یادداشت‌های سپهر ناصری (9)

            «برای یک بانو شایسته نیست احساسات داشته باشد»!؟
قصر آبی حقیقتی تلخ از زندگی را در بستری عاشقانه به تصویر می‌کشد، حقیقت زندگی نکردن، اهمیت زیستن و نه فقط زنده بودن و در نهایت امکان مرگ در یک چشم به هم زدن؛ روایت داستان دربارۀ دوشیزه‌ای جوان است که به ناگاه برای او بیماری درمان ناپذیر تشخیص داده می‌شود، چگونه می‌تواند به خانواده‌ای بگوید که هر روز و شب او را آزار می‌دهند؟!
 کتاب به زندگی پیر دختری ۲۹ ساله (به گفته کتاب) می‌پردازد که هر روز زیرِ بارِ رنج و تحمل خانواده‌ای می‌رود، که هنوز او را چون دختر بچه‌ای صدا می‌زنند! و احترامی برای او قائل نیستند، مدام بخاطر ازدواج نکردن به او طعنه می‌زنند، پیوسته برایش نسخه‌های گوناگون می‌پیچند و این دخترک یتیم را لحظه‌ای به حال خود رها نمی‌کنند.
او پدری برای پناه بردن ندارد، مادرش نیز بهتر از دیگران نیست و گاهاً بیش از دیگران لوازم و اسباب آزار دخترش را فراهم می‌کند؛ مادری که با دلایل واهی به جای حمایت، زخم زبان را به دخترش هدیه می‌کند، در برابر دیگران از پارۀ تنش حمایت نمی‌کند و دخترکش را به گناه ناکرده بارها محکوم می‌کند.
دیگر مردمان داستان نیز از این خانواده بهتر نیستند، مگر مردی به نام اَبِل، که در ظاهر و رفتار نادرست می‌نمایند، مردی رنج دیده‌ که دست از ظاهر سازی کشیده‌ و میلی به نمایش‌های بیهوده ندارد اما هنوز در باطن فردی مهربان و درست کار است.


داستان با معرفی و شرح تمامی اعضای خانوادۀ والنسی، دخترک داستان، شروع می‌شود، پیش از آنکه حقیقتا داستانی شروع شده باشد نام‌های بسیاری معرفی می‌شوند، شخصیت‌هایی که در سیر داستان تاثیر و اهمیت چندانی ندارند، خویشاوندانی دور و نزدیکی که هر از چندگاهی آزاری می‌رسانند و می‌روند. 
نویسنده توصیفات بسیار زیبایی از جویبارها، جنگل و کوهستان ارائه می‌دهد اما از توصیف شخصیت والنسی عاجز است، شاید بتوان گفت این تهی بودن شخصیتی خاصیت زندگی در این چنین فضایی است اما در سیر داستان چه؟ والنسی همواره یا در هیاهو تصمیم می‌گیرد و پیش می‌رود و یا در مستی احوالات پیش آمده روزگار می‌گذراند.
بخش ابتدایی کتاب بسیار جزء به جزء پیش می‌رود اما با گذر از نیمه کتاب روایت سرعت می‌گیرد و اتفاقات پیش آمده در لحظه فراموش می‌شوند؛ از طرف دیگر در ابتدا، هر چیزی برای والنسی عاقبت و بهایی داشت اما در نیمه دوم هیچ عاقبتی برای اعمال خوب یا بد والنسی وجود ندارد و در پایان، داستان قابل پیش بینی و کلیشه‌ای به پاراگراف نهایی خود می‌رسد.
تاثیر عمیق جین آستین (نویسنده کتاب غرور و تعصب) در کتاب قصر آبی مشهود و محسوس است، اما با این حال نویسنده ماننده الگوی خود نتوانسته آنگونه که باید به پردازش شخصیت‌های داستان خود بپردازد و یکی از پایه‌های داستانش را ناکامل به حال خودش رها کرده، شخصیت‌هایی مطلقاً بی‌نقص و رویایی و یا کوته بین و پلید. 
قصر آبی رمانی نوشته لوسی ماد مونتگومری نویسنده شهیر کانادایی و خالق مجموعه نام آشنای آنی شرلی است. او که همواره از زندگی دختران نوشته این بار به سراغ داستانی مقابل داستان آنی شرلی می‌رود و از مصائب دختری در خانواده‌ای می‌نویسد. این روایت به شیوۀ درستی حقیقت زمانه خود را نشان می‌دهد و نقد می‌کند، او از مردمانی می‌گوید که بدون دلیل و مدرک اتهام می‌زنند و گناه هیچ‌کس را هرگز فراموش نمی‌کنند.
«بازگشت به عقب در میان صفحات زندگی، همیشه انسان را غمگین می‌کند»

