صحبت ها. خب بله، شما با این توقع بخونید کتاب رو که فانتزی محشریه و ال و بل می خوره توی ذوق تون. خودم فقط اسمش رو شنیده بودم و هیچ دید خاصی بهش نداشتم، از سر خستگی هم رفتم سراغش و دیدم بله من چهار پنج روزه درگیرشم.
پ ن 8: شما همه مدل شخصیتی توی این کتاب می بینید و از این نظر اصلا حوصلتون سر نمی ره.

بخش سوم_ احساسات شخصیم نسبت به این کتاب-

خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداوندا، این دختر( نویسنده) چه کرد با من. انگار دقیقا میدونست چی باعث تحریک احساساتم میشد. یه داستان فانتزی با عاشقانه اروم و کم. خدایاااااا من برای همچین چیزی آدم میکشم .* اشک شوق ریختن

بزارید براتون بگم چی شد و اینا چیکار کردن( توی یکی از گزارش پییشرفت هام توضیح دادم که چی شده و اینا، یه کلیتی اینجا میگم اما اگه میخواید دقیق تر بدونید چی شده اونجا رو چک کنید)
خب ما سه تا دختر داریم، میریِم ، نزول خور یهودی. واندا دختر یه کشاورز دائم الخمره . ایرینا تنها دختر یه کنت از زنی که فکر میکرد قدرت جادویی داره. 
خب تک به تک بگم براتون اینا چه جور شخصیتی داشتن، اول از همه میریم که داستان با اون شروع شد اصلا.
میریم دختر یه نزول خوره، اما باباش اونقدری ادم کم رویی که به جای پولدار کردنشون کاری کرد به زمین گرم بخورن و میریم روزی که حس کرد قراره مادرش بمیره رفت و شروع کرد به جای پدرش بدهی هاشون رو طلب کردن و معلوم شد از باباش با عرضه تره و شبیه پدربزرگ مادریشه( اون یه نزول خور معروف و محترم بود. الحق هم مرد محترم و عاقلی بود )
زندگی میریم دستخوش تغیرات اساسی میشه اما غمی که پدر و مادرش توی سینه تحمل میکردن رو نمی تونست ندید بگیره. اونا میدیدن دختر کوچولوشون تبدیل به یه زنه سرد شده که رحمی توی کارش نیست، اما خب میریم راضی بود. این تنها راهی بود که از گرسنگی نمی مردن. طبیعتا میریم نه فقط به دلیل نزول خور بودن که به واسطه یهودی بودنش اصلا کاراکتر محبوبی نبود و خب اصلا اهمیتی به این مسئله نمی داد. حقیقتا تمرکزش روی هدفاش رو خیلییی دوست داشتم.
یه روز میریم حین دعوا با مادرش میگه من دختریم که تونستم نقره رو تبدیل به طلا بکنم و اونی که نباید می شنید شنید( هیهیهیهی)
خب بیاید یکم اون بخش فانتزی رو براتون باز کنم تا متوجه بشید اوضاع از چه قراره. توی دنیایی نقره ریس جادو وجود داره، اما نگاه های متفاوتی بهش هست.مثلا از دید واندا سواد نوشتن و اعداد جادو بود که از میریم یاد گرفت اما از نظر مردم دیگه جادو چیزی بود که استاریک ها اون رو داشتن. حالا استاریک ها کیان؟
الف های زمستون. یه جاده ی نقره ای توی داستان داشتیم که صاحبش لرد استاریک( شاهشون) بود و هر کسی که به اون جاده پا بزاره یا به نحوی به محدوده اونها وارد بشه رو بدون رحم سلاخی میکرد. خب لرد استاریک عاشق طلاست و وقتی شنید یه دختر فانی میتونه نقره رو به طلا تبدیل کنه اومد سراغش .
افسانه ای ( این داستان توی روسیه اتفاق افتاده) وجود داشت راجع به دختر اسیابون که میتونست کاه رو به طلا تبدیل کنه و داستان میریم و شاه استاریک از اونجا میاد. شاه به میریم سه بار فرصت داد تا توانیش رو ثابت کنه و در اخر تاج و خودش رو به میریم داد( هر چند هیچ کدومشون این ازدواج رو نمی خواستن و من کلی حرص خوردم از دستشون)
هر سه بار که میریم نقره ها رو به طلا تبدیل میکرد ( با اون نقره ها یه انگشتر،گردنبند و تاج ساختن) کنت اونها رو می خرید و به عنوان جهیزیه به دخترش داد و تونست به همین وسیله دخترش رو تزارینا کنه
        

23