بریده کتابهای Mehrbod Mehrbod 1403/6/30 تولد یک قاتل فرزانه کریمی 4.5 1 صفحۀ 179 خوب است که هر کس تا جوان است تواضع را یاد بگیرد. اگر توی بچگی درد را تجربه نکنیم ، وقتی بزرگ میشویم ، خودمان درد و آزردگی به وجود میآوریم. تو باید از شکست هایت درس بگیری. نقصهایت را بپذیر و برای اصلاح آنها تلاش کن ، اما به استقبالشان هم برو. ممکن است شبی از راه برسد که دیگران از تو بخواهند هدایتشان کنی. آن وقت ، باید بتوانی آدم ها را همان طور که هستند ببینی ، نه آن طور که خودت ممکن است باشی. قهرمان واقعی کسی است که نه فقط از فکر و قلب خودش با خبر است ، از فکر و درونیات آنهایی که ضعیفتر از خودش هستند هم خبر دارد. و تنها راه برای عملی شدن چنین چیزی این است که خودت در گذشته در موقعیتی بوده باشی که آنها هستند. 0 0 Mehrbod 1403/6/30 تولد یک قاتل فرزانه کریمی 4.5 1 صفحۀ 170 اگر روزی برای خودت دستیار گرفتی ، میبینی که باید با او با احتیاط رفتار کنی. تو و وستر اغلب تصمیمهای آزادانهای میگیرید که در واقع همه آنها همان خواست من هستند. برای جوان ها خوب است که فکر کنند حق انتخاب و اختیار دارند ، حتی اگر که نداشته باشند. 0 0 Mehrbod 1403/6/29 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 291 پرسیدم : چطور میتونی وسایل رو ببندی و آواز بخونی ؟ با لبخندی به پهنای صورت گفت : وقتی سال ها طوری زندگی کرده باشی که ندونی تا پنج دقیقه دیگه زنده هستی یا نه ، هیچ چیز دیگهای تو دنیا وجود نداره که نتونی باهاش کنار بیای. 0 0 Mehrbod 1403/6/29 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 287 لالی با این پند زندگی کرده بود : « اگر صبح از خواب بیدار شوی ، آن روز ، روز خوبی است . » صبح روز خاکسپاریاش از خواب بیدار شدم و میدانستم آن روز برای من روز خوبی نخواهد بود ، گرچه برای او بود. او حالا با گیتا بود. 0 0 Mehrbod 1403/6/24 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 158 (( به چی فکر میکنی ؟ )) (( دارم گوش میدم. به دیوارها. )) (( اونا چی میگن؟ )) (( هیچی. اونا سنگین نفس میکشند ، برای کسانی که صبح این جا رو ترک میکنن و شب برنمیگردن ، گریه میکنن. )) 0 15 Mehrbod 1403/6/10 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 37 خب ، لالی ، مردی که دربارهٔ مالیات و نرخ سرمایهگذاری سخنرانی میکنه ، خواه ناخواه قاطی سیاست میشه. سیاست کمکت میکنه دنیا رو بشناسی اون قدر که دیگه هیچ چیزی رو درک نمیکنی ، و عاقبت از اردوگاه اسرا سر در میآری. سیاست و مذهب ، هر دوشون. 0 0 Mehrbod 1403/4/21 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 92 صفحۀ 255 رویاها فقط وقتی حقیقت پیدا میکنند که در وهله اول جرئت رویا بافی داشته باشیم. 0 1 Mehrbod 1403/4/19 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 92 صفحۀ 48 محبت مثل نواختن پیانوست و اگر تمرین نکنی ، راه و رسمش یادت میرود. 0 2 Mehrbod 1403/4/17 بادام وون پیونگ سون 3.9 184 صفحۀ 176 مردم چشمانشان را به روی فجایعی که در جاهای دیگر اتفاق می افتند میبندند ، چون میگویند کاری از دستشان بر نمیآید ؛ اما برای اتفاقی که در نزدیکیشان میافتد هم هیچ اقدامی نمیکنند ، چون خیلی میترسند. اکثریت مردم میتوانند احساس کنند ، اما عمل نمیکنند. آنها میگویند همدلی میکنند ، اما به آسانی هم به فراموشی میسپارند. 