سپهر ناصری - میر
          
            «بیچارگان وقتی می‌میرند که همای سعادت بر شانه‌شان می‌نشیند.»

این داستان توجه ویژه‌ای به آبرو، شرم و طبقات فرودست جامعه دارد، جایی که فئودور از آنجا آمده. جایی که فقر همیشه مزاحم است و معشوقی را از آغوش عاشق به دامان بلهوسی می‌اندازد، پدری شیفته فرزند را حسرت به دل می‌گذارد و مرد شریفی را از سر عجز و ناتوانی بی‌آبرو می‌کند.

در داستان دخترک عزادار، پاکروفسکیِ پدر را چنان شرح می‌دهد و با جزئیات مکتوب می‌کند (خلاف عادت مألوف) که گویی غرق در غم او شده و بیچارگی مشهود او روایتگر بیچارگی درون دخترک است، چنان که وقتی پدر به دنبال جسد پسر می‌دوید و کتاب‌های پسر از جیب‌هایش می‌افتادند، واروارا که شیفته آخرین یادگاران عشقش بود و به آن (کتاب) چنگ می‌زد، در ذهن همراه با پاکروفسکیِ پدر کتاب از زمین برمی‌دارد و به دویدن پشت جنازه‌ی جوان ادامه می‌دهد.

با خواندن این سطور و توجه ویژه به نوشتار مخصوص نویسنده (همچنین بازسازی مترجم) روح انسان مجروح می‌شود و نیاز به به مرهمی غیر روسی (ادبیات) دارد تا کمر راست کند و از زخم و زهر روزگار و حقیقت کلام فئودور میخائیلیویچ داستایوفسکی دور باشد.

داستایوفسکی این ``گوگول`` تازه متولد شده با نخستین داستانش اولین رمان اجتماعی روسی را خلق کرد و دروازه‌های شهرت و ثروت را به روی خود گشود، هرچند که ثروتش پایدار نبود اما شهرتش جاوید ماند.

«تنها روحم درد می‌کند و می‌شنوم که جایی در اعماق وجودم، جانم می‌لرزد و بی‌قراری می‌کند.»

سپهر ناصری - میر
          
            «ما تلاش می‌کنیم و پیروز می‌شویم»؟!

نیروگاه اتمی چرنوبیل دچار حریق شده و اولین کسانی که به آنجا اعزام می‌شوند آتش‌نشان‌ها، این کارگران آخرالزمان هستند، بی توجه به خطراتی که می‌دانند حتما آنان را گرفتار می‌کند، آن‌ها می‌روند و خانواده‌هایشان، صداهایی تنها می‌شوند که ابتدا نگران، و بعد سوگوار عزیزان و سرزمین از دست رفته‌شان می‌شوند.

کسانی از کوچ امتناع می‌کنند و دیگران آن سرزمین مرده را ترک می‌کنند، جایی که خاکش باید درون خاک مدفون شود، شیر گاو دوشیده و دور ریخته شود و آنچه کاشته شد باید مدفون شود. هیچ چیزی برای بردن وجود ندارد و هیچ برگشتی در کار نیست، هرچند که از ابتدای امر مردم این اهم را نمی‌دانند، «ما تلاش می‌کنیم و پیروز می‌شویم»، آه بله، دنیایی را غرق در سمی نامرئی می‌کنیم، کودکان و سربازان بیچاره را با تشعشع خفه می‌کنیم  و در حرف پیروز می‌شویم.

