حامد علی میرزائی

@HamedMirzaei

24 دنبال شده

21 دنبال کننده

                      کارشناس معماری
دکتری طب سنتی و مکمل
                    
dr.alimirzaei.hamed@gmail.com
Drhamedalimirzaei

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

خوب یادم میاد پیارسال بود حال دلم داغون داغون . نه اینکه شغل نداشته باشم نه ها ،نه اینکه پول و درامد نداشته باشم نه ها ،نه اینکه عشق نداشته باشم نه ها، حال دلم خوب نبود . انگاری یه چیزی رو گم کرده باشم . ولی نمیدونم چی رو . حالم که بد بود از خدا حال خوب خواستم . رفتم سراغ کتابای انگیزشی ،فایده نداش رفتم دوره های انگیزشی فایده نداش .حال دلم خوب نمیشد . رفتم سراغ روانشناسی و خودشناسی یکم بهتر بود ولی باز حال دلم خوب نشد رفتم سراغ روانکاوی ،باز یکم بهتر شدم ولی باز ته دلم آروم نشد ،رفتم سراغ خوندن قرآن ، اولین دور تموم شد ،بعضی چیزا فهمیدم ولی گنگ بود قرآن برام . رفتم سراغ مراقبه و به درون رفتن . یکم بهتر شده بودم ولی باز نیاز داشتم به آنچه که گم کرده بودم . باز دوباره رفتم سراغ قرآن . اینسری اونچه میفمیدم رو مینوشتم دنبال تفسیر ها رفتم .آخ که هیچی حالیم نمیشد . گفتم خدا میشه هدایتم کنی آخه از کجا بفمم قرآن رو . خودت میگی روان و سلیس گفته شده ولی من خوب نمیفمم . دوباره جاهای دیگه رو گشتم برا تفسیر ،به دل ننشت تفسیرشون انگاری ناقص بود یا من حالیم نمیشد . و بعد کلی حال بد راه نور رو یافتم راهی که خود قرآن میگه . الان با افتخار به خود، میگم، پس از دوسال، راه یاد گرفتن مسیر نور رو یافتم . هر روز نیاز به مراقبه دارم هرروز نیاز به نماز خوندن دارم هر روز نیاز به صحبت با خدا دارم هر روز نیاز دارم که قرآن بخونم .ولی واقعا چه سخته عمل کردن به آنچه این دوسال یاد گرفتم و چه شیرینه عمل کردن بهش چه عاشقی داره خدا چه عشقی داره خداااا . دلم آرومه . ازتون دعوت میکنم که بیاین به سمت نور . تو دنیا هیچی نیس اصل مطلب رو بچسبین که بینظیره .

قرآن کریم
162 / 616 % 26
            داستانی درباره انتخاب، پذیرش و دوستی
وقتی این کتاب را خواندم به عمق ماجرا پی نبردم تا زمانی که در موقعیتی شبیه موقعیت دختر داستان قرار گرفتم. موقعیتی که باید انتخاب می‌کردم.
دختر داستان یوتا ریشتر هم مجبور است انتخاب کند و چه انتخاب سختی. از جامعه طرد شود؟ یا با اینکه دلش به او می‌گوید چی درست است همرنگ جماعت شود؟
راینر پسربچه‌ای که بچه‌ها او را راسو بوگندو صدا می‌کنند؛ چون عوضی، مزاحم، بی‌خاصیت و حیله گر است. مجبور است که باشد چون بقیه او را اینطور می‌بینند، اما تنها گناهش این است که در محله تازه‌وارد است و در خانواده‌ای به دنیا آمده که اسم و رسم خوبی ندارد. او به خاطر یک اشتباه از جامعه طرد می‌شود. اشتباهی که تمام وجودش را زیر سوال می‌برد. هیچکس نمی‌خواهد درکش کند. کسی به دنبال شناخت او نیست فقط همه اشتباه او را می‌بینند و قضاوتش می‌کنند و از او بیزار می‌شوند.
دختر داستان می‌داند راینر پسر خوبی است. راینر بارها به او کمک کرده است. حالا که پسربچه به کمک او نه بلکه به نیم‌نگاهی از سمت او نیاز دارد، دختر طرف او را خواهد گرفت؟
این روزها به راینر و دختر داستان زیاد فکر می‌کنم. جای کدامشان بودن سخت‌تر است؟
کتاب کوتاه اما قابل تأملی است.