بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

ساربان سرگردان (جلد دوم جزیره سرگردانی)

ساربان سرگردان (جلد دوم جزیره سرگردانی)

ساربان سرگردان (جلد دوم جزیره سرگردانی)

3.8
21 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

11

ساربان سرگردانهستی که در دوران مبارزاتش علیه رژیم با مراد و دوستانش در ارتباط بوده پس از دستگیری و بازجویی ناخواسته یکی از آنها را لو می دهد. هستی در زندان ادعا می کند که همسر یکی از فعالین سیاسی است. دختر دیگری که از زندان فرار می کند و به گوش سلیم شوهر هستی می رساند که او در زندان ادعا کرده است که همسر یک فعال سیاسی است و ...

لیست‌های مرتبط به ساربان سرگردان (جلد دوم جزیره سرگردانی)

یادداشت‌های مرتبط به ساربان سرگردان (جلد دوم جزیره سرگردانی)

            سه گانه سرگردانی که دو کتابش چاپ شد و کتاب سوم مثل عنوانش دچار سرگردانی شد و ده ساله که هیچ خبری ازش در دست نیست. قبلا توی ریویویی که برای سووشون نوشتم گفتم به سیمین دانشور تعصب دارم و با تعصب امتیاز می‌دم و به این کتاب هم با تعصب نمره‌ی سه رو دادم. 
شاید باورنکردنی باشه که نویسنده‌ی سووشون این کتاب رو نوشته. به نظر من هر داستانی با هر لایه‌ها و سطوح زیرینی که داره باید در سطح اول چیزی برای گفتن داشته باشه اما توی داستان ساربان سرگردان خیلی جاها سطح اول داستان فدای سطوح زیرین می‌شد. مثلاً فرار فرخنده از زندان و رها شدن مراد و هستی تو جزیره سرگردانی و ایضاً فرار اونها خیلی تصادفی رخ می‌ده و دنیا دست به دست هم می‌ده تا نقشه‌های ضعیف و حماسی احمد گنجور به ثمر بشینه. 
نکته دیگه‌ای توجه من رو جلب کرد فضای داستان بود. داستان با روایت سلیم شروع می‌شه به هستی می‌رسه و در این بین یک فصل هم به شخصیت مرکزی مراد می‌رسه (هر چند راوی سوم شخص می‌مونه)... اولین انتظاری که از یک کتاب دنباله‌دار می‌شه داشت اینه که فضا و زبان کتاب قبلی رو دنبال کنه اما ساربان سرگردانی نمی‌تونه دنباله‌روی جزیره سرگردانی باشه. شخصیت‌پردازی‌ها هر چقدر که تو کتاب جزیره سرگردانی شده باقی می‌مونه و تو این کتاب کمتر سراغ این مبحث می‌ره. خیلی از تیکه کلام‌ها بین تمام شخصیت‌های رمان یکسانه... مثلاً از زبان مراد و سیمین و... توی تعاریفشون از دیده‌هاشون لفظ «بشنو از...» خوانده می‌شه. دیالوگ‌ها خیلی شعاری و ایدئولوژیک می‌شه. بعضی صحنه‌ها به شدت باورنکردنی و حماسی می‌شه (مثل صحنه دستگیری هستی). هر چند نواقص رمان هر چقدر که به فصل‌های پایانی نزدیک می‌شه بیشتر برطرف می‌شه اما این رمان نتونست حتی مثل جزیره سرگردانی من رو ارضا کنه چه برسه به سووشون.
          
            اگر "جزیره سرگردانی" را خوانده اید با شروع شدن این رمان جا میخورید چون همان ابتدا یک چرخش اساسی در ماجرا ایجاد شده و میبینیم نویسنده تصمیم گرفته از "هستی نوریان" یک شخصیت قهرمان انقلابی بسازد که در نوع خودش هم خیلی جالب درآمده. رمان این طوری آغاز میشود:


سلیم فرخی گیج شد. هر قدمی که برای یافتن هستی، برای نجاتش، برای پیدا کردن سرنخی در جست و جوی شخصیت او برمیداشت گیجترش میکرد. جغرافیای ذهنش جهت یابیش را چنان گم کرد که عاقبت به حس لامسه بسنده کرد و به ازدواج با نیکو تن داد. صدای خواهرش، گفت و گو از مراد، قربان صدقه های مادرش، حرف و سخن بیژن، صحرای دلش را خارستان کرد و خارها تیز بود و به قلبش فرو می رفت و آن به آن نیش خارها گزنده تر می شد. خواهرش قدسی هر روز یا هر شب از اصفهان تلفن میکرد و در ذهنش درای یک حیرانی تازه، یک سلسله پرسشهای بی انتها را فرومیکوفت. پرسشهایی که جوابی برایشان نداشت و به پرسشی از خودش منتهی می شد که آیا زندگی یک سلسله «چراهایی» نیست که جوابشان «هم چرا» است یا پاسخهای کوتاه دارد که گاه آن پاسخها هم اشتباهی بیش نیست. چشمهایش را می بست و گوشی تلفن را از گوشش دور می گرفت و صدای خواهر بلندتر که: صدایم را میشنوی؟ این دختره به درد تو نمی خورد... دختری که به زندان بیفتد تکلیفش معلوم است. از کجا میدانی که سرش به آخورهای دیگر بند نبوده؟

و از فرازهای مهم رمان وقتی است که هستی و مراد را با هلیکوپتر به جزیره سرگردانی در دریاچه نمک قم میبرند تا ازشان زهرچشم بگیرند:


چشمهای هستی و مراد را گشودند. دو تا مرد دیگر هم بودند. اینک نور عظیم، سکوت و برهوت. انگار آسمان سرتاسر خورشید بود - جزیره سرگردانی همان طور که کراسلی وصفش را کرده بود و صدای مرد اول که در آن برهوت هوهو کرد و علمی با بیرق سپید به دست مراد داد.
- اگر تصمیم گرفتید با ساواک بدون قید و شرط همکاری کنید، فردا که به سراغتان می آییم، این بیرق را به علامت تسلیم در هوا تکان تکان بدهید. وگرنه همین جا می مانید تا جمجمه هایتان مثل جمجمه هایی که روی دریاچه نمک ... شیر فهم شد.

البته من یک موقعی گفتم که این فراز خیلی مهم را نویسنده نتوانسته چندان خواندنی از آب دربیاورد. به خاطر نگاه زنانه یا حتی پیرزنانه. آن هم یک خانم بازنشست شده از دانشگاه که هول است یک عالمه برداشت فلسفی و عرفانی و آیینی از هرکنش داستانی خودش بدهد. به همین خاطر یک عنصر اساسی که "سووشون" را تبدیل به شاهکار کرده از دست میرود: کانونی شدگی
اینجا دوربین نویسنده روی هیچ موضوع دقیقی کانونی (فوکوس) نشده و به خاطر همین جذابیت اثر به مراتب از سووشون کمتر است.
با همه اینها به نظرم رمانی مهم و قابل توجه است
روحش شاد