از این‌ها که بگذریم مستندات دقیق  و قلم قدرتمند نویسنده از مهم‌ترین عوامل تاثیرگذاری این کتاب هستند، هرچند که از میانه‌ی کتاب، گفته‌ها تا حدودی تکراری می‌شوند و  تحمل این حجم از سوگ، تنهایی و مرگ برای ادامه دادن  کتاب  سخت‌تر خواهد بود.

در این اثر نویسنده کتاب، سوتلانا الکسیویچ، برنده جایزه نوبل ادبیات با کتاب "جنگ چهره زنانه ندارد" حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد که برای کسانی که شاهد این رویداد وحشت آفرین نبوده‌اند جالب توجه باشد.

حرف‌هایی که در این کتاب مکتوب شده‌اند رنگ و بوی ارواح می‌دهند، کسانی که مدت‌هاست روح خود را از دست داده‌ و سرگردان در این خرابات در حال گریز از گذشته و رنج‌های خود هستند.
«انسان‌ها خاک سخنگو هستند و حیوانات جسدهای متحرک»

سپهر ناصری - میر
          
            چرا آرامش نایاب شده؟

به عنوان یک انسان برای هرکدام از ما پیش می‌آید که احوال خوبی نداریم و در دنبال لحظه‌ای آرامش زمین و زمان را دشنام می‌دهیم، دچار حمله عصبی می‌شویم و سعی میکنیم نفس عمیق بکشیم، شاید این موضوعات در روزگار نسل‌های پیشین ما کمتر پیش می‌آمد و در این اندازه که قشر بزرگی از جامعه با آن آشنایی دارد یا آن را تجربه کرده.

کودکی که با لالایی مادر گوش می‌دهد و کلام مادر را درک نمی‌کند اما از آوای آن آرام می‌گیرد و می‌خوابد. آسمانی که روزگاری صفحه نمایش انسان برای شب بود تبدیل به علمی مخصوص ستاره‌شناسان شده و جز اندکی علاقه‌مند کسی به این سیاه و سپید درخشان نگاه نمی‌کند. 
موسیقی، آسمان، طبیعت، مذهب و بسیاری چیزهای دیگر که می‌توانند زندگی ما را ساده‌تر و آرام‌تر از امروز کننده، از موضوعاتی هستند که می‌توانند در این کتاب برای خواننده مفید باشند، همه‌ی توصیه‌ها  برای افراد از جذابیت یکسانی برخوردار نیستند اما هرکسی ‌می‌تواند آنچه برای اوست پیدا کند.
          
