Mahoor

Mahoor

@mahii...

39 دنبال شده

18 دنبال کننده

یادداشت‌ها

        بعضی مواقع دل کندن از یک کتاب به سختی دل کندن از یکی از اعضای خانواده میشه . برای من هم همینطور بود .....
آناکارنینا ، کتابی که طولانی ترین مدت زمان در خوندنش رو برام داشت . بعضی از مواقع میگفتم شاید این کتاب برای من زوده( هنوز هم به همین معتقدم) و باید برم سراغ یک کتاب دیگه و صادقانه بارها هم این کارو کردم اما نتونستم کامل ازش دست بکشم تا بلاخره این تابستان تونستم تمومش کنم . 
خوشحالم که خوندمش چون به من چیزهایی رو یاد داد که شاید باید چند سالی سختی می‌کشیدم که یاد بگیرم . به من وفاداری رو یاد داد که اگر داشته باشیش همه چیز برای خودت راحت تر میشه ؛ به من یاد داد که خیانت چجوری انسانی رو با تمام وجود به خاک میکشونه ، و نه فقط خیانت به کس دیگه حتی خیانت به افکارت ؛ و همینطور یاد داد که بعضی مواقع لازم نیست برای رسیدن به نتیجه ای دنبال راه‌های سخت و درهم باشی شاید یک نگاه کلی کافیه تا همه چیز پیش چشمت روشن بشه .

پ.ن. : بنظرم خوانش این کتاب دوباره در سن بیست سالگی لازممه و نمی‌دونم قراره اون موقع با چه طرز فکر و نگاهی کتاب رو برای خودم تحلیل کنم .

ماهور 🌑💫✨
      

11

باشگاه‌ها

نمایش همه

قند پارسی

248 عضو

داستان رستم و سهراب

دورۀ فعال

باشگاه ال‌کلاسیکو

479 عضو

مانون لسکو

دورۀ فعال

کاغذبازی 📖

197 عضو

عشق در زمان وبا

دورۀ فعال

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

نغمه آشیل

0

Mahoor پسندید.
نازنین

24

Mahoor پسندید.
قصر آبی
جوان بودن با هنوز جوان بودن فرق دارد!
«برشی از کتاب»
من در رویایم قصری ساخته ام از جنس آسمان! آن جا خبری از مردم نیست. گوشی برای شنیدن قضاوت هایشان و چشمی برای دیدن نامهربانی هایشان ندارم. 
شب ها، وقتی از آدم های خسته کننده جهان  فانی ، به رخت خواب بر می گردم؛  وقتی چشم هایم را می بندم و دامنم را بالا می گیرم تا قدم بر روی پله های آبی رنگش بگذارم؛ تازه می توانم خودم را حس کنم. در قصر آبی می توانم خودم را ببینم! من ولنسی ام ۲۹ ساله و همچنان تنها! من پیردختر خانواده ام ، همان دختری که هیچ مردی دوبار به او نگاه نمی اندازد چون به اندازه کافی زیبا نیست...
من دختری از جنس کتابخانه ام؛ همانی که یواشکی کتاب های شعر را می دزدد و می خواند اما...
گاهی  می اندیشم آیا روزی مردی مرا دوست خواهد داشت؟ آیا روزی می رسد که مردی را دوست بدارم؟ آیا روزی زنی خواهم بود که در ۱۸ سالگی آرزو داشتم باشم؟ 
آیا روزی خواهم توانست همه چیز را کنار بگذارم و زنی شوم به وسعت بلندپروازی های نوجوانی؟ به وسعت قصر آبی خیالم؟ به وسعت عشقی که در خفا در قلبم زندانی کرده ام؟ 
من فرصت چندانی ندارم باید قدم بردارم باید بروم...باید از این خانه بروم... من باید قصر آبی خیالم را بسازم حتی اگر در کلبه چوبی محقر کنار رودخانه باشد...حتی اگر آبی نباشد... حتی اگر پله های بلوری آبی نداشته باشد... من قصر آبی خیالم را بنا خواهم کرد... دیگر فرصتی نمانده باید بروم... نه باید بِدَوَم...
حالا ولنسی بدو... 

