یادداشت آیلار اسماعیلی

روزی که یاد گرفتم عنکبوت ها را اهلی کنم
        داستانی درباره انتخاب، پذیرش و دوستی
وقتی این کتاب را خواندم به عمق ماجرا پی نبردم تا زمانی که در موقعیتی شبیه موقعیت دختر داستان قرار گرفتم. موقعیتی که باید انتخاب می‌کردم.
دختر داستان یوتا ریشتر هم مجبور است انتخاب کند و چه انتخاب سختی. از جامعه طرد شود؟ یا با اینکه دلش به او می‌گوید چی درست است همرنگ جماعت شود؟
راینر پسربچه‌ای که بچه‌ها او را راسو بوگندو صدا می‌کنند؛ چون عوضی، مزاحم، بی‌خاصیت و حیله گر است. مجبور است که باشد چون بقیه او را اینطور می‌بینند، اما تنها گناهش این است که در محله تازه‌وارد است و در خانواده‌ای به دنیا آمده که اسم و رسم خوبی ندارد. او به خاطر یک اشتباه از جامعه طرد می‌شود. اشتباهی که تمام وجودش را زیر سوال می‌برد. هیچکس نمی‌خواهد درکش کند. کسی به دنبال شناخت او نیست فقط همه اشتباه او را می‌بینند و قضاوتش می‌کنند و از او بیزار می‌شوند.
دختر داستان می‌داند راینر پسر خوبی است. راینر بارها به او کمک کرده است. حالا که پسربچه به کمک او نه بلکه به نیم‌نگاهی از سمت او نیاز دارد، دختر طرف او را خواهد گرفت؟
این روزها به راینر و دختر داستان زیاد فکر می‌کنم. جای کدامشان بودن سخت‌تر است؟
کتاب کوتاه اما قابل تأملی است. 
      
10

13

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.