            کتاب خاطرات یک آدمکش داستانی جنایی با درون مایه‌ی روانشناختی است که دغدغه‌های نویسنده اثر ،کیم یونگ‌-ها، در برخورد با بیماری خود، فراموشی، را در قالب داستان به تصویر می‌کشد. 
در این داستان نسبتاً کوتاه همراه قاتل بازنشسته‌ای می‌شویم که در دهه‌ی هفتم زندگی مبتلا به زوال عقل می‌شود و ما را همراه با خود به دنیایی متفاوت وارد می‌کند کسی که تمام زندگی خود را با کشتن دیگران سپری کرده اکنون شاعری لطیف است که در حال فراموشی دنیاییست که در آن زیسته. در این بین شخص دیگری وارد داستان می‌شود که فریبنده و قاتل دختران جوان است و شخصیت اصلی داستان را به تکاپو وا می‌دارد تا از جان دختر خود محافظت کند. او که پس از بازنشستگی سال‌ها روح و روان خود را با شعر و ادبیات تغذیه کرده اکنون مجبور است به ذات خونسرد و رعب انگیز خود بازگردد برای این اخرین قتل.
داستان که از زبان قاتل شاعر روایت می‌شود، لحنی بسیار ساده و بی‌غل و غش دارد، گرچه روایت اصلی داستان در عصر حاضر است اما سال‌های تاریک پس از جدایی دو کره را در خاطرات خود به شکلی ملموس به تصویر می‌کشد.
کودکی نویسنده به دلیل مسمومیت با دود زغال سنگ به طور کلی از حافظه‌ی او حذف شده و نویسنده به واسطه‌ی این خاطرات از دست رفته، به شیوه‌ای استادانه کتاب خاطرات یک آدمکش را ساخت و دنیای یک فرد دچار بیماری آلزایمر را به شیوه‌ای حقیقی خلق کرد.
داستان کیم یونگ-ها اگرچه بسیار کم حجم است اما جزئیات کافی، با دقت بسیار تصاویر را مقابل چشم خواننده می‌سازند و دنیای آدمکش ما را به خوبی به تصویر می‌کشد، گویی که به راستی خاطرات روزانه یک آدمکش به شکل معجزه آسایی به دست خوانندگان رسیده و ما را در این سفر فراموشی با خود همراه می‌کند.
این کتاب همانطور که از نامش پیداست در ژانر جنایی نوشته شده اما به مسائل اجتماعی، فلسفی و روانشناسی توجه ویژه‌ای دارد و روایتی تک بعدی از یک آدمکش فراموشکار را ارائه نمی‌دهد.
در این ماجرا شکاکی و بدبینی افراد مبتلا، دنیای در حال تغییر بیمار و جدا افتادگی این پیرمرد از دنیا احساساتی آشنا برای خواننده پدیدار می‌کند که این روایت را هرچه بیش‌تر خواندنی می‌کند.
در میانه‌ی کتاب شعری ساده و پر مغزی می‌خوانیم که به قلم قاتل شاعر نوشته شده و احساسات او را شرح می‌دهد:
پس در فنا نه شکلی هست،
نه حسی، نه فکری، نه طریقی،
نه شعوری.
نه چشمی، نه گوشی، نه دماغی، نه زبانی، نه تَنی، نه ذهنی.
نه رنگی، نه صدایی، نه بویی، نه طعمی، نه لمسی.
نه ادراک ذهن،
نه ادراک حس
نه جهلی، نه دانشی،
نه حاصلِ جهلی.
نه هلاکی، نه مرگی،
نه پایانی بر این‌ها.
نه دردی هست و نه دلیل دردی،
یا تسکین درد، نه صراط مستقیمی
که درد سرمنزل اوست.
نه حکمتی که حاصل آری!
که حاصلْ خودْ همه فناست.
از دیگر آثار نویسنده می‌توان به "گل سیاه"، "تجسم ویرانگر رابطه‌ی میان واقعیت و خیال" و "تأملی باریک‌بینانه بر امکان بیرون ماندن از جمع یک ملت" اشاره کرده، همچنین از کتاب حاضر، خاطرات یک آدمکش، 2 اقتباس سینمایی با همین نام صورت گرفته است.

سپهر ناصری - میر 
          
            حرص و طمع انسان از گوشت شروع شد و با توقف مصرف آن نیز به پایان می‌رسد.

هدایت بی‌نظیر بار دیگر دست به قلم برده و این بار جستار یا مقاله‌ای  نوشته در باب گیاه‌خواری. هدایت در آغاز، حکایت احشام پرورشی انسان را - چون  شخصیت مفلوک بوف کور - با روایت خود شرح می‌دهد، سرگذشت دردناک این حیوانات را برای انسان، این قاتل بی‌رحم به تصویر می‌کشد، که چگونه کره (بچه) حیوان را از او دور می‌کند و مقابلش سر می‌برد.