0 1 Mehrbod 1403/4/17 بادام وون پیونگ سون 3.9 184 صفحۀ 134 - پدر و مادرت ازت میخوان پی چه کاری بری ؟ - نمیدونم. قبلاً بهم میگفتن اگه خیلی عشق قهرمانی داری ، برو گلف بازی کن ؛ لااقلش اینه که ورزش پول سازیه. اما حالا همین رو هم نمیگن. فقط میگن مایهی سرافکندگیشون نشم. تولد من انتخاب اونا بوده ، اما این دلیل نمیشه من برم دنبال نقشههایی که اونا برام کشیدن. اونام دائم میزنن تو سرم که یه روزی پشیمون میشی. اما حتی اگه پشیمون بشم ، خوش حالم که لااقل دنبال انتخاب خودم رفتم. من فکر میکنم دارم دینم رو به اسمم ادا میکنم. اونا اسم من رو دورا گذاشتن. پس منم باید یه دورا باشم ، یه « شیفته ». 0 1 Mehrbod 1403/4/17 بادام وون پیونگ سون 3.9 184 صفحۀ 15 گاهی اوقات مردم میگویند که نترس بودن خیلی باحال است ، اما آنها نمیفهمند که دارند دربارهی چه چیزی صحبت میکنند. ترس یک مکانیسم دفاعی ضروری برای بقاست. بی اطلاعی از ترس به معنی شجاع بودن شما نیست ، معنیاش این است که شما آنقدر احمق هستید که وقتی در جاده ماشینی به سمت شما میآید ، همان طور توی جاده میایستید. 0 11 Mehrbod 1403/4/15 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 166 به او بگو حواسش باشد که دوباره دل نبازد. هر دل باختنی هم خوب نیست. روزی خواهی فهمید که قلب باید تنها زندگی کند؛ هر چیزی که بخواهد قلب آدم را فرا بگیرد بی ارزش است. 0 0 Mehrbod 1403/4/15 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 162 آدم یک روز از خواب بیدار میشود و خیال میکند هر چه در وجودش داشته مرده و از بین رفته است ، ولی درست نیست ؛ وقتی چنین فکری به سر آدم بزند یعنی خود اوست که تا حدی مرده. آن چیزها نمیمیرند. باقی میمانند. از آدمی به آدم دیگر میرسند ، همیشه همینطور است ، از آدمی به آدم دیگر. 0 3 Mehrbod 1403/4/14 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 136 گفت باید در زندگی چنان وانمود کنی که هر حرفی را باور میکنی. وانمود کنی که هر حرفی باورت میشود و هر چه دیگران بخواهند انجام میدهی ؛ جوان بود که زندانیاش کردند چون حقیقت را میدانسته و آن را فاش کرده. نه حقیقت مردان بی چهره را. آن حقیقت اصلی را. 0 0 Mehrbod 1403/4/14 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 132 تمام ارواح خوباند، کار های بد را دست ها و چشم ها میکنند ، روح ها هم که نه دست دارند و نه چشم ، فقط یک کار بلدند ، آنها روحاند و باد میسازند. 0 1 Mehrbod 1403/4/14 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 77 آدم ها حصاری به دور خود کشیدهاند، اما نزدیکشان که بشوی سفره دلشان را برایت باز میکنند. بی اختیار دهانم را باز کردم اما بعد آرام بستمش، چون دهان باز پذیرای ترس است. 0 4 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 172 پدربزرگم میگفت هر کسی باید وقتی میمیره، چیزی از خودش باقی بذاره. بچهای ، کتابی ، تابلویی ، یا خونه یا دیواری که ساخته یا یه جفت کفش که خودش دوخته. یا باغچهای