لبخند انار (مجموعه داستان)
مرد بلند قد، میانه سال با موهای جو گندمی ، دستهایش را پیش آورده بود، و آنها را به جماعت نشان می داد: باور کنید هنوز کف دستهایم می سوزد. بعد از سی و چهار سال هنوز سوزش ضربه ترکه هایش را به کف دست و پاهایم حس می کنم. اما امروز هر چه دارم از او دارم. امشب می خواهیم از او حرف بزنیم و مثل آن سالها به کودکی و نوجوانی بر گردیم. نه فقط با حرف بلکه با گوشت و پوستمان آن دوران زنده کنیم. اول البته حرف و دست آخر عمل. امشب تعدادی از شاگردانش و معلمینی که با او همکاری می کرده اند و همینطور مش عبد الله خدمتگزار مهربان مدرسه ای که سی سال در کنار او بود اینجا هستند. .... درباره این کتاب بیشتر بخوانید
لیستهای مرتبط به لبخند انار (مجموعه داستان)
یادداشتهای مرتبط به لبخند انار (مجموعه داستان)