شاید بتوان گفت بخش علمی این کتاب باب طبع افراد غیر گیاه‌خوار نیست چون کسی امر می‌کند نباید گوشت بخورند و در ادامه شروع به نطق دلایل خود می‌کند، اما از منظر یک خواننده ادبیات این کتاب می‌تواند، باری دیگر قطره‌ای از دنیای هدایت را به علاقه‌مندان قلم او برساند.
در این کتاب بیش از همیشه با حقیقت صادق هدایت بدون حجاب داستان همراه می‌شویم و خشم او را نسبت به دنیا و آدمیان می‌بینیم، که به گمان نویسنده این حجم از تنفر مکتوب نویسنده تنها به دلیل اهمیت  ارزش زندگی حیوانات  نیست و بیزاری نویسنده از دنیا و آدمیان شدت کوبندگی این سطور را دوچندان کرده است.

در محتوای علمی مقاله، اطلاعات مفید و قابل توجهی از تحقیقات و کارآزمایی‌های انجام شده در این زمینه نقل می‌شود که می‌تواند دانش (و شاید علاقه) خواننده را نسبت به گیاه‌خواری افرایش دهد.
صحت و درستی برخی مطالب مشروح در کتاب بعد از گذشت زمان از درجه اعتبار ساقط شده‌ و بسیاری همچنان پا برجا هستند. تشکر و قدردانی لایق چنین نویسنده‌ایست که به جمع آوری این مطالب اهتمام ورزید و فرهنگ‌سازی نسبت به آمور نو ظهور را در عصری که چنین مسائلی فاقد اهمیت بودند فراموش نکرد.

«اگر انسان گاهی بعضی از حیوانات را می‌پروراند یا دوست دارد برای احترام به زندگانی و حس اخلاقی نمی‌باشد بلکه تنها از روی خود خواهی و منفعتی است که از آنان می‌برد تا اینکه وقت خوردن آن‌ها برسد، و در حقیقت فریبندگی دورویی و تمسخر به انسانیت است.» 

سپهر ناصری - میر
          
            همراه شیطان می‌شوید؟
سوال مهم این کتاب از زبان غریبه‌ای مطرح می‌شود که همه‌ی هست و نیست خویش را از دست داده اما همچنان بسیار ثروتمند است ولی بزرگ‌ترین دارایی‌اش را از دست داده و سرگردان همراه با شیطانی به دنبال جواب میگردد.

آیا کسی حاضر است بخاطر ۱۰ شمش طلا آدمی را بکشد؟

آیا مردم بی‌آزار روستایی دور افتاده همانطور که هستند می‌نمایند؟ داستان همه‌ی افراد را دچار دگرگونی می‌کند، گاه چهره‌ی افرادی تغییر می‌کند که سال‌ها ادعای مهربانی و بزرگی داشتند و گاه چهره معصومی فداکار را دگرگون.

در این ماجرا نبرد خیر و شر متفاوت پدیدار می‌شود و شخصیت‌های داستان را درگیر مسئله‌ای می‌کند که سال‌هاست از آن دور بوده‌اند، امکان انجام پلیدی و گناه، مردمانی که به اخلاقیات خود می‌بالند با وسوسه وجودی همراه می‌شوند، کسانی که با سفسطه و سیاست سیاه را سپید و پلیدی را نعمت می‌دانند.

پائولو کوئیلو نویسنده‌ای با ذهن و فکری متفاوت از نویسندگان روزگار خود داستانی را روایت می‌کند که خواننده را به تفکر وا می‌دارد، انتخاب‌های انسان را به چالش می‌کشد و جرأت خواننده همدل (کسی که خود را به جای شخصیت اصلی داستان می‌گذارد) را به چالش می‌کشد.

در این داستان  در کنار موضوع اصلی به مسئله‌ی سنت و مدرنیته نیز پرداخته می‌شود، که چه عیوبی در پایبند بودن به سنت، زندگی ساده و عدم تغییر وجود دارد و همچنین چه مصائب و مشکلاتی انسان امروزی را در این دو مکان دنبال می‌کند. 

می‌توان نام این اثر را  شیطان و فرشته نیز گذاشت اما سوال این جاست فرشته کیست؟ شیطان کیست؟

سپهر ناصری - میر