یادداشت‌های Melorin:)) (33)

Melorin:))

Melorin:))

1403/8/10

          چقدرر نویسنده برای نوشتن اثرش درباره ی مرغ های دریایی تحقیق کرده بود(حداقل وقت گذاشته بود). چقدر دوست داشتنی و فکر شده بود. کل مسیر داستان خیلی دقیق و درخور پیش رفت. و من خیلی راضی ام که تعداد صفحات محدود و کم بودن وگرنه واقعا برام کسل کننده می‌شد که فرضا ده‌ها صفحه در باره‌ی یه مرغ دریایی بخونم. نکات عمیق زیادی داشت که چون یادداشت‌ شون نکردم دقیق یادم نموندن، ولی در بین همه ی این تعاریف میشه به شباهت بین جامعه ی انسان ها و مرغها اشاره کرد. 
چیزی که الان توجه‌ام رو جلب کرده اینه که لااقل تعداد محدودی از مرغان، مفهوم و ضرورت کمال و معنی هدف از زندگی و درلحظه زیستن رو درک کرده بودن، اما  هستن انسانهایی که این همه ادعای برتری میکنن ولی هنوزم که هنوزه در جهالت خودشون غوطه ورن. 
در اوایل/اواسط داستان که فوج مرغها جاناتان رو طرد کردن من به یادِ (چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟) افتادم. یاد اون موشی که هیچوقت درک نکرد که پنیرش رو کسی برنداشته افتادم. حتی یاد اتم هایی افتادم که دوست دارن لایه آخرشون ۸ تا الکترون باشه تا ((تغییر)) نکنن، تا به ثبات برسن. من یاد وقت‌هایی افتادم که خودم دوست نداشتم‌چیزی عوض شه یا به اجبار کاری رو انجام بدم، میوفتم. من این رو به یاد میارم که همه ی  چیزها و کسهایی که من میشناسم به نحوی و در شرایطی دوست دارن تغییر نکنن و دارای ثبات و آرامش باشن. هرچند آرامشی آزار دهنده که به قیمتی گزاف تموم میشه. 
درسته.. مرغهای دیگه لازم نداشتن که پرواز کردن رو تمرین کنن و جونشون رو تو خطر بندازن و بارها و بارها شکست بخورن، ولی اگه هم در همون شرایط باقی می‌موندن، تا مدتها باید سر غذا با هم جنگ راه می‌انداختن و سختی زندگی در اون مکان رو به عهده میگرفتن...
اما من، چی؟
اگه من تغییر کنم، اگه من جاناتان زندگی خودم باشم، اگه طرد شم ولی بازهم‌ ادامه بدم، آیا موفق خواهم شد؟
آیا آموزگاری خواهم داشت؟
آیا مرغانی درخشان برای راهنمایی من خواهند آمد؟
یعنی میشه منم جاناتان باشم؟؟
یا نه، شاید هم من میتونم همون جاناتانی باشم که جا میزنه، رها میکنه و همون موقع که نمیتونه رکورد ۱۰۰ کیلومتر رو بزنه نا امید میشه؟...
من جاناتانم یا میتونم جاناتان بشم؟
کی تعیین میکنه من جاناتانم یا نه؟
        

56

Melorin:))

Melorin:))

1403/6/26

        به اون خوبی ای که انتظار داشتم نبود..
درواقع نتیجه هایی که میشه گرفت و منظورها و هداف هایی که از بیان این داستان دریافتم نارضایتی و شکایت‌های جادوگر اعظم و ملکه(چی چی) از فرزندانشون بود( در ضمن جمله ی جادوگره به زار هم قشنگ بود:(( می ترسم قبل اینکه بهش بگم دوسش دارم مرده باشه!:)).. ارزش عمیقی ندیدم ولی بازهم به نظرم خاص و فکر شده بود و این اهمیت داره... تعریف ها از مکان و چیزها (گاهی) کامل نبود؛ مثلا در اواخر داستان حدودا حول و حوش صفحه ی ۳۰۰ از چشمِ کاش من هیچ تصویری در ذهن ندارم، بعد اینکه گفته شد کاش حالا پرپر شده، دقیقا یا حدودا چه شکلی شده؟ یعنی چی؟ برچه اساس؟ چی شد اصلا؟ خب مگه اون کلاغه که همه چی رو در نظر می گرفته بعد به این که ممکنه دوباره شاه(نمیدونم چیچی) ساحره ها دوباره زنده شه، فکر نکرد؟ بعد این چه زنده شدنیه؟! کجا دیدی طرف اینجوری جرواجر شه؟؟ خب، بعدش چی؟ که چی اصلا؟؟ فقط امیدوارم اگرررر که ادامه ی این کتاب رو خوندم ازش راضی باشم.. همین. ولی خب بازم خوب بود((((((:
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