که کاشته. چیزی که دستت یه جوری بهش خورده باشه تا روحت بعد از مرگ جایی داشته باشه که بره ، و هر وقت مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه میکنن ، تو اون جایی. میگفت مهم نیست چکار میکنی ، فقط باید یه چیزی رو با تماس دستت تغییر بدی و وقتی از زیر دستت درمیآد ، دیگه همونی نباشه که قبلاً بوده و شبیه تو شده باشه. میگفت فرق آدمی که فقط چمن ها رو میزنه با باغبون واقعی در همین تماس دسته. اونی که چون ها رو میزنه بود و نبودش فرقی نداره ، ولی باغبون همیشه اونجاست. 0 3 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 164 دیدی؟ اون آدم قراره تو باشی ؛ قربانی ما اونجاست ، آخر اون خیابون. میبینی دوربینمون چه جوری وارد میشه؟ داره صحنه رو آماده میکنه. تعلیق. نمای دور. همین الان یه بدبختی اومده بیرون قدم بزنه. این جور آدم ها زیاد نیستن. آدم عجیب و غریبیه. خیال نکن پلیس از عادت های همچین خل و چل هایی خبر نداره ، آدم هایی که صبح ها بیخود و بیجهت قدم میزنن ، شاید هم بیخوابی به سرشون میزنه. به هر حال ، چند ماه یا چند ساله که پلیس اون رو زیر نظر گرفته. هیچ معلوم نیست این جور اطلاعات کی به درد میخوره. و از قرار معلوم ، امروز خیلی به درد میخوره. 0 3 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 122 دانش اندک خطرناک است. از آب چشمه پیریا سیراب شو ، یا به آن لب مزن. جرعه های کوچکش ذهن را مست میکند ، و چون از آن سیراب شوی، بار دیگر هشیار میگردی. 0 21 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 121 آنان که اندکی میدانند، از همه نادانترند. 0 0
بریده کتابهای Mehrbod Mehrbod 1403/6/30 تولد یک قاتل فرزانه کریمی 4.5 1 صفحۀ 179 خوب است که هر کس تا جوان است تواضع را یاد بگیرد. اگر توی بچگی درد را تجربه نکنیم ، وقتی بزرگ میشویم ، خودمان درد و آزردگی به وجود میآوریم. تو باید از شکست هایت درس بگیری. نقصهایت را بپذیر و برای اصلاح آنها تلاش کن ، اما به استقبالشان هم برو. ممکن است شبی از راه برسد که دیگران از تو بخواهند هدایتشان کنی. آن وقت ، باید بتوانی آدم ها را همان طور که هستند ببینی ، نه آن طور که خودت ممکن است باشی. قهرمان واقعی کسی است که نه فقط از فکر و قلب خودش با خبر است ، از فکر و درونیات آنهایی که ضعیفتر از خودش هستند هم خبر دارد. و تنها راه برای عملی شدن چنین چیزی این است که خودت در گذشته در موقعیتی بوده باشی که آنها هستند. 0 0 Mehrbod 1403/6/30 تولد یک قاتل فرزانه کریمی 4.5 1 صفحۀ 170 اگر روزی برای خودت دستیار گرفتی ، میبینی که باید با او با احتیاط رفتار کنی. تو و وستر اغلب تصمیمهای آزادانهای میگیرید که در واقع همه آنها همان خواست من هستند. برای جوان ها خوب است که فکر کنند حق انتخاب و اختیار دارند ، حتی اگر که نداشته باشند. 0 0 Mehrbod 1403/6/29 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 291 پرسیدم : چطور میتونی وسایل رو ببندی و آواز بخونی ؟ با لبخندی به پهنای صورت گفت : وقتی سال ها طوری زندگی کرده باشی که ندونی تا پنج دقیقه دیگه زنده هستی یا نه ، هیچ چیز دیگهای تو دنیا وجود نداره که نتونی باهاش کنار بیای. 0 0 Mehrbod 1403/6/29 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 287 لالی با این پند زندگی کرده بود : « اگر صبح از خواب بیدار شوی ، آن روز ، روز خوبی است . » صبح روز خاکسپاریاش از خواب بیدار شدم و میدانستم آن روز برای من روز خوبی نخواهد بود ، گرچه برای او بود. او حالا با گیتا بود. 0 0 Mehrbod 1403/6/24 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 158 (( به چی فکر میکنی ؟ )) (( دارم گوش میدم. به دیوارها. )) (( اونا چی میگن؟ )) (( هیچی. اونا سنگین نفس میکشند ، برای کسانی که صبح این جا رو ترک میکنن و شب برنمیگردن ، گریه میکنن. )) 0 15 Mehrbod 1403/6/10 خالکوب آشویتس هدر موریس 3.7 30 صفحۀ 37 خب ، لالی ، مردی که دربارهٔ مالیات و نرخ سرمایهگذاری سخنرانی میکنه ، خواه ناخواه قاطی سیاست میشه. سیاست کمکت میکنه دنیا رو بشناسی اون قدر که دیگه هیچ چیزی رو درک نمیکنی ، و عاقبت از اردوگاه اسرا سر در میآری. سیاست و مذهب ، هر دوشون. 0 0 Mehrbod 1403/4/21 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 92 صفحۀ 255 رویاها فقط وقتی حقیقت پیدا میکنند که در وهله اول جرئت رویا بافی داشته باشیم. 0 1 Mehrbod 1403/4/19 سنگ کاغذ قیچی آلیس فینی 3.8 92 صفحۀ 48 محبت مثل نواختن پیانوست و اگر تمرین نکنی ، راه و رسمش یادت میرود. 0 2 Mehrbod 1403/4/17 بادام وون پیونگ سون 3.9 184 صفحۀ 176 مردم چشمانشان را به روی فجایعی که در جاهای دیگر اتفاق می افتند میبندند ، چون میگویند کاری از دستشان بر نمیآید ؛ اما برای اتفاقی که در نزدیکیشان میافتد هم هیچ اقدامی نمیکنند ، چون خیلی میترسند. اکثریت مردم میتوانند احساس کنند ، اما عمل نمیکنند. آنها میگویند همدلی میکنند ، اما به آسانی هم به فراموشی میسپارند. 0 1 Mehrbod 1403/4/17 بادام وون پیونگ سون 3.9 184 صفحۀ 134 - پدر و مادرت ازت میخوان پی چه کاری بری ؟ - نمیدونم. قبلاً بهم میگفتن اگه خیلی عشق قهرمانی داری ، برو گلف بازی کن ؛ لااقلش اینه که ورزش پول سازیه. اما حالا همین رو هم نمیگن. فقط میگن مایهی سرافکندگیشون نشم. تولد من انتخاب اونا بوده ، اما این دلیل نمیشه من برم دنبال نقشههایی که اونا برام کشیدن. اونام دائم میزنن تو سرم که یه روزی پشیمون میشی. اما حتی اگه پشیمون بشم ، خوش حالم که لااقل دنبال انتخاب خودم رفتم. من فکر میکنم دارم دینم رو به اسمم ادا میکنم. اونا اسم من رو دورا گذاشتن. پس منم باید یه دورا باشم ، یه « شیفته ». 0 1 Mehrbod 1403/4/17 بادام وون پیونگ سون 3.9 184 صفحۀ 15 گاهی اوقات مردم میگویند که نترس بودن خیلی باحال است ، اما آنها نمیفهمند که دارند دربارهی چه چیزی صحبت میکنند. ترس یک مکانیسم دفاعی ضروری برای بقاست. بی اطلاعی از ترس به معنی شجاع بودن شما نیست ، معنیاش این است که شما آنقدر احمق هستید که وقتی در جاده ماشینی به سمت شما میآید ، همان طور توی جاده میایستید. 