بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

غرب زدگی

غرب زدگی

غرب زدگی

4.0
81 نفر |
19 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

183

خواهم خواند

101

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

در کتاب حاضر، نویسنده تشریح می کند که غرب زدگی آفتی است که از غرب می آید و ما کشورهای جهان سومی و از پیشرفت وامانده را مانند طاعون گرفتار و بیمار می کند. آدم غرب زده ریشه و بنیادی ندارد، نه شرقی مانده، نه غربی شده؛ هرهری مآب و چشم و گوش بسته از آداب و سنن و فرهنگ غرب تقلید می کند.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به غرب زدگی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به غرب زدگی

یادداشت‌های مرتبط به غرب زدگی

                درست است که مشخصات دقیق زلزله را باید از زلزله سنج دانشگاه پرسید ، اما پیش از این که زلزله سنج چیزی ظبط کند ، اسب دهقان ، اگرچه نانجیب هم باشد ، گریخته است ...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

            جلال خیلی بی تعارف و راحت کتابش را شروع میکند و همان اول موضع را میگیرد و در اولین جمله میگوید 
غربزدگی میگویم همچون وبازدگی

ابتدا کمی تاریخچه روابط ما با غرب را میکاود و میگوید که چالش ما با غرب اصلا تازه نیست. ابتدا مسئله را از نظر اقتصادی بررسی میکند و مینویسد:
 "دیگر جنگ های محلی زمانه ی ما را هم نمی شود جنگ عقاید مختلف جا زد. حتی به ظاهر. این روزها هربچه مکتبی نه تنها زیر جل جنگ دوم بین المللی، توسعه طلبی صنایع مکانیزه ی طرفین دعوا را می بیند. بلکه حتی در ماجرای کوبا و کنگو و کانال سوئز یا الجزایر نیز به ترتیب دعوای شکر و الماس و نفت را می نگرد."

بعد مسئله را از نظر مذهبی و رابطه کلیسا با سلطه گران بررسی میکند و مینویسد:
"میدانیم که پیش قراول استعمار مبلغ مسيحيت نیز بود. و کنار هر نمایندگی تجارتی در سراسر عالم، یک کلیسا هم می ساخت. و مردم بومی را به لطایف الحیل به حضور در آن می خواند. و با برچیده شدن بساط استعمار از آن جاها هر نمایندگی تجارتی که تخته می شد، در یک کلیسا هم بسته می شد."
و فرضیه جالبی مطرح میکند و احتمال میدهد که ترس غرب از قدرت اسلام در بیداری او موثر بوده است:
 "غرب ۔ یعنی عالم مسیحیت قرون وسطا - وقتی به متنهای درجه‌ی ممكن محصور عالم اسلام شد، یعنی وقتی از دو سه سمت (شرق و جنوب و جنوب غربی) در مقابل قدرت ممالک اسلامی در خطر نیستی قرار گرفت و مجبور شد دست و پای خود را در همان چند ولایت شمالی دریای مدیترانه جمع کند، به سختی بیدار شد و در مقابل خطر اسلام از سر نومیدی به تعرض پرداخت."

وقتی به روزگار خودمان میپردازد ابتدا عمق فاجعه فرهنگی را بررسی میکند و مینویسد:
 آمار دقیق نشان میدهد که ایران از لحاظ مؤسسات آرایشگری و سلمانی شانزدهمین
کشور دنیاست... در تهران ۲۲۰۰ سلمانی مردانه و زنانه با پروانه و ۲۵۰۰ سلمانی بدون پروانه دایر است. با مقایسه با لندن که ۴۲۰۰ سلمانی زنانه و مردانه دارد و در مسکو که ۳۶۰۰ آرایشگر کار می کند، می توان فهمید که تا چه اندازه در چند سال اخیر مردم تهران به حفظ ظاهر خود اهمیت می دهند.» نقل از صفحه ی ۲ مجله ی فردوسی (هفتگی)، سه شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۴۲."

بارها متذکر میشود که تمام مرزهای سیاسی به دست کمپانی های غربی کشیده شده است و مینویسد:
 "به خاطر این مسایل هیچ کس در قرن بیستم شاخ و شانه نمی کشد. اما اگر من و افغانی هم دین و هم زبان و هم نژاد از حال هم بی خبریم یا اگر رفت آمد با هند و عراق دشوارتر از نفوذ به پشت دیوار آهنین است به این علت است که ما قلمرو نفوذ این کمپانی هستیم و افغانی منطقه ی حیاتی آن دیگری."

غربزدگی اهالی دانشگاه و سیاست را برملا میکند و مینویسد:
 "آدم غرب زده هر هری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد. اما به همه چیز هم بی اعتماد نیست. یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور است. همه چیز برایش على السویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد. دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، به اعتقادی، نه به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه در بند مذهب و لامذهبی. حتى لامذهب هم نیست. هرهری است. گاهی به مسجد هم می رود."

