سیری ناپذیر: سرگذشت جسم (من)

سیری ناپذیر: سرگذشت جسم (من)

سیری ناپذیر: سرگذشت جسم (من)

رکسان گی و 2 نفر دیگر
3.2
23 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

28

خواهم خواند

7

ناشر
فاصله
شابک
9786229948569
تعداد صفحات
250
تاریخ انتشار
1399/3/6

توضیحات

        «سیری ناپذیر»، سرگذشتنامه ای  است که « رُکسان گی» درباره بدنش نوشته است. او در این کتاب بازگو می کند که بدنش چه چیزهایی را تاب آورده است. رُکسان، خوانندگان را به مکان هایی تاریک و ناراحت کننده می برد. آسیب روحی و جسمی را به  خوبی مورد بررسی قرار می دهد و به  دلیل قلم صریحش هیچ چیزی را پنهان نمی کند. در نوشتن شیوه خاص خودش را دارد، گاهی از علائم نگارشی متفاوتی استفاده می کند. فصل های کتابش متفاوت از دیگر کتاب های سرگذشتنامه هستند و گاهی بیش از چند خط نیستند. از واژه «Hunger» (گرسنگی) بارها با معانی متفاوتی استفاده می کند. این کتاب درباره افرادی  است که شکسته اند و به هر دلیلی، فکر می کنند به هیچ دردی نمی خورند، هیچ چیزی نیستند. افرادی که در برابر خشونت سکوت کرده اند. افرادی که باید سکوتشان را بشکنند. این کتاب، کتابی ا ست درباره بدنِ من، درباره گرسنگی من، درباره ناپدید شدن و گمراه  شدن و احتیاجِ بی حدوحصر، احتیاج به دیده و درک شدن و درنهایت، این کتاب، کتابی  است درباره اینکه یاد بگیرم، هرچند آهسته، به خودم اجازه دهم که دیده و درک شوم.
      

یادداشت‌ها

          قبل‌تر، تو گزارش پیشرفت کتاب نوشته بودم، برای این کتاب حرف‌های زیادی دارم. 
امروز هم که دنبال شیرینی فروشیِ" کارو "می‌گشتم و لازم بود، از پشت شیشه‌ی پر از لک ماشین، حواس جمع و چهار چشمی، اسامی‌ چراغونی سر در مغازه‌ها رو دنبال کنم؛ همش حواسم پرت می‌شد و ذهنم دنبال واژه می‌گشت برای معرفی این کتاب‌. 
اما حالا که قراره از کتاب بگم فقط چند نکته توی ذهنم پر رنگه.
اول اینکه دلم برای رکسان گی سوخت. خیلی خیلی زیاد. سرگذشت بدی داشت و زندگی تلخی که منجر به تصمیمات بدی که در آینده گرفت شد.
فکر کن تو نژاد پرست ترین کشور دنیا باشی، علاوه بر رنگ پوستت که مایه آزار و عذاب توسط افراد نژاد پرسته؛ دویست و شصت و دو کیلو هم وزنت باشه!
نویسنده دائما تو کتاب از بدنش به عنوان شرمش یاد ‌می‌کرد. و من هربار که این لغت رو می‌خوندم به زور جلو گریم رو می‌گرفتم.
کتاب حقیقت بدون روتوش آمریکا و جوامع غربه. جامعه‌ایی که  زن‌ها رو سوق می‌ده به باریک و باریکتر شدن، با تبلیغات، با  انواع برنامه‌های لاغری و کاهش وزن،  تبليغات داروهای لاغری و ..
 جامعه‌ایی که زن ها رو بر اساس تناسب اندام نمره‌گذاری می‌کنه و رفتار و نگاه ناروایی نسبت به افراد چاق داره.
 چیزی که تو سال‌های اخیر تو کشور ما هم به جریان افتاد متاسفانه. این محصول صادر شده‌ی جوامعی که خودش رو داعیه دار حمایت از زن می‌دونه اما با بی رحمی تمام به "زنان" ضربه زده و زن‌ها رو وارد میدان کار کرده،
 برای اینکه خرج کمتری بکنند، هزینه‌ی کمتری به عهده بگیرند، پول کمتری بدن. اون‌ها جنس زن  رو چیزی نمی‌بینند چون  وسیله‌ی التذاذ مردها. 
دائم تو گوش زن می‌خونن که تو باید باریک باشی، باید ساعت‌ها جون بکنی تا به وزن ایده‌آل فلان بازیگر نزدیک شی. 
 درسته که نویسنده برای سلامت خودش هم که شده باید کم کنه از وزنش که اینو خودش هم اقرار می‌کنه، اما این کلیاتی که صرفا برداشت آزادم از رفتار این جوامع با زنان هست، انکار ناپذیره.
یادمه آقا تو سال ۱۴۰۱ گفته بودند:" همه ‌کار کردند برای اینکه بتوانند زن را قانع کنند که امتیاز او به نوع رفتاری است که جذّابیّتهای جنسی او را برای مرد بیشتر کند و همه‌ی تلاششان را کردند.
 این داستانِ خیلی غم‌انگیزی است."
"وقاحت غرب اینجا ظاهر می‌شود که این‌ها با این همه ضربه‌ای که به زن به حیثیت زن و به کرامت زن وارد آوردند، خودشان را پرچمدار حقوق زن وانمود می‌کنند."
چقدر دردناکه که  این نگاه حقیرانه و پوچ رو برای همه کشورها دارن نهادینه می‌کنند. 
در حالی‌که نگاه خدا به زن بسیار لطیف و در عین حال پر از کرامته. زن در مکتب خدا انسان سازه، لطیف اما بلند مرتبه‌س.
 مثل حضرت زینب، ایشون  به زیبایی علوّ مرتبه‌ی زن و عظمت قدرت روحی و عقلانی و معنوی زن بودن رو نشون دادند. ایشون دو نکته را نشون دادند : "یک نکته اینکه زن می تونه اقیانوس عظیمی باشه از صبر و تحمل؛ دوم اینکه زن می‌تونه قله‌ی بلندی باشه از خردمندی و تدبیر."
این نکته‌ها سراسر کتاب همراهم بود؛ هرجا که رکسان گی از گذشته‌ش و زجر تعرض‌ش گفت. هرجا که گفت خوردم و خوردم تا از خودم دژی بسازم که کسی نتونه اذیتم کنه. هرجا که زن و ارزش زن رو در سایز لاغر دارای ارزش انسانی خوند. هر بار که خوندم از درد و رنجش قلبم گرفت‌.
این کتاب برای ایجاد انگیزه لاغری نیست، اعتراف نامه و مگو های یک زن چاقه.
_ برای توصیه‌ی خواندن کتاب به دیگران  تردید دارم_
        