0 11 Mehrbod 1403/4/15 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 166 به او بگو حواسش باشد که دوباره دل نبازد. هر دل باختنی هم خوب نیست. روزی خواهی فهمید که قلب باید تنها زندگی کند؛ هر چیزی که بخواهد قلب آدم را فرا بگیرد بی ارزش است. 0 0 Mehrbod 1403/4/15 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 162 آدم یک روز از خواب بیدار میشود و خیال میکند هر چه در وجودش داشته مرده و از بین رفته است ، ولی درست نیست ؛ وقتی چنین فکری به سر آدم بزند یعنی خود اوست که تا حدی مرده. آن چیزها نمیمیرند. باقی میمانند. از آدمی به آدم دیگر میرسند ، همیشه همینطور است ، از آدمی به آدم دیگر. 0 3 Mehrbod 1403/4/14 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 136 گفت باید در زندگی چنان وانمود کنی که هر حرفی را باور میکنی. وانمود کنی که هر حرفی باورت میشود و هر چه دیگران بخواهند انجام میدهی ؛ جوان بود که زندانیاش کردند چون حقیقت را میدانسته و آن را فاش کرده. نه حقیقت مردان بی چهره را. آن حقیقت اصلی را. 0 0 Mehrbod 1403/4/14 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 132 تمام ارواح خوباند، کار های بد را دست ها و چشم ها میکنند ، روح ها هم که نه دست دارند و نه چشم ، فقط یک کار بلدند ، آنها روحاند و باد میسازند. 0 1 Mehrbod 1403/4/14 مرگ به وقت بهار مرسه رودوردا 3.4 15 صفحۀ 77 آدم ها حصاری به دور خود کشیدهاند، اما نزدیکشان که بشوی سفره دلشان را برایت باز میکنند. بی اختیار دهانم را باز کردم اما بعد آرام بستمش، چون دهان باز پذیرای ترس است. 0 4 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 172 پدربزرگم میگفت هر کسی باید وقتی میمیره، چیزی از خودش باقی بذاره. بچهای ، کتابی ، تابلویی ، یا خونه یا دیواری که ساخته یا یه جفت کفش که خودش دوخته. یا باغچهای که کاشته. چیزی که دستت یه جوری بهش خورده باشه تا روحت بعد از مرگ جایی داشته باشه که بره ، و هر وقت مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه میکنن ، تو اون جایی. میگفت مهم نیست چکار میکنی ، فقط باید یه چیزی رو با تماس دستت تغییر بدی و وقتی از زیر دستت درمیآد ، دیگه همونی نباشه که قبلاً بوده و شبیه تو شده باشه. میگفت فرق آدمی که فقط چمن ها رو میزنه با باغبون واقعی در همین تماس دسته. اونی که چون ها رو میزنه بود و نبودش فرقی نداره ، ولی باغبون همیشه اونجاست. 0 3 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 164 دیدی؟ اون آدم قراره تو باشی ؛ قربانی ما اونجاست ، آخر اون خیابون. میبینی دوربینمون چه جوری وارد میشه؟ داره صحنه رو آماده میکنه. تعلیق. نمای دور. همین الان یه بدبختی اومده بیرون قدم بزنه. این جور آدم ها زیاد نیستن. آدم عجیب و غریبیه. خیال نکن پلیس از عادت های همچین خل و چل هایی خبر نداره ، آدم هایی که صبح ها بیخود و بیجهت قدم میزنن ، شاید هم بیخوابی به سرشون میزنه. به هر حال ، چند ماه یا چند ساله که پلیس اون رو زیر نظر گرفته. هیچ معلوم نیست این جور اطلاعات کی به درد میخوره. و از قرار معلوم ، امروز خیلی به درد میخوره. 0 3 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 122 دانش اندک خطرناک است. از آب چشمه پیریا سیراب شو ، یا به آن لب مزن. جرعه های کوچکش ذهن را مست میکند ، و چون از آن سیراب شوی، بار دیگر هشیار میگردی. 0 21 Mehrbod 1403/4/13 فارنهایت 451 ری بردبری 3.8 28 صفحۀ 121 آنان که اندکی میدانند، از همه نادانترند. 0 0