Melorin:))

Melorin:))

1403/6/13

          کامرون یه .... به تمام معناست! درسته که زندگی (اکثراوقات) مزخرفه. ولی صرفا چون ما زنده ایم، دال بر این نیست که‌مزخرفیم. 
ولی کامرون از اون دسته آدمهایی بود که باعث شد زندگی و زنده بودن و افراد زنده و حتی کسانی که روزگاری زنده بودن، مزخرف به نظر برسه. آیا این یک استعداد نیست؟:)) البته خب اون هم کاری که فکر می کرد درسته انجام داد. پدر نیل هم کاری که فکر میکرد درسته انجام داد. کیتینگ و تاد هم کاری که فکر میکرد درسته انجام دادن. ولی این لابه لا از اون دوست عزیزی که با نظردادنش در بهخوان در مورد این کتاب باعث شد تا سراغش برم ممنونم‌. از نویسنده برای خلق شخصیت کیتینگ هم ممنونم. از برنامه ی .... برای اینکه محض رضای خدا یه بار هم کتاب رایگان گذاشت نسبتا ممنونم. اما فارغ از همه ی اینها اگه بخوام درباره ی ویژگی های  کتاب بگم باید به قلم روان کتاب هم زیر چشمی اشاره ای هم کنم. هرچند من حس کردم کتاب دراون حد که باید و شاید کشش نداره(غیر از اواخر) اما موضوع و کلیت داستان جذاب و جالبه. 
        

32

Melorin:))

Melorin:))

1403/5/22

          چقدر من این کتاب رو دوست داشتم، خدای من!T_T
داشتم می‌گشتم که از اعماق بهخوان که یهووووویی این ماهِ قشنگِ عزیزِ گوگولی رو پیدا کنم. 
فی‌الواقع... اصلا با خود داستان کار ندارم ها، من و بهترین دوستم چندسال پیش این کتاب رو از یک دوستی که دیگه از دستش دادم(T_T) توی زنگ ورزش وقتی بچه ها هندبال/فوتبال بازی می‌کردن، قرض گرفتیم و گوشه‌ی حیاط مدرسه روی نیمکت آبی کنار ردیف درختچه ها خوندیم. احتمالا صد صفحه‌ش رو هم نخوندیم ها، ولی این کتاب برای من یک ارج و قرب دیگه ای داشت...
کتابی بود که از دوستی قرضش گرفتم که دیگه هیچ‌وقت قرار نیست ببینمش و اگر هم ببینمش، منو نمی‌شناسه.
بعد از اینکه عضو کتابخونه‌ی محل شدم، رفتم گشتم، پیداش کردم، خوندمش و حالا که فکر میکنم تقریبا چیزی ازش یادم نمیاد... به همین خاطر فعلا این یادداشت رو که اندازه کتاب برام ارزشمنده رو منتشر می‌کنم، بعد از بازخوانی، اطلاعاتی به دور از احساسات کودکانه در اختیار متمایلان قرار خواهم داد=)))
        

5

Melorin:))

Melorin:))

1403/5/20

        داستان  درمورد پسری به نام سروشِ که می‌خواد با عشق چندساله اش یعنی الهه ازدواج کنه، اما با مخالفت سرسختانه‌ی پدر روبه رو میشه. پدرِ سروش که فرد ثروتمندی هم هست معتقده که سروش نباید با دخترِ بی بندوباری مثل الهه ازدواج کنه و  خودسرانه به خواستگاری دختر یکی از دوستهایش می‌ره. از همین جا دعواها و نزاع های بین پدر و پسر بالا میگیره و جو خونه متشنج میشه. مادر سروش(شیرین) که بیماری قلبی داره، نمیتونه جو خونه رو تحمل کنه و دچار سکته قلبی میشه. سروش در بیمارستان نذر می‌کنه که اگر مادرش سالم و سلامت بمونه به حرف پدرش گوش کنه‌و.....
داستان بیشتر برای عبرت پدرومادرها و پیشنهاد روش تربیتی به اون هاست. ما در کتاب با روحیات مختلفِ اشخاصِ مختلفی رو به رو میشیم که گاهی ضد هم‌دیگر یا خواسته ی قلبیِ خودشونن. 
پیشنهاد می‌کنم اگر که می‌خواید کتاب رو بخونید با دید وسیع تری به ماجراها نگاه کنید و سعی کنید مقصود اندزانه ی نویسنده رو متوجه شین. من راستش خیلی با پایانش ارتباط خوبی نگرفتم ولی امیدوارم شما خوشتون بیاد...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

11