لذت خواندن در عصر حواس پرتی

لذت خواندن در عصر حواس پرتی

لذت خواندن در عصر حواس پرتی

آلن جاکوبز و 2 نفر دیگر
3.5
19 نفر |
8 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

26

خواهم خواند

30

کتاب لذت خواندن در عصر حواس پرتی، نویسنده آلن جاکوبز.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به لذت خواندن در عصر حواس پرتی

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به لذت خواندن در عصر حواس پرتی

یادداشت‌های مرتبط به لذت خواندن در عصر حواس پرتی

            امتیاز اصلی ام 4.5 است

1. کتاب یک سیر خیلی جالب را طی میکند. ابتدا کتابخوانی با حس «انجام وظیفه» را کاملا نقد میکند و نشان میدهد هرگونه فهرستی از بهترین کتابهایی که باید حتما بخوانیم بیخود است. (من کاملا با این ایده موافق نیستم) و نوعی خواندن بر اساس «هوس» را پیشنهاد میدهد. سپس همین خواندن هوس آلود را از جهات مختلف تکمیل میکند و به شکلی نواقص آن را برطرف میکند اما کاملا دقت میکند که به خواندن استادانه و براساس انجام وظیفه نزدیک نشود. رهنمودهایی که در این بخش میدهد (مثل واکنشگری در برابر کتابها و یا جستجوی منابع بالادست هر کتاب) واقعا جالب و راهگشا هستند. البته من گمان نمیکنم مخاطبانی که آن طور هوس آلود کتاب انتخاب کنند چندان این رهنمودها را جدی بگیرند

2. این کتاب چندین بار ایده های «نیکلاس کار» در کتاب خواندنی «اینترنت با مغز ما چه می کند؟» را نقد میکند و در انتها این کتاب را بدبینانه معرفی میکند. خب من چون همین ماه پیش کتاب نیکلاس کار را خواندم میتوانم شهادت بدهم که کتاب او واقعا کتاب عمیق و دقیقی است و اصلا هم بدبینانه نیست. خیلی از این کتاب علمی تر و واقع بینانه تر است. کتاب آقای جیکوب اساسا با یک نگرش متذوقانه نوشته شده و من به عنوان یک ادبیات خوانده گواهی میدهم ادبیاتی ها کمی «از مرحله پرت هستند!» و خبر ندارند دنیا دست کیست و دنیا را آب ببرد آنها را خواب میبرد و... باز هم بگویم؟!   پس از یک ادبیاتی توقع نداشته باشید به شما بگوید که در عصر اینترنت آینده کتاب چه خواهدشد

3. بز مخالف بودم آنجایی بود که میگفت خریدن کیندل باعث شده که تمرکزش در خواندن کتاب افزایش پیدا کند چون در کیندل به راحتی کتاب کاغذی نمیتوانسته حاشیه نویسی کند و زیر مطالب خط بکشد و این حرفها! خب این هم دلیلی دیگر برای اثبات این که ادبیاتی ها در همه جای دنیا از مرحله پرت هستند! برادر من، آیا نمیدانی که کیندل و هر کتابخوان دیگری همین فردا هزار جور ابزار وسوسه کننده برای حاشیه نویسی در اختیار تو خواهدگذاشت که از زبان خاص علامت گذاری تو خیلی کاربردی تر و البته همه فهم تر است؟ و آیا به قول نیکلاس کار نمیدانی که در عصر «هایپرتکست» زندگی میکنیم؟ همه کلمات یک رمان قابل جستجو در اینترنت هستند و این یعنی هر قدمی که برمیداری امکان دارد زیر پایت خالی بشود! حالا چطوری میخواهی تمرکز کنی؟

4. از جمله نقدهای دیگرم به این کتاب آن است که حساب «رمان ژانر» را از ادبیات جدا نمیکند. این بحثی دامنه دار است که من یک بار در همین گودریدز سعی کردم از اهل کتاب درباره ش استمزاج کنم اما حاصلی نداشت. وقتی یک نوجوان هری پاتر میخواند قطعا دارد کتاب میخواند و حتی رمان میخواند و پرچمش بالاست و بر نوجوانی که در حال بازی کامپیوتری میکند برتری دارد و درود بر او! اما آیا او دارد ادبیات میخواند؟

به هر روی خواندن کتاب را به همه شما عشاق کتاب توصیه میکنم چون مملو از جملات حکمت آمیز درباره کتابخوانی است. و از آن مهم تر به هر حال کتابی بینش بخش است.

