بریدۀ کتاب

Mehrbod

1403/4/13

فارنهایت 451
بریدۀ کتاب

صفحۀ 172

پدربزرگم می‌گفت هر کسی باید وقتی می‌میره، چیزی از خودش باقی بذاره. بچه‌ای ، کتابی ، تابلویی ، یا خونه یا دیواری که ساخته یا یه جفت کفش که خودش دوخته. یا باغچه‌ای که کاشته. چیزی که دستت یه جوری بهش خورده باشه تا روحت بعد از مرگ جایی داشته باشه که بره ، و هر وقت مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه می‌کنن ، تو اون جایی. می‌گفت مهم نیست چکار می‌کنی ، فقط باید یه چیزی رو با تماس دستت تغییر بدی و وقتی از زیر دستت درمی‌آد ، دیگه همونی نباشه که قبلاً بوده و شبیه تو شده باشه. می‌گفت فرق آدمی که فقط چمن ها رو می‌زنه با باغبون واقعی در همین تماس دسته. اونی که چون ها رو می‌زنه بود و نبودش فرقی نداره ، ولی باغبون همیشه اونجاست.

پدربزرگم می‌گفت هر کسی باید وقتی می‌میره، چیزی از خودش باقی بذاره. بچه‌ای ، کتابی ، تابلویی ، یا خونه یا دیواری که ساخته یا یه جفت کفش که خودش دوخته. یا باغچه‌ای که کاشته. چیزی که دستت یه جوری بهش خورده باشه تا روحت بعد از مرگ جایی داشته باشه که بره ، و هر وقت مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه می‌کنن ، تو اون جایی. می‌گفت مهم نیست چکار می‌کنی ، فقط باید یه چیزی رو با تماس دستت تغییر بدی و وقتی از زیر دستت درمی‌آد ، دیگه همونی نباشه که قبلاً بوده و شبیه تو شده باشه. می‌گفت فرق آدمی که فقط چمن ها رو می‌زنه با باغبون واقعی در همین تماس دسته. اونی که چون ها رو می‌زنه بود و نبودش فرقی نداره ، ولی باغبون همیشه اونجاست.

9

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.