و نهایتا از وحشت خود غربیان در برابر افسون ماشینیسم میگوید و رک و پوست کنده میگوید که معتقد است "طاعون آلبرکامو همان ماشینیسم است." و این طور کتابش را به پایان میبرد:
 "«اروسترات» سارتر چشم بسته، رو به مردم کوچه هفت تیر می کشد و قهرمان نابوكوف رو به مردم ماشین میراند و مورسوی بیگانه، فقط به علت شدت سوزش آفتاب، آدم می کشد و این عاقبت های داستانی همه برگردانی اند از عاقبت واقعی بشریت. بشریتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتما در پوست کرگدن برود و من می بینم که همه ی این عاقبت های داستانی وعید ساعت آخر را می دهند که به دست دیو ماشین درپایان راه بشریت بمب ئیدروژن نهاده است!"
          
            «غرب زدگی»
جلال آل احمد روح سرکش و عصیانگر خود در مقابل تحولات جامعه و تاریخ ایران را به طور آشکار در این کتاب نشان می دهد.
او حاصل هرچه تاریخ و جامعه شناسی و اقتصاد و هنر و... خوانده و یا تجربه کرده را در این اثر موجز با زبانی سرخ و گزنده لکن دغدغه مند، به بررسی عناصر موثر جامعه از جمله(اموزش و پرورش،فرهنگ،اقتصاد،حکومت،ارتش و...) می پردازد.
البته مساله ی اصلی او نقد توسعه ی کاریکاتور وار جامعه آن هم با کپی برداری ناقص و بدون مطالعه جامعه غربی است و الا هدف او نیز پیشرفت و عدالت اجتماعی است(در این جا نیز رگه هایی از تفکرات چپ در قلم او هنوز به چشم می خورد).
در ابتدای اثر از استاد احمد فردید که ایشان نیز برای بسیاری از نسل کنونی ناشناخته هستند اما از متفکرین به نام زمانه خود بوده اند، به عنوان تسریع کننده«کاتالیزور» نگارش این اثر یاد می شود، که قابل توجه است.
مطالعه این اثر و استفاده از نوع نگاه و تحلیل های هرچند نه کاملا دقیق و صحیح آن را به تمامی دغدغه مندان اعتلای کشور و دوستان پیگیر‌ بحث #گام‌_دوم توصیه می کنم.
          
            .




من با دکتر تندرکیا موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف «مشروطه» که خود در اوایل امر مدافعش بود، بلکه به عنوان مدافع «مشروعه» باید بالای دار برود. و من می‌افزایم، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی. به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند. آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب‌زده‌ی ما ملکمخان مسیحی بود و طالباوف سوسیالدموکرات قفقازی! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب‌زدگی را هم‌چون داغی بر پیشانی ما زدند. و من نعش آن بزرگوار را بر سرِ دار، هم چون پرچمی می‌دانم که به علامت استیلای غرب‌زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد. 


آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه، غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال‌هاست که از فراز عرش بورس‌ها و بانک‌ها کوس لمن الملکی می‌زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه سنت‌ها و ایدئولوژی‌ها می‌خندد. بله اینچنین بود که مشروطه به عنوان پیش‌قراول ماشین، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره‌ی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد. 


شهرها اغلب ده‌کوره‌های بادکرده‌ای هستند یا به قول دوستم حسین ملک هرکدام گرهی هستند که در یک جا به باریکه ریسمان جاده‌ای خورده‌اند. و آن وقت این شهرها هرکدام خود بازار مکّاره‌ای برای مصنوعات فرنگی. محصول دوچرخه‌ی دست کم پنجاه سال کارخانه‌ی «راله»ی انگلستان را یک جا در یزد می‌بینی. و محصول یک ماه کارخانه‌های «میتسوبیشی» را در تبیت حیدریه. و محصول ده سال «فورد» و «شورلت» و «فیات» را در تهران. و آن وقت در شهر کرمان کره گیر نمی‌آوری و در تبریز باید کنسرو استرالیایی بخوری. همه‌ی این‌ها را من تجربه کرده‌ام. 


آدم غربزده‌ای که عضوی از اعضای دستگاه رهبری مملکت است پا در هواست. ذرّه‌ی گردی است معلق در فضا. یا درست همچون خاشاکی بر روی آب. با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت رابطه‌ها را بریده است. رابطه‌ی قدمت و تجدد نیست. خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بی‌رابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده. نقطه‌ای در یک خط نیست. بلکه یک نقطه‌ی فرضی است بر روی صفحه‌ای یا حتی در فضا. عین همان ذرّه‌ی معلق. لابد می‌پرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ می‌گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره‌ای جز متابعت از سیاست‌های بزرگ ندارد. در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت‌خیز، رسم بر این است که هرچه سبک‌تر است روی آب می‌آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می‌آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد. و ما در این غرب‌زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی‌وزن و وزنه‌ی موج حوادث سر و کار داریم.