بریده کتابهای مـَسـیـح مـَسـیـح 2 روز پیش توپ های ماه اوت باربارا تاکمن 3.9 5 صفحۀ 272 تشییع جنازهی «ادوارد هفتم»، پادشاه انگلستان، با حضور نُه پادشاه در صبح دهم می سال 1910 چنان باشکوه بود که دهان جمعیتی که در سکوت و با لباس های سیاه صف کشیده بود، از تحسینِ ابهتش باز ماند. شاهان، در لباس ارغوانی و آبی و سبز و سرخ، با کلاهخود پَردار، واکسیل طلایی، حمایل سرخ، و نشان های آراسته به جواهر که در آفتاب می درخشید، سواره و سه به سه از دروازه های کاخ گذشتند. در پی آنان، پنج ولیعهد، چهل والاحضرت و درباریِ والامقام، هفت ملکه—چهارتا بیوه و سهتا بر تخت سلطنت—و جمعی فرستادهی مخصوص از ممالک بیتاجوتخت روان بودند. رویهمرفته، هفتاد ملت را در عظیمترین مجمع سلاطین و مقام ها که تا آن زمان در یک جا گرد آمده بودند، نمایندگی می کردند. وقتی ساعت «بیگ بِن» نُه ضربه نواخت، مشایعان کاخ را ترک کردند اما در ساعتِ تاریخ، شامگاه بود و آفتابِ جهان قدیم در تلألؤ میرای شکوهی که دیگر هرگز دیده نشد، غروب می کرد. 0 5 مـَسـیـح 1403/2/28 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.1 14 صفحۀ 50 بر پدرش لعنت. این همه سال کار سیاسی بکنی و آخرش هیچ؟ در همهی دنیا زندان و تبعید و تجربهی سیاسی امتیازی است برای آدمها، اما در مملکت ما، وقتی یک زندانی سیاسی آزاد میشود، تازه اول بدبختیاش است. 0 12 مـَسـیـح 1403/1/18 خرس های رقصان ویتولد شابوفسکی 3.1 2 صفحۀ 132 پس آنوقت دانستم بایستی جوهرِ طریقتها و حکمتها را اختیار کنم: از خشم دوری جویم. قتلِ نفس نباید کرد. دزدی و خیانت و شهوت نکوهیده است. دروغ نباید گفت. اَحَدی را رنج و عذاب نرسانم. فحش و بهتان روا ندارم. بدِ کسی را نخواهم. از صحبت بدطینتان دوری کنم . 0 12 مـَسـیـح 1402/11/20 معمای هویدا عباس میلانی 4.3 9 صفحۀ 6 هویدا که در ابتدای مهمترین مسیر سیاسی زندگیاش یعنی در شبهای پراسترس ترور و اغمای «حسنعلی منصور» که بهدست اعضای گروه مؤتلفهٔ اسلامی بهضرب گلوله از پای درآمده بود، زمام امور را به دست گرفت، برخلاف انتظارات، ۱۳ سال در این مسند دوام آورد و در نهایت یک سال پیش از وقوع انقلاب بهدنبال رشد افسارگسیختهٔ تورم و همزمان با اوجگیری بحرانهای پیشتر خاموش سیاسی مجبور به استعفا شد و از پست نخستوزیری به وزارت دربار شاهنشاهی رسید. زندگی سیاسی امیرعباس هویدا همواره مخالفان و موافقانی داشته و دارد. نام او در اذهان سیاسی جامعه یکی با دوران اقتصادی نسبتاً با ثبات نخستوزیریاش شهره است و یکی با اعدام جنجالیاش در دادگاه انقلاب. او در وقت تنفس، در آخرین جلسهٔ دادگاهش، در راهروهای زندان قصر بهضرب گلوله از پای درآمد. بهراستی ضارب او چه کسی بود؟ برای یافتن پاسخ این پرسش باید با عباس میلانی همراه شویم در یکی از روزهای بارانی فروردین ماه در زندان قصر، در تهران ماههای اوایل انقلاب . 