Everything, Everything

Everything, Everything

Everything, Everything

3.7
46 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

96

خواهم خواند

46

My disease is as rare as it is famous. It’s a form of Severe Combined Immunodeficiency, but basically, I’m allergic to the world. I don’t leave my house, have not left my house in fifteen years. The only people I ever see are my mom and my nurse, Carla. But then one day, a moving truck arrives. New next door neighbors. I look out the window, and I see him. He’s tall, lean and wearing all black—black t-shirt, black jeans, black sneakers and a black knit cap that covers his hair completely. He catches me looking and stares at me. I stare right back. His name is Olly. I want to learn everything about him, and I do. I learn that he is funny and fierce. I learn that his eyes are Atlantic Ocean-blue and that his vice is stealing silverware. I learn that when I talk to him, my whole world opens up, and I feel myself starting to change—starting to want things. To want out of my bubble. To want everything, everything the world has to offer. Maybe we can’t predict the future, but we can predict some things. For example, I am certainly going to fall in love with Olly. It’s almost certainly going to be a disaster.

یادداشت‌های مرتبط به Everything, Everything

فرجانه

1400/11/09

            《هو الحق》
(پی‌نوشت۲ بعد از بازخوانی اضافه شده)
 همه‌چیز همه‌چیز درباره‌ی دختریه که SCID داره . که یک جور نقص سیستم ایمنیه. فرد مبتلا میتونه به نصف دنیا حساسیت داشته باشه و ادویه‌ی جدید یک غذا، لمس میزی که با شوینده تمیز شده یا استشمام عطری که یک نفر زده میتونه باعث مرگش بشه. برای همین مدی تا حالا دنیای بیرون از دیوارهای خونه رو تجربه نکرده! این که لمس چمن چه حسی داره، هوا چه بویی داره و دریا چجوریه؟
آیا شبیه یک وان بزرگ پر از آبه؟
دیدن دنیا از این زاویه‌ی جدید برای من خیلی جذاب بود.
میدونید همه‌چیز همه‌چیز، چیزی بیشتر از یک رمان عاشقانست، بیشتر درباره امیده! امید در دل ناامیدی و شادی در دل ترس!
از طرفی درسته که شخصیت اصلی داستان مادلینه اما نویسنده به ماجراهای بقیه‌ی شخصیت‌ها هم فکر کرده و خط زندگی اون‌ها رو هم به زیبایی ترسیم کرده.
برای همین هر چند وقت یک بار وقتی ناامیدی کل وجودم رو میگیره به سمت این کتاب کشیده میشم و نمیدونم چطوری و چرا اما حالم رو بهتر میکنه😄😊
فکر کنم از اوایل ۹۹ تا حالا حدود ۶بار گوشش دادم.
درباره‌ی نسخه‌ی صوتی، کتاب ترجمه‌ی نشر نون بود با صدای خانم مریم محبوب، ترجمه خوب بود، سانسور‌ها تقریبا واضح بود و من خوانشش رو دوست داشتم.
پ.ن: بین نظرات، بعضی از دوستان درباره‌ی پایان غیرمنتظره‌ی کتاب گفته بودن، اما پایان به نظر من قابل حدس و باورپذیر بود، اگر کتاب رو با دقت مطالعه کنید به نشونه‌های زیادی میرسید که پایان داستان (در واقع نقطه‌ی اوج رو) قابل حدس و باورپذیر میکنن.
پ.ن۲: مادلین دوتا کتاب داره که بارها مطالعشون کرده. گل‌هایی برای الجرنون و شازده کوچولو، وقتی کارلا ازش درباره‌ی این خوانش مجددها میپرسه مدی میگه هربار میخونم معناشون عوض میشه و برام تازگی دارن. راستش فکرکنم حالا حرفش رو میفهمم.
۲۳بهمن۱۴۰۰🌼💛
          
            همه خوان، سر راست و گاهی موارد جذاب.
روایت ساده و خطی بیمار  اس آی دی از زندگی یک نواخت و پر مخاطره خودش.  شخصیت های فرعی کتاب به گمانم بسیار سطحی و سریع پرداخت شده اند  تا فقط قصه اصلی داستان را پیش ببرند. کاراکتر های کتاب  بیشتر در حد تیپ اند و نویسنده زحمت زیادی بابت خلق کاراکترهای جدید، شخصیت پردازی عمیق از طریق روایت قصه های فرعی به خود نداده. و اما کاراکترها :
مادر فدا کار
پرستاری مثل مادر که از قضا دختر هم سن کاراکتر اصلی دارد. 
پسری  خوش تیپ و ورزشکار در همسایگی  که پدری دائم الخمر، مادری مظلوم و کتک خور و خواهری سیگاری و از همه جا بریده دارد.
این تعداد کاراکتر و این مدل شخصیت پردازی شاید برای داستان کوتا که مجال کمتری دارد مناسب باشد ولی  به گمانم خواننده جدی رمان را کمی سرخورده کند.
به لحاظ محتوا، انگار داستان از روی کتاب‌های روانشناسی و زندگی مثبت نوشته شده تا با مقایسه خود با شخصیت اصلی داستان، امید به زندگی  را در خواننده تقویت کند  واین امر شاید به خودی خود بد نباشد اما وقتی این داستان را با نوع روایت رمان‌های مشهوری که شخصیت مصیبت زده  دارند (بینوایان، خاطرات خانه مردگان، سمفونی مردگان و...) مقایسه می کنیم بیشتر سطحی کاری و سری دوزی بودن این اثر به چشم می زند.
اما نکته مثبت این داستان شاید گره افکنی و نقطه اوج قصه باشد که ضربه ای به مخاطب وارد می کند که البته تا حدودی قابل پیش بینی است. و در نهایت پایان خوش

