عرفان حاجی پروانه

@erfanhajiparvaneh

6 دنبال شده

11 دنبال کننده

                      
                    

یادداشت‌ها

                «منابع در طبیعت محدود و نیاز‌های انسان نامحدود است. اقتصاد یعنی استفاده از منابع محدود به شکل بهینه برای تأمین نیاز‌های انسان سیری‌ناپذیر.» شاید رد و نشان بنیان اندیشه نیکولو ماکیاولی در این پاراگراف ساده بتوان جست. سیاست از نظر ماکیاوللی چنین ساختاری دارد یا بهتر است بگویم باید چنین ساختاری داشته باشد. گویی سیاست برای او یک حساب و کتاب است. یک هزینه -فرصت!اگر شهریار چنین بینشی نداشته باشد، شکست می‌خورد. 

«زخم را یکباره می باید زد، تا درد آن اندک اندک از یاد برود و نیکی را خرده خرده می‌باید کرد تا مزه آن دیرتر از یاد برود.» چنین گفتارهایی از ماکیاولی، او را بدل به یکی از بدفهمیده‌شده‌ترین فیلسوفان دنیا می‌کند. در ادبیات سیاسی هرکسی که برای رسیدن به اهدافش اخلاقیات را زیر پا بگذارد، اصطلاحا ماکیاولیست خوانده می‌شود. اما دقیق‌تر خواندن ماکیاولی می‌تواند به ما نشان دهد که شاید بهتر است درباره‌ی برداشت خودمان از مفاهیمی مثل قدرت، مصلحت و امنیت تجدیدنظر کنیم. 
 
ماکیاوللی در ابتدای جستار پانزدهم کتاب شهریار می‌نویسد:«برآنم که به جای خیال‌پردازی به واقعیت روی بیاورم.» پروژه ماکیاول بررسی ساختار سرد و بی‌روح واقعیت سیاست بدون هیچ آگاهی کاذب است شاید به همین علت است که نام او با مفهومی مثل خشونت سیاسی گره خورده است. 

ماکیاوللی معتقد بود یک رهبر مسیحی نمی‌تواند سیاست‌مدار خوبی باشد. او صراحتا بعضی صفات شر را لازمه جایگاه شهریار می‌داند. ماکیاول در برابر این ایده که شهریار باید انسان با اخلاق(به معنای مسیحی کلمه) باشد سرپا می‌ایستند و با آوردن مثال‌های تاریخی از  ایران، یونان، فرانسه و ایتالیا ثابت می‌کند که شهریاران بااخلاق به چه رذالتی افتاده‌اند. پس شهریار باید چه داشته باشد؟ ویرتو(ویرچو). ویرتو را هم فضیلت ترجمه کرده‌اند و هم هنر. ویرتوی هوش، جسارت، قساوت، استراتژی و تلاش.
        
                مسئله اسپینوزا، داستان یا تاریخ؟

مسئله اسپینوزا، هم تاریخ است و هم داستان. «تاریخی داستانی است که حتما اتفاق افتاده و داستانی تاریخی که ممکن است اتفاق افتاده باشد» داستان طرد و تاریخ تکفیر. تاریخ یهودیان قرن هفدهم که باروخ اسپینوزای موحد را تکفیر می‌کنند و داستان یهودیانی که تنها دو قرن بعد توسط افراطی‌ترین حزب ضدیهود(نازی‌ها) طرد، کشته و سوزانده می‌شوند. مسئله(problem) اسپینوزا، چالش بین پروردگار آشنای مذاهب و خداوند فلسفه است.

چالش خداوند صفحات عهد عتیق و کتب آسمانی با خداوندی تشخص‌نایافته که نیروی هستی‌بخش هر چیزی است که وجود دارد یا می‌تواند وجود داشته باشد. چالشی است بین خداوندی که برای او صفت انسانی قائل می‌شویم (همانطور که اگر «مثلث» را زبان می‌بود خدا را کامل‌ترین مثلث‌ها می‌گفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایره‌ها می‌خواند) با خداوندی که چیزی جز روح گیتی و قوانین ضروری طبیعت نیست. مسئله اسپینوزا، جبر و اختیار است. جبرگرایی حادی که منجر به یک اراده‌گرایی خارق‌العاده می‌شود. اینکه به جای نامه‌نگاری با عرش(دعا کردن برای تغییر قوانین جهان)، ضرورت‌های جهان(اراده خداوند) را درک کنیم، جهان را بشناسیم تا آزاد باشیم.

مسئله اسپینوزا در عین حال آن بارقه‌ای امید برای سربرراه شدن آلفرد روزنبرگ بدشگون بود. تئوریسین بزرگ حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان(نازی) که اعتقاد داشت مشکل یهودیان خون آنها است. پس باید سرزمین شکوهمند آریایی را از خون یهودی پاک کرد تا رستگاری فرارسد‌ اما اگر مشکل یهود، خون آنهاست، پس اسپینوزای یهودی - شاهزاده فلسفه که گوته آلمانی او را می‌ستود - چطور ممکن می‌شود؟ چطور ممکن است که هگل آلمانی معتقد باشد که فیلسوف یا تأثیرگرفته از آن یهودی الاصل است یا فیلسوف نیست؟ مسئله اسپینوزا نتیجه به هم پیوستن تاریخ زندگی اسپینوزا و آلفرد روزبرگ است و خلق دو شخصیت خیالی روانکاو توسط #یالوم (آلفرد و فردریش) اوج مسئله‌مندی داستان را بنیان می‌نهد.
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            «منابع در طبیعت محدود و نیاز‌های انسان نامحدود است. اقتصاد یعنی استفاده از منابع محدود به شکل بهینه برای تأمین نیاز‌های انسان سیری‌ناپذیر.» شاید رد و نشان بنیان اندیشه نیکولو ماکیاولی در این پاراگراف ساده بتوان جست. سیاست از نظر ماکیاوللی چنین ساختاری دارد یا بهتر است بگویم باید چنین ساختاری داشته باشد. گویی سیاست برای او یک حساب و کتاب است. یک هزینه -فرصت!اگر شهریار چنین بینشی نداشته باشد، شکست می‌خورد. 