0 12 مـَسـیـح 1402/11/19 سرزمین موعود باراک اوباما 5.0 2 صفحۀ 1 کتاب «سرزمین موعود» نوشته ی «باراک اوباما» روایتی جذاب و خواندنی از رییس جمهور شدن اولین سیاهپوست منتخب مردم آمریکاست که موفق شده وارد کاخ سفید شود. آن سیاهپوستانی که قریب به پنجاه سال پیش از این، برای وارد شدن به یک مغازه ی کوچک نیز باید از ورودی هایی استفاده می کردند که آنها را از سفیدپوستان جدا می کرد، هیچ گاه فکر نمی کردند روزی یک سیاهپوست رییس جمهور کشوری شود که برده داری، نژادپرستی، تحقیر سیاهپوستان و رنگین پوستان، قدمتی به درازای تاریخ آن دارد. «باراک اوباما» چهل و چهارمین رییس جمهور ایالات متحده و اولین سیاهپوستی ست که بر این مسند نشسته است. او در کتاب «سرزمین موعود» از دشواری ها و تلخکامی ها، فرازها و فرودها، امیدواری ها و سرخوردگی ها، پیروزی درخشان در انتخابات سال 2008 و دوران پرتلاطم ریاست جمهوری با همه ی مشکلات، ناکامی ها و کامیابی های داخلی و خارجی اش نوشته است. «باراک اوباما» که با تحصیلات عالیه اش در رشته ی حقوق و با علاقه ی جدی اش به ادبیات و سینما، به سخنوری شیوا و باصلابت مشهور است، در «سرزمین موعود» نیز به همین سیاق، با لحن و زبانی روان، فکورانه و درعین حال شوخ طبعانه، احوالات زندگی شخصی اش را در کنار ماجراهای پیکار انتخاباتی و پس از آن دوران حضورش در کاخ سفید شرح داده و در کنار همه ی این ها به بیان دیدگاه های خودش درباره ی زندگی، سیاست و دموکراسی پرداخته است. 0 13 مـَسـیـح 1402/11/14 معمای هویدا عباس میلانی 4.3 9 صفحۀ 293 📍پیپکش قهار و پیکان سوار باسواد؛ در باب زندگینامه امیرعباس هویدا پدرش سررشته در سیاست داشت، و سفیر #ایران در چند کشور عربی بود، خودش هم کلی سفر خارجی کرده بود و عاشق فرانسوی و ادبیات #فرانسه بود. بعد از ترور منصور توسط #شاه به نخستوزیری ایران منصوب شد، و سیزده سال نخست وزیر بود که در تاریخ ایران بیسابقه است. او تولیدات داخلی میپسندید و میگفت دارایی من پیپم و پیکانم و خانه کوچکم است! بعد از #انقلاب_ایران، دستگیر شد و دادگاهی شد. فرازهایی از دادگاه را برای شما مینویسم: "+قاضی: آقای هویدا؛ در سیزده سال نخست وزیری که اربابان آمریکایی و انگلیسیات تو را مسند قدرت نگه داشته بودند چه غلطی کردی؟ -هویدا: جناب قاضی، کسی ارباب من نیست، اگر آمریکاییان ارباب من بودند من هماکنون اینجا جلوی شما نبودم! من در سیزده سال نخست وزیری خودم نگذاشتم حتی قیمت یک خودکار هم تکان بخورد. خنده بلند حاضرین دادگاه!" بعد از دادگاه وی در حال رفتن به سلول خود بود که توسط یک آخوند (روحانی) بنام غفاری به ضرب گلوله کشته شد! و جسدش در مکانی گمنام به خاک سپرده شد. 0 7 مـَسـیـح 1402/11/12 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 55 صفحۀ 106 رفیق من نمی خواستم تو را بکشم… حالا برای نخستین بار می بینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجک هایت، به فکر سر نیزه ات، و به فکر تفنگت بودم؛ ولی حالا زنت جلوی چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو. مرا ببخش رفیق. ما همیشه وقتی به حقایق پی می بریم که خیلی دیر شده. چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبخت هایی هستید مثل خود ما. مادرهای شما هم مثل مادرهای ما نگران و چشم به راه هستند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد و جان کندن یکسان. مرا ببخش رفیق. آخر چطور تو می توانی دشمن باشی؟ اگر این تفنگ و این لباس را به دور می انداختیم آن، تو هم مثل کات و آلبرت، برادر من بودی. 2 20 مـَسـیـح 1402/11/12 وداع با اسلحه ارنست همینگوی 3.5 44 صفحۀ 205 می فهمیدم مغزشان چگونه کار می کند، اگر مغزی داشتند و اگر کار می کرد! همه ی آن ها مردانی جوان بودند و داشتند کشورشان را نجات می دانند... از سرگرد به بالا، افسرانی را که از نفراتشان جدا شده بودند، اعدام می کردند... زیر باران ایستاده بودیم و یک به یک ما را می بردند، بازپرسی می کردند و گلوله می زدند. بازپرس ها دارای آن انصاف و عدالت و بی نظری زیبای کسانی بودند که با مرگ سر و کار داشتند، بی آنکه خطرش آن ها را تهدید کند. و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پرافتخار بودند، افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودیِ گوشت کاری نمی کردند جز این که دفنش کنند. 0 20 مـَسـیـح 1402/11/9 توپ های ماه اوت باربارا تاکمن 3.9 5 صفحۀ 272 9 نوامبر از نامه های ستاد خیلی کفری ام. روز و شب مدام از این کاغذ ها میفرستند و خواب راحت را از چشم ادم می گیرند بعضی اش خیلی خیلی احمقانه و بیخودیست. تازه دارد خوابم میبرد که امربر از راه می رسد و می پرسد هفته ی قبل گروهان من چند جفت جوراب داشت. می گویم ۱۴۱/۵. پشت بندش نامه می رسد لطفا فوری توضیح دهید چرا یک لنگه جوراب کم دارید؟ جواب مینویسم "چون گلوله ی توپ پای یک نفر را برد." 0 20 مـَسـیـح 1402/10/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 270 صفحۀ 201 پدر پرسید: "دنبال چی میگردی؟" آیدین گفت: "دنبال خودم." 0 45 مـَسـیـح 1402/9/24 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 250 صفحۀ 176 0 15 مـَسـیـح 1402/9/20 تکه هایی از یک کل منسجم پونه مقیمی 4.1 132 صفحۀ 180 0 36 مـَسـیـح 1402/9/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 270 صفحۀ 176 0 23
بریده کتابهای مـَسـیـح مـَسـیـح 2 روز پیش توپ های ماه اوت باربارا تاکمن 3.9 5 صفحۀ 272 تشییع جنازهی «ادوارد هفتم»، پادشاه انگلستان، با حضور نُه پادشاه در صبح دهم می سال 1910 چنان باشکوه بود که دهان جمعیتی که در سکوت و با لباس های سیاه صف کشیده بود، از تحسینِ ابهتش باز ماند. شاهان، در لباس ارغوانی و آبی و سبز و سرخ، با کلاهخود پَردار، واکسیل طلایی، حمایل سرخ، و نشان های آراسته به جواهر که در آفتاب می درخشید، سواره و سه به سه از دروازه های کاخ گذشتند. در پی آنان، پنج ولیعهد، چهل والاحضرت و درباریِ والامقام، هفت ملکه—چهارتا بیوه و سهتا بر تخت سلطنت—و جمعی فرستادهی مخصوص از ممالک بیتاجوتخت روان بودند. رویهمرفته، هفتاد ملت را در عظیمترین مجمع سلاطین و مقام ها که تا آن زمان در یک جا گرد آمده بودند، نمایندگی می کردند. وقتی ساعت «بیگ بِن» نُه ضربه نواخت، مشایعان کاخ را ترک کردند اما در ساعتِ تاریخ، شامگاه بود و آفتابِ جهان قدیم در تلألؤ میرای شکوهی که دیگر هرگز دیده نشد، غروب می کرد. 0 5 مـَسـیـح 1403/2/28 فریدون سه پسر داشت عباس معروفی 4.1 14 صفحۀ 50 بر پدرش لعنت. این همه سال کار سیاسی بکنی و آخرش هیچ؟ در همهی دنیا زندان و تبعید و تجربهی سیاسی امتیازی است برای آدمها، اما در مملکت ما، وقتی یک زندانی سیاسی آزاد میشود، تازه اول بدبختیاش است. 0 12 مـَسـیـح 1403/1/18 خرس های رقصان ویتولد شابوفسکی 3.1 2 صفحۀ 132 پس آنوقت دانستم بایستی جوهرِ طریقتها و حکمتها را اختیار کنم: از خشم دوری جویم. قتلِ نفس نباید کرد. دزدی و خیانت و شهوت نکوهیده است. دروغ نباید گفت. اَحَدی را رنج و عذاب نرسانم. فحش و بهتان روا ندارم. بدِ کسی را نخواهم. از صحبت بدطینتان دوری کنم . 