          
            خبببب بالاخره تا اینجای سال تونستم به یک کتاب امتیاز کامل بدم و خودم خیلی از این بابت خوشحالم.
با وجود اینکه از قبل فیلمشو دو بار دیده بودم و میدونستم از اول تا آخر ماجرا چه خبره و قراره چی بشه بازممممم موقع خوندنش تعداد زیادی  لبخندهای احمقانه که نمیتونی جلوشون رو بگیری میزدم دقیقا از همون‌ها که خود "مدی" طی داستان میزد.
وقتی مدی میگفت که تو دلش کللللی پروانه دارن پرواز میکرنن منم اون پروانه‌ها رو وااااقعا تو قلبم احساس می‌کردم(و تازه فهمیدم پروانه‌ای شدن قلب دقیقا یعنی چی)و برای اولین بار تونستم کاااااملا قهرمان داستان رو درک کنم. عصبانیت‌هاشو، ترس‌هاشو، شادی‌هاشو، دل به دریا زدناشو، همه همه احساساتش رو می‌فهمیدم انگار که خودم توی کتاب و به جای مدی بودم.
با اینکههههه این یک کتاب برای نوجوون هاست ولی من 25 ساله واقعا باهاش ذوق زده شدم.
هر چیزی راجع به محتوای داستان بگم لو میره و این باعث میشه جذابیتش براتون کمرنگ بشه. فقط میتونم بگم که اگه دلتون یه رمان کوتاه جمع و جور حساااابی عاشقانه میخواد حتما اینو بخونید عااااالیه ،مطمئنم عاشقش میشید 😍
این داستان پررررر از شخصیت‌های کیوت دوست داشتنیه که این بزرگ‌ترین دلیل من برای امتیاز کامل دادن بود. 
دلم میخواد نویسنده رو بغلش کنم بخاطر خلق این اثر و بعد از لوسی مونتگمری این دومین باره که همچین حسی رو به یک نویسنده دارم.


در آخر بگم که ما فقط یک بار زنده‌ایم، باید سعی کنیم با ترس‌هامون رو به رو بشیم و از نقطه امنمون خارج شیم چون فقط در این صورت میتونیم زندگی کنیم نه فقط زنده باشیم.
          
Artemis

19 ساعت پیش

                
واقعا کتاب قشنگی بود و تم غمش خیلی خوب بود که یکم امیدم کنارش گذاشته بود پایانش قشنگ بود و با اینکه ناراحتم بیشتر الی و مدی رو کنار هم ندیدم خوشحالم با همین مقدار تموم شد چون باید همین باشه......
ازش لذت بردم اما اگه نظر منتقدانه برای کتاب بخوام بگم اینکه در اوج اینکه احساس غم خوشحالی حماقت و عشق و امید و ترس رو توش جا داده بود اما واقعا بعضی جاهاش از منطق دور بود وقتی مدی سفر کرد و طی یه روز هیچیش نشد شک کردم که مگه میشه و خب سریع از ذهنم دورش کردم صادقانه پایانش دور از انتظاره 
اما نمیدونم یکم غیر منطقیه برام که مامانش در این حد درحال فروپاشی روانی باشه و دچار توهم باشه و کسی متوجه اش نشه....نمیدونم انگار کارلا پرستار تحصیل کرده ای بوده قبل از استخدام مدارک مدی رو ندیده بوده؟اگه شک کرده پیگیری نکرد؟هیچ کدوم از همکارهای مامانش این اتفاق رو حس نکردن؟یعنی اینقد نسبت به دنیا بی‌اعتماد شده بود که فکر می‌کرد همه چیز به مدی آسیب میزنه و به خودش دروغ گفت و این دروغ به واقعیت تبدیل شد اما این باورش نباید تو کارش اثر بذاره؟ تشخیص هایی بده که درست نباشن و بقیه بفهمن ؟شک کنن؟جدا از این شخصیت کارلا برام یه شخصیت شیرین ولی غیرممکن بود و همینطور الی نمیدونم اما یه پرستار پیدا میشه که از کار مدی حمایت کنه بیاد بگه دنبال آرزوهات برو درحالی که باید بمیری اخرش؟یا الی واقعا واقعا کسی این کارو انجام میده منظورم اینکه اول وحشت میکنه بعد عصبی میشه و کاملا اوکی میشه و قبول میکنه برن هاوایی....چیز دیگه ای که درگیرم کرد اینکه اوکی کارت اعتباری گرفتی باشه چه شکلی پول داشت کارته؟وقتی کارت بگیری که رندوم پول سفر و هتل و کلی غذا و تفریح نیست توش که نمیتونه از حساب مامانش برداره بدون فهمیدن یا به هرصورت دیگه ای پول به کارت واریز کنه بدون اینکه مامانش بفهمه که میدونی اینا نقاط ضعف کتاب بودم از نظرم چون غیرقابل باور بودن درکل کتاب قشنگی بود ولی خب نمیشه از این نکات گذر کرد اما واقعا نکات خوب زیادی داشت کتاب کاملا روون بود درحدی که من تو ۳ ساعت و خورده ای خوندم حس و حال خوبی داشت در کل پیشنهاد میشه بخونینش اما دنبال چیز خیلی خاص و شاهکار نباشین صادقانه من توقع چیزی شبیه نحسی ستاره های بخت ما رو داشتم اما کلا هدف و مفهوم داستان فرق داشت حس میکنم بیشتر بدی هاش رو گفتم اما واقعا قدرت حس خوبش رو دست کم نگیرین
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.