بریدۀ کتاب

رُقآف.

1402/10/12

بریدۀ کتاب

صفحۀ 420

دیوانه شدم و عاقبت یک روز نرده را هل دادم و داخل کلیسا رفتم.شکر خدا تویش قبر نداشت-نمیدانم چرا مرده هاشان را توی کلیسا هاشان دفن میکنند.شاید خداشان بیشتر به دردِ مرده هاشان میخورد تا زنده هاشان...-از حیاط کوچولو رد شدم و به طرف محل نیایش رفتم. درِ کوتاهی داشت.درها را برای این کوتاه میگرفتند که موقع ورود سر خم کنی.من که نمیدانستم آن تو چه خبر است؛سر خم نکردم.من برای خیلی از چیزهایی که می دانم،سر خم نمیکنم؛چه رسد به آن چیزهایی که نمی دانم!سر خم نکردم.کمرم را راست گرفتم،اما زانوهایم را خم کردم و پااردکی داخل شدم. چند نیمکت چوبی و سه شمعدانِ بزرگ. یک صلیب هم آن بالا بود که مسیح(ع) هنوز بالای آن مصلوب بود و به خاطر «ما» رنج میکشید «و ما» کارِ خودمان را می کردیم «و ما» عینِ خیالِ مان نبود «و ما»... و ما «صلبوه!» و ما «قتلوه!»... یا نه... «و ما صَلّبوه و ما قَتَلوه!»

دیوانه شدم و عاقبت یک روز نرده را هل دادم و داخل کلیسا رفتم.شکر خدا تویش قبر نداشت-نمیدانم چرا مرده هاشان را توی کلیسا هاشان دفن میکنند.شاید خداشان بیشتر به دردِ مرده هاشان میخورد تا زنده هاشان...-از حیاط کوچولو رد شدم و به طرف محل نیایش رفتم. درِ کوتاهی داشت.درها را برای این کوتاه میگرفتند که موقع ورود سر خم کنی.من که نمیدانستم آن تو چه خبر است؛سر خم نکردم.من برای خیلی از چیزهایی که می دانم،سر خم نمیکنم؛چه رسد به آن چیزهایی که نمی دانم!سر خم نکردم.کمرم را راست گرفتم،اما زانوهایم را خم کردم و پااردکی داخل شدم. چند نیمکت چوبی و سه شمعدانِ بزرگ. یک صلیب هم آن بالا بود که مسیح(ع) هنوز بالای آن مصلوب بود و به خاطر «ما» رنج میکشید «و ما» کارِ خودمان را می کردیم «و ما» عینِ خیالِ مان نبود «و ما»... و ما «صلبوه!» و ما «قتلوه!»... یا نه... «و ما صَلّبوه و ما قَتَلوه!»

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.