0 12 مـَسـیـح 1402/11/20 معمای هویدا عباس میلانی 4.3 9 صفحۀ 6 هویدا که در ابتدای مهمترین مسیر سیاسی زندگیاش یعنی در شبهای پراسترس ترور و اغمای «حسنعلی منصور» که بهدست اعضای گروه مؤتلفهٔ اسلامی بهضرب گلوله از پای درآمده بود، زمام امور را به دست گرفت، برخلاف انتظارات، ۱۳ سال در این مسند دوام آورد و در نهایت یک سال پیش از وقوع انقلاب بهدنبال رشد افسارگسیختهٔ تورم و همزمان با اوجگیری بحرانهای پیشتر خاموش سیاسی مجبور به استعفا شد و از پست نخستوزیری به وزارت دربار شاهنشاهی رسید. زندگی سیاسی امیرعباس هویدا همواره مخالفان و موافقانی داشته و دارد. نام او در اذهان سیاسی جامعه یکی با دوران اقتصادی نسبتاً با ثبات نخستوزیریاش شهره است و یکی با اعدام جنجالیاش در دادگاه انقلاب. او در وقت تنفس، در آخرین جلسهٔ دادگاهش، در راهروهای زندان قصر بهضرب گلوله از پای درآمد. بهراستی ضارب او چه کسی بود؟ برای یافتن پاسخ این پرسش باید با عباس میلانی همراه شویم در یکی از روزهای بارانی فروردین ماه در زندان قصر، در تهران ماههای اوایل انقلاب . 0 12 مـَسـیـح 1402/11/19 سرزمین موعود باراک اوباما 5.0 2 صفحۀ 1 کتاب «سرزمین موعود» نوشته ی «باراک اوباما» روایتی جذاب و خواندنی از رییس جمهور شدن اولین سیاهپوست منتخب مردم آمریکاست که موفق شده وارد کاخ سفید شود. آن سیاهپوستانی که قریب به پنجاه سال پیش از این، برای وارد شدن به یک مغازه ی کوچک نیز باید از ورودی هایی استفاده می کردند که آنها را از سفیدپوستان جدا می کرد، هیچ گاه فکر نمی کردند روزی یک سیاهپوست رییس جمهور کشوری شود که برده داری، نژادپرستی، تحقیر سیاهپوستان و رنگین پوستان، قدمتی به درازای تاریخ آن دارد. «باراک اوباما» چهل و چهارمین رییس جمهور ایالات متحده و اولین سیاهپوستی ست که بر این مسند نشسته است. او در کتاب «سرزمین موعود» از دشواری ها و تلخکامی ها، فرازها و فرودها، امیدواری ها و سرخوردگی ها، پیروزی درخشان در انتخابات سال 2008 و دوران پرتلاطم ریاست جمهوری با همه ی مشکلات، ناکامی ها و کامیابی های داخلی و خارجی اش نوشته است. «باراک اوباما» که با تحصیلات عالیه اش در رشته ی حقوق و با علاقه ی جدی اش به ادبیات و سینما، به سخنوری شیوا و باصلابت مشهور است، در «سرزمین موعود» نیز به همین سیاق، با لحن و زبانی روان، فکورانه و درعین حال شوخ طبعانه، احوالات زندگی شخصی اش را در کنار ماجراهای پیکار انتخاباتی و پس از آن دوران حضورش در کاخ سفید شرح داده و در کنار همه ی این ها به بیان دیدگاه های خودش درباره ی زندگی، سیاست و دموکراسی پرداخته است. 0 13 مـَسـیـح 1402/11/14 معمای هویدا عباس میلانی 4.3 9 صفحۀ 293 📍پیپکش قهار و پیکان سوار باسواد؛ در باب زندگینامه امیرعباس هویدا پدرش سررشته در سیاست داشت، و سفیر #ایران در چند کشور عربی بود، خودش هم کلی سفر خارجی کرده بود و عاشق فرانسوی و ادبیات #فرانسه بود. بعد از ترور منصور توسط #شاه به نخستوزیری ایران منصوب شد، و سیزده سال نخست وزیر بود که در تاریخ ایران بیسابقه است. او تولیدات داخلی میپسندید و میگفت دارایی من پیپم و پیکانم و خانه کوچکم است! بعد از #انقلاب_ایران، دستگیر شد و دادگاهی شد. فرازهایی از دادگاه را برای شما مینویسم: "+قاضی: آقای هویدا؛ در سیزده سال نخست وزیری که اربابان آمریکایی و انگلیسیات تو را مسند قدرت نگه داشته بودند چه غلطی کردی؟ -هویدا: جناب قاضی، کسی ارباب من نیست، اگر آمریکاییان ارباب من بودند من هماکنون اینجا جلوی شما نبودم! من در سیزده سال نخست وزیری خودم نگذاشتم حتی قیمت یک خودکار هم تکان بخورد. خنده بلند حاضرین دادگاه!" بعد از دادگاه وی در حال رفتن به سلول خود بود که توسط یک آخوند (روحانی) بنام غفاری به ضرب گلوله کشته شد! و جسدش در مکانی گمنام به خاک سپرده شد. 0 7 مـَسـیـح 1402/11/12 در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک 3.9 55 صفحۀ 106 رفیق من نمی خواستم تو را بکشم… حالا برای نخستین بار می بینم که تو هم آدمی هستی مثل خود من. من همه اش به فکر نارنجک هایت، به فکر سر نیزه ات، و به فکر تفنگت بودم؛ ولی حالا زنت جلوی چشمم است و خودت و شباهت بین من و تو. مرا ببخش رفیق. ما همیشه وقتی به حقایق پی می بریم که خیلی دیر شده. چرا هیچ وقت به ما نگفتند که شما هم بدبخت هایی هستید مثل خود ما. مادرهای شما هم مثل مادرهای ما نگران و چشم به راه هستند و وحشت از مرگ برای همه یکسان است و مرگ و درد و جان کندن یکسان. مرا ببخش رفیق. آخر چطور تو می توانی دشمن باشی؟ اگر این تفنگ و این لباس را به دور می انداختیم آن، تو هم مثل کات و آلبرت، برادر من بودی. 2 20 مـَسـیـح 1402/11/12 وداع با اسلحه ارنست همینگوی 3.5 44 صفحۀ 205 می فهمیدم مغزشان چگونه کار می کند، اگر مغزی داشتند و اگر کار می کرد! همه ی آن ها مردانی جوان بودند و داشتند کشورشان را نجات می دانند... از سرگرد به بالا، افسرانی را که از نفراتشان جدا شده بودند، اعدام می کردند... زیر باران ایستاده بودیم و یک به یک ما را می بردند، بازپرسی می کردند و گلوله می زدند. بازپرس ها دارای آن انصاف و عدالت و بی نظری زیبای کسانی بودند که با مرگ سر و کار داشتند، بی آنکه خطرش آن ها را تهدید کند. و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پرافتخار بودند، افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودیِ گوشت کاری نمی کردند جز این که دفنش کنند. 0 20 مـَسـیـح 1402/11/9 توپ های ماه اوت باربارا تاکمن 3.9 5 صفحۀ 272 9 نوامبر از نامه های ستاد خیلی کفری ام. روز و شب مدام از این کاغذ ها میفرستند و خواب راحت را از چشم ادم می گیرند بعضی اش خیلی خیلی احمقانه و بیخودیست. تازه دارد خوابم میبرد که امربر از راه می رسد و می پرسد هفته ی قبل گروهان من چند جفت جوراب داشت. می گویم ۱۴۱/۵. پشت بندش نامه می رسد لطفا فوری توضیح دهید چرا یک لنگه جوراب کم دارید؟ جواب مینویسم "چون گلوله ی توپ پای یک نفر را برد." 0 20 مـَسـیـح 1402/10/7 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 270 صفحۀ 201 پدر پرسید: "دنبال چی میگردی؟" آیدین گفت: "دنبال خودم." 0 45 مـَسـیـح 1402/9/24 مردی به نام اوه فردریک بکمن 4.1 250 صفحۀ 176 0 15 مـَسـیـح 1402/9/20 تکه هایی از یک کل منسجم پونه مقیمی 4.1 132 صفحۀ 180 0 36 مـَسـیـح 1402/9/15 سمفونی مردگان عباس معروفی 4.3 270 صفحۀ 176 0 23