«زخم را یکباره می باید زد، تا درد آن اندک اندک از یاد برود و نیکی را خرده خرده می‌باید کرد تا مزه آن دیرتر از یاد برود.» چنین گفتارهایی از ماکیاولی، او را بدل به یکی از بدفهمیده‌شده‌ترین فیلسوفان دنیا می‌کند. در ادبیات سیاسی هرکسی که برای رسیدن به اهدافش اخلاقیات را زیر پا بگذارد، اصطلاحا ماکیاولیست خوانده می‌شود. اما دقیق‌تر خواندن ماکیاولی می‌تواند به ما نشان دهد که شاید بهتر است درباره‌ی برداشت خودمان از مفاهیمی مثل قدرت، مصلحت و امنیت تجدیدنظر کنیم. 
 
ماکیاوللی در ابتدای جستار پانزدهم کتاب شهریار می‌نویسد:«برآنم که به جای خیال‌پردازی به واقعیت روی بیاورم.» پروژه ماکیاول بررسی ساختار سرد و بی‌روح واقعیت سیاست بدون هیچ آگاهی کاذب است شاید به همین علت است که نام او با مفهومی مثل خشونت سیاسی گره خورده است. 

ماکیاوللی معتقد بود یک رهبر مسیحی نمی‌تواند سیاست‌مدار خوبی باشد. او صراحتا بعضی صفات شر را لازمه جایگاه شهریار می‌داند. ماکیاول در برابر این ایده که شهریار باید انسان با اخلاق(به معنای مسیحی کلمه) باشد سرپا می‌ایستند و با آوردن مثال‌های تاریخی از  ایران، یونان، فرانسه و ایتالیا ثابت می‌کند که شهریاران بااخلاق به چه رذالتی افتاده‌اند. پس شهریار باید چه داشته باشد؟ ویرتو(ویرچو). ویرتو را هم فضیلت ترجمه کرده‌اند و هم هنر. ویرتوی هوش، جسارت، قساوت، استراتژی و تلاش.
          
            مسئله اسپینوزا، داستان یا تاریخ؟

مسئله اسپینوزا، هم تاریخ است و هم داستان. «تاریخی داستانی است که حتما اتفاق افتاده و داستانی تاریخی که ممکن است اتفاق افتاده باشد» داستان طرد و تاریخ تکفیر. تاریخ یهودیان قرن هفدهم که باروخ اسپینوزای موحد را تکفیر می‌کنند و داستان یهودیانی که تنها دو قرن بعد توسط افراطی‌ترین حزب ضدیهود(نازی‌ها) طرد، کشته و سوزانده می‌شوند. مسئله(problem) اسپینوزا، چالش بین پروردگار آشنای مذاهب و خداوند فلسفه است.

چالش خداوند صفحات عهد عتیق و کتب آسمانی با خداوندی تشخص‌نایافته که نیروی هستی‌بخش هر چیزی است که وجود دارد یا می‌تواند وجود داشته باشد. چالشی است بین خداوندی که برای او صفت انسانی قائل می‌شویم (همانطور که اگر «مثلث» را زبان می‌بود خدا را کامل‌ترین مثلث‌ها می‌گفت و «دایره» ذات خدا را اکمل دایره‌ها می‌خواند) با خداوندی که چیزی جز روح گیتی و قوانین ضروری طبیعت نیست. مسئله اسپینوزا، جبر و اختیار است. جبرگرایی حادی که منجر به یک اراده‌گرایی خارق‌العاده می‌شود. اینکه به جای نامه‌نگاری با عرش(دعا کردن برای تغییر قوانین جهان)، ضرورت‌های جهان(اراده خداوند) را درک کنیم، جهان را بشناسیم تا آزاد باشیم.

مسئله اسپینوزا در عین حال آن بارقه‌ای امید برای سربرراه شدن آلفرد روزنبرگ بدشگون بود. تئوریسین بزرگ حزب ملی سوسیالیست کارگران آلمان(نازی) که اعتقاد داشت مشکل یهودیان خون آنها است. پس باید سرزمین شکوهمند آریایی را از خون یهودی پاک کرد تا رستگاری فرارسد‌ اما اگر مشکل یهود، خون آنهاست، پس اسپینوزای یهودی - شاهزاده فلسفه که گوته آلمانی او را می‌ستود - چطور ممکن می‌شود؟ چطور ممکن است که هگل آلمانی معتقد باشد که فیلسوف یا تأثیرگرفته از آن یهودی الاصل است یا فیلسوف نیست؟ مسئله اسپینوزا نتیجه به هم پیوستن تاریخ زندگی اسپینوزا و آلفرد روزبرگ است و خلق دو شخصیت خیالی روانکاو توسط #یالوم (آلفرد و فردریش) اوج مسئله‌مندی داستان را بنیان می‌نهد.