سلام بر آنان که در ما چیزی را دوست داشتند که خودمان آن را ندیدیم و دوست نداشتیم
«محمود درویش»
          جوان بودن با هنوز جوان بودن فرق دارد!
«برشی از کتاب»
من در رویایم قصری ساخته ام از جنس آسمان! آن جا خبری از مردم نیست. گوشی برای شنیدن قضاوت هایشان و چشمی برای دیدن نامهربانی هایشان ندارم. 
شب ها، وقتی از آدم های خسته کننده جهان  فانی ، به رخت خواب بر می گردم؛  وقتی چشم هایم را می بندم و دامنم را بالا می گیرم تا قدم بر روی پله های آبی رنگش بگذارم؛ تازه می توانم خودم را حس کنم. در قصر آبی می توانم خودم را ببینم! من ولنسی ام ۲۹ ساله و همچنان تنها! من پیردختر خانواده ام ، همان دختری که هیچ مردی دوبار به او نگاه نمی اندازد چون به اندازه کافی زیبا نیست...
من دختری از جنس کتابخانه ام؛ همانی که یواشکی کتاب های شعر را می دزدد و می خواند اما...
گاهی  می اندیشم آیا روزی مردی مرا دوست خواهد داشت؟ آیا روزی می رسد که مردی را دوست بدارم؟ آیا روزی زنی خواهم بود که در ۱۸ سالگی آرزو داشتم باشم؟ 
آیا روزی خواهم توانست همه چیز را کنار بگذارم و زنی شوم به وسعت بلندپروازی های نوجوانی؟ به وسعت قصر آبی خیالم؟ به وسعت عشقی که در خفا در قلبم زندانی کرده ام؟ 
من فرصت چندانی ندارم باید قدم بردارم باید بروم...باید از این خانه بروم... من باید قصر آبی خیالم را بسازم حتی اگر در کلبه چوبی محقر کنار رودخانه باشد...حتی اگر آبی نباشد... حتی اگر پله های بلوری آبی نداشته باشد... من قصر آبی خیالم را بنا خواهم کرد... دیگر فرصتی نمانده باید بروم... نه باید بِدَوَم...
حالا ولنسی بدو... 

سلام بر آنان که در ما چیزی را دوست داشتند که خودمان آن را ندیدیم و دوست نداشتیم
«محمود درویش»
        

32

مسخ

2

آنا کارنینا
بعضی مواقع دل کندن از یک کتاب به سختی دل کندن از یکی از اعضای خانواده میشه . برای من هم همینطور بود .....
آناکارنینا ، کتابی که طولانی ترین مدت زمان در خوندنش رو برام داشت . بعضی از مواقع میگفتم شاید این کتاب برای من زوده( هنوز هم به همین معتقدم) و باید برم سراغ یک کتاب دیگه و صادقانه بارها هم این کارو کردم اما نتونستم کامل ازش دست بکشم تا بلاخره این تابستان تونستم تمومش کنم . 
خوشحالم که خوندمش چون به من چیزهایی رو یاد داد که شاید باید چند سالی سختی می‌کشیدم که یاد بگیرم . به من وفاداری رو یاد داد که اگر داشته باشیش همه چیز برای خودت راحت تر میشه ؛ به من یاد داد که خیانت چجوری انسانی رو با تمام وجود به خاک میکشونه ، و نه فقط خیانت به کس دیگه حتی خیانت به افکارت ؛ و همینطور یاد داد که بعضی مواقع لازم نیست برای رسیدن به نتیجه ای دنبال راه‌های سخت و درهم باشی شاید یک نگاه کلی کافیه تا همه چیز پیش چشمت روشن بشه .

پ.ن. : بنظرم خوانش این کتاب دوباره در سن بیست سالگی لازممه و نمی‌دونم قراره اون موقع با چه طرز فکر و نگاهی کتاب رو برای خودم تحلیل کنم .

ماهور 🌑💫✨
          بعضی مواقع دل کندن از یک کتاب به سختی دل کندن از یکی از اعضای خانواده میشه . برای من هم همینطور بود .....
آناکارنینا ، کتابی که طولانی ترین مدت زمان در خوندنش رو برام داشت . بعضی از مواقع میگفتم شاید این کتاب برای من زوده( هنوز هم به همین معتقدم) و باید برم سراغ یک کتاب دیگه و صادقانه بارها هم این کارو کردم اما نتونستم کامل ازش دست بکشم تا بلاخره این تابستان تونستم تمومش کنم . 
خوشحالم که خوندمش چون به من چیزهایی رو یاد داد که شاید باید چند سالی سختی می‌کشیدم که یاد بگیرم . به من وفاداری رو یاد داد که اگر داشته باشیش همه چیز برای خودت راحت تر میشه ؛ به من یاد داد که خیانت چجوری انسانی رو با تمام وجود به خاک میکشونه ، و نه فقط خیانت به کس دیگه حتی خیانت به افکارت ؛ و همینطور یاد داد که بعضی مواقع لازم نیست برای رسیدن به نتیجه ای دنبال راه‌های سخت و درهم باشی شاید یک نگاه کلی کافیه تا همه چیز پیش چشمت روشن بشه .

پ.ن. : بنظرم خوانش این کتاب دوباره در سن بیست سالگی لازممه و نمی‌دونم قراره اون موقع با چه طرز فکر و نگاهی کتاب رو برای خودم تحلیل کنم .

ماهور 🌑💫✨
        

11

آنا کارنینا

0