فرزندان خون و استخوان

فرزندان خون و استخوان

فرزندان خون و استخوان

تومی ادیمی و 2 نفر دیگر
3.6
13 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

8

من رو انتخاب کن.با تمام وجود سعی می کنم جیغ نزنم. ناخن هایم را به چوب بلوط مارولای عصایم فرو می کنم و فشارش می دهم تا جم نخورم . قطره های عرق از روی کمرم پایین می چکند؛ نمی دانم به خاطر گرمای زودهنگام سپیده دم است یا تپش دیوانه وار قلبم که دارد خودش را به قفسه سینه ام می کوبد. ماه هاست نادیده گرفته شده ام.امروز نباید دیگر نباید من را ندیده بگیرد. .

لیست‌های مرتبط به فرزندان خون و استخوان

یادداشت‌های مرتبط به فرزندان خون و استخوان

لعیا عرب

1403/01/22

            میراث اوریشا(فرزندان خون و استخوان) |تومی ادی امی

پایان یک فانتزی که از دل واقعیت شکل گرفت!
فرزندان خون و استخوان یک کتاب فانتزی قویه که شمارو توی داستان عمیق و بی رحمش و در عین حال سرشار از عشق غرق میکنه و گذر زمان با این کتاب بی معنی میشه.
محور داستان دختر ۱۷ ساله ای به نام زیلی هست که مادر و هم قبیله‌ای هاش رو در یک حملهٔ بی رحمانه جلوی چشمانش وقتی که هنوز خیلی کوچیک بوده از دست داده و الان برای انتقام نفس میکشه و زندگی میکنه.
۴ تا شخصیت اصلی توی این کتاب داریم ؛ زیلی و زین ، اماری و اینان ، که هرکدوم دو به دو خواهر برادر هستن و هر کدوم به جز زین به طور نامنظم در فصل ها زاویه دید دارن.(کاش زین هم داشت!)
شخصیت پردازی این کتاب خیلی قویه و شما اهداف و افکار و احساسات هر فرد رو میتونید با تمام وجود حس کنید جوری که انگار جلوی روتون درحال صحبت کردنه نه روی چند تا برگه کاغذ!
روند داستان اصلا حوصلتونو سر نمیبره و قدم به قدم هیجان و عشق رو به همراه داره ، یکی از خوبی های خیلی بزرگ این کتاب فصل های کوتاه کوتاهش هست.
 و وای از فضاسازی این کتاب... 
جوری نویسنده با ظرافت و حوصله و به موقع (به جز فصل اول) فضا رو براتون شکل میده و اطلاعات رو در اختیارتون میزاره که یهو به خودتون میاین و میبیند با عمیق ترین حالت ممکن در حال خوندن هستید و پابه‌پای شخصیت ها در حال ماجراجویی!
میشه گفت انمیز تو لاورزه پس نتیجه گیری میشه که باذوق زیاد همراهه!
خلاصه که من با خوندن این کتاب خیلی کیف کردم ، خوندن این فانتزی قوی و جون‌دار بعد از مدتها میشه گفت یک موهبت بزرگ بود!
پ.ن۱ : جوری تموم شد که داشتم به نویسنده بد و بیراه میگفتم که یادم افتاد جلد دوم هم پیشمه ولی همچنان داشتم ادامه میدادم چون نمیتونم تا فردا صبر کنمممم.
پ.ن۲ : یادداشت نویسنده آخر کتاب خیلی حرف داره و لذت خوندن کتابو برام چندبرابر کرد.
پ.ن۳ : خطر اسپویل

کاش روند عاشق شدن اینان و زیلی یکمی با جزئیات تر و پخته تر بود.
          
            ۳/۵

و بالاخره اولین کتاب ۲۰۱۹ رو تموم کردم :)

خود داستان و خیلی از اتفاقاش منو یاد Kingdom of Ash مینداخت و برام خیلی جدید نبود با اینکه دنیایی کاملا متفاوت از دنیای اون داشت. شخصیتاش به شدت متزلزل بودن، یه چیزی میخواستن ولی یه کار کاملا مخالف با خواستشون انجام میدادن. ده فصل از هم متنفر بودن تو یه فصل عاشق هم شدن -_- و خیلی موارد این مدلی. یه جاهاییش رو الکی کش داده بود و از یه جاهاییش سریع رد شده بود.

