بریده کتابهای یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر امیرحسین فیضی 1403/3/17 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 290 <<شب بخیر حمید جان!>> 0 4 بنت الحیدر 1402/9/21 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 16 انگار قسمت بود که حمید با گذرنامه ای که برای زیارت برادر گرفته بود به دفاع از حرم خواهر برود 0 11 امیرحسین 1402/7/2 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 68 آدم ها هم مثل شهرند. نمیشود بهخاطر چند بخش کمتر جذابشان، به کل آنها را کنار گذاشت. 0 21 samira.ghanbary.nik 1403/3/14 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 119 دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد، سه روز روزه بگیریم. 0 3 samira.ghanbary.nik 1403/3/16 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 122 هم صحبتی با حمید به حدی برایم شیرین بود که متوجه گذر زمان نبودم مطمئن بودم این جاده بدون حمید به جایی نمیرسد. خیالم راحت بود که بودنش یک بودن همیشگیست تکیهگاه محکمی است که مثل کوه پشتم ایستاده و عشق بیپایانی که تمام درهای بسته را برایم به آسانی باز میکرد فکر میکردم عشق ما هیچ وقت شبیه قصههای کودکی نمیشود که کلاغ قصه به خانهاش نمیرسید! ماه عسلی که زیر سایه امام رضا نقطه آغاز زندگی ما شد. سفری ساده و فراموش نشدنی که تک تک لحظاتش برایم عزیز و نجیب بود. 0 1 زهرا سیف اله زاده 1402/10/21 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 128 رو کرد به من و گفت : خانوم هر چی فکر میکنم میبینم عمر ما کوتاه تر از اینه که بخوایم به بطالت بگذرونیم، بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با زندگی مجردی فرق داشته باشه . پیشنهاد داد هم صبح ها و هم شب ها یک صفحه قرآن بخوانیم ، این شد قرار روزانه ما، بعد از نماز صبح و دعای عهد یک صفحه از قرآن را حمید میخواند یک صفحه را هم من ، مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم، کنا ر هم مینشستیم، یکی بلند بلند میخواند و دیگری به دقت گوش میکرد. 2 12 حسنا احمدی 1403/6/19 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 301 داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند، حمید هنوز جان داشت، مدام می گفت:((ببخشید خونم روی لباس های شما می ریزه، حلالم کنید))، رفقایش می گویند لحظات آخر ذکر لب هایش ((یاصاحب الزمان عج )) بود، شدت خونریزی به حدی زیاد بود که حمید در مسیر شهید می شود... 1 3 HR 1402/3/16 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 83 حمید موقع حساب کردن پول تابلو، در حالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشترها بود پرسید: «انگشتر دُرّ نجف دارید؟» فروشنده جواب داد:«سفارش دادیم، احتمالاً برامون بیارن.» از فروشگاه که بیرون آمدیم، دستش را جلوی چشم من بالا آورد و گفت:« این انگشتر رو میبینی خانوم؟ دُرّ نجفه. همیشه همراهمه. شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن. باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم. یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی. دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری.» 0 13 زهرا قربانی قلجلو 1403/6/10 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 288 0 2 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 219 داشتم تلویزیون نگاه می کردم که یک لحظه صدای مادرم از آشپزخانه بلند شد. روغن داغ روی دستش ریخته بود. کمی با تأخیر بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. چیز خاصی نشده بود. وقتی برگشتم دیدم حمید خیلی ناراحت شده؛ خیلی زیاد! موقع رفتن به خانه چندین بار گفت: 《تو چرا زن دایی کمک خواست با تأخیر بلند شدی؟! این دیر رفتن تو کار بدی بود. کار زشتی کردی! یه زن وقتی نیاز به کمک داره باید زود بری کمکش. تازه اون که مادره! باید بلافاصله میرفتی!》 0 1 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 204 واقعیت رفتار حمید همین بود. بر عکسِ زمانی که بین رفقا و همکارهایش بود و تیریپ شیطنت برمی داشت، اما در جمع فامیل، به ویژه وقتی که بزرگ ترها بودند، می شد یک حمید کم حرفِ گوشه نشین. 0 1 🇮🇷 1402/7/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 211 هربار مادرش تماس می گرفت و سلام می داد حالت حمید عوض می شد. کاملا مؤدبانه رفتار می کرد . اگر درازکش بود، می نشست. اگر نشسته بود، می ایستاد . برایم این چیزها عجیب بود. گفتم:((حمید! مادرت که نمی بینه تو دراز کشیدی یا نشستی . همون طوری درازکش که داری استراحت می کنی با عمه صحبت کن .)) گفت : (( درسته مادرم نیست و نمی بینه، ولی خدا که هست . خدا که می بینه !)) 0 10