ریویوی بنده را <a href="https://www.goodreads.com/review/show/3476494328?book_show_action=false&from_review_page=1">اینجا</a> بخوانید تا بتوانید از ذیل این متن دریای متلاطم حکمت های کتاب مرواریدهایی صید کنید
          
            وقتی که کتاب رو هنوز شروع نکرده بودم، علی‌رغم این که می‌دونستم بازخوردهای مثبت و امتیازهای بالایی داشته، تصور می‌کردم صرفا یه سری کلیات و راهنمایی‌هایی درخصوص چطور مطالعه کردن رو مطرح می‌کنه و خوندنش خوش می‌گذره. اما وقتی که شروع به خوندنش کردم، دیدم که حرف‌های تازه و عمیقی داره. اعتقاد مهم نویسنده اینه که خوندن باید از روی اون چیزی که بهش می‌گه «هوس» باشه. کتاب رو با توضیح این مطلب شروع می‌کنه و در ادامه توضیح می‌ده که چرا لیست‌هایی مثل لیست کتاب‌های برتر یا لیست کتاب‌هایی که پیش از مرگ باید خواند و ...، لیست‌های به‌دردبخوری نیستن و اون کمکی که باید رو به ما نمی‌کنن. اعتقاد داره که باید کتاب رو آهسته خوند، اگه لازم به تفکر باشه باید توقف کرد و به‌طورکلی نباید یه رابطه‌ی یه‌طرفه و سطحی با کتاب داشت؛ باید باهاش کنش داشت و حاشیه‌نویسی و خط‌خطیش کرد. به این بحث می‌پردازه که آیا بهتره کتاب‌هایی که قبلا خونده‌یم و دوستشون داشتم رو دوباره بخونیم یا کتاب‌های جدید رو بخونیم که ممکنه اون‌قدرها هم به دلمون نشینن. کلا حرف‌های جالب‌توجه و به‌فکرفروبرنده‌ی زیادی تو کتاب می‌زنه و در عین این که مباحث عمیقی رو مطرح می‌کنه خیلی ساده و ملموسه. شاید یکی از دلایلش هم این باشه که خیلی خوب از تجربه‌ی خودش و دیگران می‌گه. از اون کتاب‌هاییه که ممکنه بعدا یه بار دیگه با دقت و فکر بیشتری بخونمش. ضمنا متاسفانه تا جایی که می‌دونم از نویسنده کتاب دیگه‌ای به فارسی ترجمه نشده وگرنه واقعا دوست داشتم کتاب دیگه‌ای هم ازش بخونم.
          
            لطفا این متن را با «لحاظ‌کردن مخاطرات اشتیاق‌گذرا» بخوانید...

1- 
داشتم با یکی از رفقای زلال، در مورد حس و تجربه‌ی نابی که از مشاهده یک فیلم نصیبم شده‌بود حرف می‌زدم؛ حرفم را برید و گفت: « نکنه چون همین دیشب این فیلم رو دیدی انقدر به‌نظرت قابل‌اعتناست؟ »
 مثل پتک مهیب بود، البته گیج نشدم، هشیار شدم. فهمیدم در یک بده-بستان مخیر مانده‌ام؛ یا به سرعت در موردِ چیزی که خوانده‌ام/دیده‌ام/شنیده‌ام، حرف می‌زنم تا جزئیات را به‌یاد داشته‌باشم به هزینه هیجانی حرف زدن، یا به خودم و برداشتم زمان می‌دهم برای پخته‌تر شدن، به بهای فراموشی برخی از اِلِمان‌های اساسی آن اثر. خلاصه با این سندروم «مخاطرات اشتیاق‌گذرا» مواجه شده‌بودم اما نمی‌توانستم صدایش بزنم تا اینکه آقای جیکوبز(نویسنده‌ی همین کتاب) به مساعدتم شتافت. البته همچین عجله نداشت، به قول خودش، کتاب جایی نمی‌رود، عجول نباش و اجازه بده هوس کنی که بروی به سراغ کتاب.(هوس بایستی بولد می‌بود به رسم‌الخط کتاب و ناظر به معانی مترتب بر آن)