ولی خوب بعضی مواردشم خوب بودن، مثلا شخصیت آماری و زین (که البته نمیدونم همینجوری تلفظ میشن یا نه) یا یه سری اتفاقات خاص که نمیتونم بگم :)

تمام اینا رو کاملا از جنبه داستان بودن کتاب گفتم ولی وقعی آخر کتاب دل نوشته های خود نویسنده و الهام پشت این داستان رو خوندم به نظرم از اون لحاظ و اهمیتش خیلی کتاب مهم و زیباییه. اینکه واقعا اون آدما وجود دارن و بعضا دقیقا یه همچین رفتارای حیوانی ای باهاشون میشه (البته فارغ از رنگ پوست این رفتارای حیوانی قابل قبول نیستن اما با سیاه پوستان دیگه بیداد میکنه). اگه از این نظر بخوام ستاره بدم قطعا پنج ستاره لایقشه اما من تمام کتاب رو با یه دید دیگه خوندم و از همون دید هم بهش ستاره دادم.
          
مُحیصا

1402/11/08

            بعد از مدت ها کتابی رو که خیلی وقته تو کتابخونه ی کوچیکم جزو نخونده ها بود و دیگه خجالت می کشیدم بهش نگاه کنم ، برداشتم و شروع به خوندنش کردم تا یه کم از  بار خجالت و احساس گناهم کم بشه:/
کتاب با یه فاجعه ی خونین و ضد انسانی ( سلاخی یه مادر اونم درست جلوی چشمای دخترش) شروع میشه. از اون جایی که میراث اوریشا  منو ناخودآگاه یاد کتاب کلبه ی عمو تام می‌انداخت(هر دو تا کتاب در مورد سیاهپوست ها هستن)شوکه م کرد.(من هنوز نمیتونم با این حجم از نژادپرستی ، خودبرتربینی و جنایت کنار بیام و این موضوع حتی اگه به دفعات زیادی در کتاب های متفاوت تکرار بشه بازم قلبمو مچاله می‌کنه.)
و ما در ادامه میبینیم که این صحنه های خونبار به دفعات توی کتاب تکرار میشه در نتیجه ما با یه فضای غم انگیز و خونین مواجه هستیم.(اگه روحیه حساسی دارین و اینجور چیزا رو دوست ندارین سمت این کتاب نرید!)به نظرم نویسنده در فضاسازی  و انتقال احساسات متفاوت کاراکتر ها کم نذاشته و خوب عمل کرده. از جمله نقاط قوت این کتاب میتونم به شخصیت پردازی نویسنده اشاره کنم.(خلق شخصیت های خاکستری ، احساسات و امیال درونی اونها، اشتباهات و فلش بک های کوتاه به زندگی شخصیت های اصلی باعث میشد بهتر و بیشتر درک بشن و دلیل انجام کارهاشون برام منطقی باشه. ناگفته نمونه شخصیت پردازی ضد قهرمان داستان که به نظرم عالی بود)روند داستان نه کند بود و نه تند.در ابتدا یه شیب ملایم رو به بالا داشت که با رسیدن به انتهای کتاب کمی اوج می گرفت.دنیا پردازی ساده اما ماهرانه بود.انگار داری داستان یه کشور آفریقایی رو‌ میخونی:) تنها مشکلش از نظرم رومنس داستان بود:/ خیلی یهویی (به قول یکی نود و هشتیا طور)عاشق هم شدن:/ بابا آدمایی که می‌خوان اول همو بکشن چطور یهویی با گذشت دو سه تا فصل عاشق هم میشن؟!:( 
با همه ی این توضیحات من نمیتونم بگم دوستش دارم یا نه ؟!باید به خودم فرصت هضم داستان رو بدم.
ولی خوندنش لذت بخش بود و متفاوت.
منو وادار کرد برم دنبال کتاب هایی برای خوندن بگردم که شخصیت های سیاهپوست داشته باشه.
شما هم اگه کتابی با همچین فضایی می‌شناسین یا خوندین  ممنون میشم بهم معرفی کنین:)