بریده کتابهای یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر امیرحسین فیضی 1403/3/17 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 290 <<شب بخیر حمید جان!>> 0 4 بنت الحیدر 1402/9/21 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 16 انگار قسمت بود که حمید با گذرنامه ای که برای زیارت برادر گرفته بود به دفاع از حرم خواهر برود 0 11 امیرحسین 1402/7/2 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 68 آدم ها هم مثل شهرند. نمیشود بهخاطر چند بخش کمتر جذابشان، به کل آنها را کنار گذاشت. 0 21 samira.ghanbary.nik 1403/3/14 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 119 دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود. با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد، سه روز روزه بگیریم. 0 3 samira.ghanbary.nik 1403/3/16 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 122 هم صحبتی با حمید به حدی برایم شیرین بود که متوجه گذر زمان نبودم مطمئن بودم این جاده بدون حمید به جایی نمیرسد. خیالم راحت بود که بودنش یک بودن همیشگیست تکیهگاه محکمی است که مثل کوه پشتم ایستاده و عشق بیپایانی که تمام درهای بسته را برایم به آسانی باز میکرد فکر میکردم عشق ما هیچ وقت شبیه قصههای کودکی نمیشود که کلاغ قصه به خانهاش نمیرسید! ماه عسلی که زیر سایه امام رضا نقطه آغاز زندگی ما شد. سفری ساده و فراموش نشدنی که تک تک لحظاتش برایم عزیز و نجیب بود. 0 1 زهرا سیف اله زاده 1402/10/21 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 128 رو کرد به من و گفت : خانوم هر چی فکر میکنم میبینم عمر ما کوتاه تر از اینه که بخوایم به بطالت بگذرونیم، بیا یه برنامه بریزیم که زندگی متاهلیمون با زندگی مجردی فرق داشته باشه . پیشنهاد داد هم صبح ها و هم شب ها یک صفحه قرآن بخوانیم ، این شد قرار روزانه ما، بعد از نماز صبح و دعای عهد یک صفحه از قرآن را حمید میخواند یک صفحه را هم من ، مقید بودیم آیات را با معنی بخوانیم، کنا ر هم مینشستیم، یکی بلند بلند میخواند و دیگری به دقت گوش میکرد. 2 12 حسنا احمدی 1403/6/19 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 301 داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند، حمید هنوز جان داشت، مدام می گفت:((ببخشید خونم روی لباس های شما می ریزه، حلالم کنید))، رفقایش می گویند لحظات آخر ذکر لب هایش ((یاصاحب الزمان عج )) بود، شدت خونریزی به حدی زیاد بود که حمید در مسیر شهید می شود... 1 3 HR 1402/3/16 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 83 حمید موقع حساب کردن پول تابلو، در حالی که نگاهش به ویترین قسمت انگشترها بود پرسید: «انگشتر دُرّ نجف دارید؟» فروشنده جواب داد:«سفارش دادیم، احتمالاً برامون بیارن.» از فروشگاه که بیرون آمدیم، دستش را جلوی چشم من بالا آورد و گفت:« این انگشتر رو میبینی خانوم؟ دُرّ نجفه. همیشه همراهمه. شنیدم اون هایی که انگشتر دُرّ نجف میندازن روز قیامت حسرت نمی خورن. باید برم نگین این انگشتر رو نصف کنم. یه رکاب بخرم که تو هم انگشتر دُرّ نجف داشته باشی. دلم نمیاد روز قیامت حسرت بخوری.» 0 13 زهرا قربانی قلجلو 1403/6/10 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 288 0 2 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 219 داشتم تلویزیون نگاه می کردم که یک لحظه صدای مادرم از آشپزخانه بلند شد. روغن داغ روی دستش ریخته بود. کمی با تأخیر بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. چیز خاصی نشده بود. وقتی برگشتم دیدم حمید خیلی ناراحت شده؛ خیلی زیاد! موقع رفتن به خانه چندین بار گفت: 《تو چرا زن دایی کمک خواست با تأخیر بلند شدی؟! این دیر رفتن تو کار بدی بود. کار زشتی کردی! یه زن وقتی نیاز به کمک داره باید زود بری کمکش. تازه اون که مادره! باید بلافاصله میرفتی!》 0 1 Telka 1403/3/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 204 واقعیت رفتار حمید همین بود. بر عکسِ زمانی که بین رفقا و همکارهایش بود و تیریپ شیطنت برمی داشت، اما در جمع فامیل، به ویژه وقتی که بزرگ ترها بودند، می شد یک حمید کم حرفِ گوشه نشین. 0 1 🇮🇷 1402/7/15 یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر محمدرسول ملاحسنی 4.2 161 صفحۀ 211 هربار مادرش تماس می گرفت و سلام می داد حالت حمید عوض می شد. کاملا مؤدبانه رفتار می کرد . اگر درازکش بود، می نشست. اگر نشسته بود، می ایستاد . برایم این چیزها عجیب بود. گفتم:((حمید! مادرت که نمی بینه تو دراز کشیدی یا نشستی . همون طوری درازکش که داری استراحت می کنی با عمه صحبت کن .)) گفت : (( درسته مادرم نیست و نمی بینه، ولی خدا که هست . خدا که می بینه !)) 0 10