2-
به قول استیون پینکر، « زبان غریزه‌ای بشری است، اما زبان نوشتاری نه» و جالب است که این زبان نوشتاری، برای آدم‌هایی که ما باشیم، افرادی با ادعای کتاب‌خوانی، خوراک روح و روان شده‌است. پینکر در ادامه می‌گوید که «اگر چند کودک بدونِ زبانی قابل استفاده یک جا جمع باشند، زبانی برای خود ابداع می‌کنند» اما، برای نوشتن، «گروهی از کودکان همان‌قدر احتمال دارد الفبا را اختراع کنند که موتور درون‌سوز». ولی قبول دارید که باید الفبا را اختراع کنند؟ شاید در بین همین کودکان آلبر کامویی، داستایفستکی‌ای یا تالستویی «حرف بزند»، اما نیک می‌دانیم که این افراد چه خوب «می‌نوشته‌اند.» پرانتز باز-->(آلبر کامو  خوب هم سخنرانی می‌کرده، البته از روی متن خودنوشت!)<-- پرانتز بسته

3-
جالب است از جایی سعی کردم با کتاب اخت بگیرم و بفهمم جهانش را، نا گهان در چندین عنوان دچار هم‌حسی و همراهی جالبی شدم با کتاب.
بذارید واضح‌تر بگم.  برای نمونه نویسنده در دو صفحه‌ی 144 و 145 از کلمه‌ای خوش‌کاربرد، بخت‌آوری(serendipity) سخن به میان می‌آورد. آخه چقدر خوبه این کلمه. خلاصه یعنی اینکه لذت یافتن چیزی بدون آنکه دنبال آن باشی. برای نمونه، در تجربه‌های اخیر مطالعاتیِ خودم، کتاب «ساده‌دل» از ولتر  و «سایه‌بان سرخ» بولونیا از جان برجر، هرکدام به نحوی این تجربه را در من ایجاد کردند.این هم از اون مفاهیمی بود که نمی‌توانستم صدایش کنم، لکن فی‌الحال یارای تکلم در مورد وی، برای این حقیر میسر گشته‌است.
نمونه‌ای دیگر از این همزادپنداری میان من و نویسنده، تجربه منفی از لیست «کتاب‌هایی که باید بخوانی» و منجلاب این لیست‌ها بود. البته یک منجلاب دیگر برای من قسمت «در حال خواندن» در بهخوان است؛ تا بحال چندین کتاب پس از رهسپاری به این بخش، دیگر هرگز خوانده نشده‌اند!

4-
در نقد این کتاب برخی کاربران نوشته‌بودند به علت ارجاعات زیادِ نویسنده و تفاوت فرهنگی میان ما و نویسنده نتوانسته‌اند حض کافی و بهره وافی را از کتاب ببرند. اصلا همراه نیستم با این نقد. بسیاری از ارجاعات این کتاب را، با اندکی خوانشِ فعال می‌توان بومی‌سازی! کرد. برای نمونه وقتی از «حاشیه‌نویسی» حرف می‌زند نویسنده با مثال‌هایی از حکمای اسکولاستیک و...، آیا این چیزی است که برای ما ناآشنا باشد؟ یعنی حجمی که تقریر، حاشیه، شرح و...، فلاسفه و فضلای ما بر کتب قدمای خود نوشته‌اند بعضا تنه به تالیفات در این حوزه می‌زند، حال این مفهوم برای ما ناآشنا است؟ حال کلی مثال دیگه از این بومی‌سازی و تقریب به فرهنگ ایرانی در ذهن دارم که صرف نظر می‌کنم از بیانشون بخاطر ضیقِ جا!

5- 
متن کتاب پر از ارجاع، دارای جملات طولانی و جملات معترضه‌ی پرتکرار، علائم سجاوندی عدیده و بازی‌های زبانی(نه به معنای فلسفی آن :) ) است و همین باعث می‌شود خواندن آن در قدم‌های نخست صعب‌الوصول و در ادامه سهل‌العبور باشد. برای من این ویژگی متن، کاری کرد که بیشتر کتاب بودن آن را درک کنم. بالاخره تجربه مطالعه ممزوج به تمام این ویژگی‌هاست که در این متن بسیار چگال نشان داده شده‌است.

6- 
باز یادآور می‌شوم شاید سندروم «اشتیاق‌گذرا»، قابله‌ی این متن باشد.

7-
این مدل نوشتنِ تکه‌وار را از دکتر قادری @drhamidqaderi  گرته برداری کردم. چقدر دست آدم را باز می‌کند، تا حدی لازم نیست دیگر دلواپس انسجام زیاد متن باشی! 

اگه تا اینجا اومدی، دمت‌گرم. مرسی که خوندی!