4

سارا

سارا

1402/9/5

          “هر چه سنم بالاتر می‌رود بیشتر می‌فهمم که زندگی کلاً پی گرفتن آرزوهاست. ما می‌خواهیم و می‌خواهیم و وای تا چه حد می‌خواهیم. ما گرسنه‌ایم”

درست است که مموآر رکسانه گی درباره بدنش، علت چاق شدنش و تمام مسائلی است که در زندگی او وابسته به بدنش وجود دارد؛ با این حال این جمله از کتاب نشان می‌دهد همه این حرف‌ها چطور می‌تواند فرای یک موضوع خاص و در چارچوب بدن دیده شود.
همان‌گونه که خودش در بخش‌های انتهایی کتاب اعلام می‌کند این قضیه بدنش چطور چشم او را باز کرده تا مسائل آدم‌های متفاوت را بهتر ببیند.

کتاب به شکل ساده و غیرمنتظره‌ای و با نشان دادن این قضیه شروع می‌شود که قرار نیست این کتاب خاطره‌ای از کاهش وزن یا کتابی انگیزه‌بخش باشد.
همین است که آن ابتدا میخ همراه شدن مخاطب را می‌کوبد. ما با مموآری از زندگی واقعی یک آدم طرف هستیم. کسی که تمام قسمت‌های یک بدن چاق داشتن را زندگی کرده... آن هم نه بدنی که از کودکی یا بخاطر ژن چاق باشد. بدنی که او خودخواسته و به دست خودش آن را تبدیل به دژی برای محافظت از خودش کرده است.

در این کتاب ما درونی‌ترین چیزهای نویسنده را می‌خوانیم و در عین حال از زبان شفاف و خونسرد او متحیر می‌مانیم. زبانی که پایبندی‌اش را به جستارشخصی و مموآر نشان می‌دهد... اینکه در پی برانگیختن احساسات ما نیست. اینکه ما را در توصیف‌های عالی اما خالی غرق نمی‌کند. 
به اندازه برای ما می‌گوید و از همه مهم‌تر از خودش محافظت می‌کند. رکسانه‌ی توی کتاب برای ما شخصیتی قوی و دوست‌داشتنی است، حتی وقتی که زخم‌ها و اعتراف‌های درونی‌اش را دیده‌ایم.
        

0