بریدۀ کتاب

 🇮🇷

🇮🇷

1402/7/15

یادت باشد ...: شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
بریدۀ کتاب

صفحۀ 211

هربار مادرش تماس می گرفت و سلام می داد حالت حمید عوض می شد. کاملا مؤدبانه رفتار می کرد . اگر درازکش بود، می نشست. اگر نشسته بود، می ایستاد . برایم این چیزها عجیب بود. گفتم:((حمید! مادرت که نمی بینه تو دراز کشیدی یا نشستی . همون طوری درازکش که داری استراحت می کنی با عمه صحبت کن .)) گفت : (( درسته مادرم نیست و نمی بینه، ولی خدا که هست . خدا که می بینه !))

هربار مادرش تماس می گرفت و سلام می داد حالت حمید عوض می شد. کاملا مؤدبانه رفتار می کرد . اگر درازکش بود، می نشست. اگر نشسته بود، می ایستاد . برایم این چیزها عجیب بود. گفتم:((حمید! مادرت که نمی بینه تو دراز کشیدی یا نشستی . همون طوری درازکش که داری استراحت می کنی با عمه صحبت کن .)) گفت : (( درسته مادرم نیست و نمی بینه، ولی خدا که هست . خدا که می بینه !))

12

10

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.