بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

فضیلت های ناچیز

فضیلت های ناچیز

فضیلت های ناچیز

3.8
31 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

51

خواهم خواند

51

ناتالیا گینزبورگ در این مجموعه از بهترین و مشهورترین مقاله های کوتاه خود می گوید از آنجایی که آموزش و پرورش کودکان بسیار مهم است من فکر می کنم که آنها باید نه با فضیلت های ناچیز بلکه با بزرگترینها آموزش داده شوند. نه سخیف بودن بلکه سخاوت مند بودن و بی تفاوت بودن به پول . نه احتیاط بلکه شهامت و تحقیر کردن خطر ؛ نه خرد ، بلکه صداقت و عشق به حقیقت. نه تعامل بلکه عشق به همسایه و از خود گذشتگی ؛ نه آرزوی موفقیت ، بلکه تمایل به بودن و شناختن .چه او در مورد از دست دادن یک دوست بنویسد ، مثل بخش تصویر یک دوست ؛ یا چه در مورد جنگ جهانی دوم ؛ یا ابروتزو، جایی که او و همسرش در سکونت اجباری تحت حکومت فاشیستی زندگی می کردند، یا اهمیت سکوت در جامعه ما؛ یا حرفه او به عنوان نویسنده؛ یا حتی یک جفت کفش فرسوده ، گینزبورگ هوشمندی یک بازمانده ، زهد و شعر طنین انداز را که خوانندگانش به عنوان سبک او به رسمیت می شناسند ، در نوشته هایش بازتاب می دهد.نیویورک تایمز در مورد گینزبورگ می نویسد "چراغ درخشان ادبیات مدرن ایتالیایی. . . سحر و جادو گینزبورگ، سادگی مطلق نثر اوست ، که ناگهان با یک کلمه روشن می شود و پرده از یک عبارت ساده بر میدارد. . . . همانقدر مستقیم و روشن که انگار روی سنگی حک شده است ، اما با این همه هنوز افکار قلب را بیان می کند. "

پست‌های مرتبط به فضیلت های ناچیز

یادداشت‌های مرتبط به فضیلت های ناچیز

امین

1402/09/09

            «کسی که یک بار رنج کشیده، تجربۀ درد را هرگز فراموش نمی‌کند.»

در باب خود کتاب:
یازده جستار دربارۀ همه‌چیز که البته پررنگ‌ترین درون‌مایه‌شون زندگیه. الان که دارم کتاب رو برای مرور نوشتن ورق می‌زنم، می‌بینم که از هر جستارش چیزی رو دوست داشتم. یعنی جستاری نداشت که بگم هیچ چیز جذابی برام نداشته باشه. بعضی‌ها رو بیشتر، بعضی‌ها رو کمتر، اما همه‌شون رو روی هم رفته دوست داشتم.

- «زمستان در ابروتزو» پایان‌بندی تکان‌دهنده‌ای داشت که من رو خیلی به فکر فرو برد.

- «درود و دریغ برای انگلستان» و «خانۀ ولپه» که در وصف انگلستانه، واقعاً جذاب بود. به‌خصوص اولی که بعضی جاهاش حتی خنده‌دار بود. جوری که با حفظ احترام به انگلیسی‌ها تیکه می‌انداخت برام جالب بود.

- «او و من» توصیف جنس رابطۀ گینزبورگ و همسرشه، که برام خوندنی بود. گاهی اوقات متفاوت، گاهی اوقات غبطه‌برانگیز.

- «فرزند انسان» شاید کوتاه‌ترین جستار کتاب باشه، اما برای من جزو سه جستار برتر کتاب بود. دربارۀ نسلی که جنگ رو از سر گذرونده و خیلی باهاش همذات‌پنداری کردم. نه از باب اینکه جنگی رو از سر گذرونده باشم، که نگذروندم، بلکه به‌خاطر توصیفی که دربارۀ تفاوتشون با نسل قبلشون داشت. بابت اتفاقاتی که تجربه کرده بودن. فکر می‌کنم نسل من هم تجربۀ مشابهی داشته باشه. حداقل خودم این‌طور هستم.

- «حرفۀ من» دربارۀ مسیر نویسنده شدن گینزبورگه که بعضی جاهاش جوری آدم رو قلقلک می‌ده که دوست داری خودتم بلند شی و قلم به دست بگیری و بنویسی. با بعضی جاهاش خیلی همذات‌پنداری داشتم و حتی از اون تصمیم‌های ناگهانی گرفتم که خودم هم بعداً نوشتن رو امتحان کنم.

در نهایت دو جستار «روابط انسانی» و «فضیلت‌های ناچیز». اولی به‌نوعی سرگذشت خود گینزبورگ از زاویه‌ای خاصه که واقعاً واقعاً دلنشین بود. بعضی قسمت‌هاش، می‌گفتم «عه، من!» و گاهی به چیزهایی که بهش رسیده بود حسادت می‌کردم. دومی هم احتمالاً بهترین جستار کتابه. در باب تربیت بچه‌ها. حرف‌های مهمی داشت برای والدین و حتی کسانی که والد نیستن. کاش آدم‌های بیشتری بخوننش.

در باب ترجمه:
ترجمۀ آقای محسن ابراهیم، لذت خوندن کتاب رو به‌شدت برام کم کرد و می‌شه گفت باعث شد خوندش هم برام بیش از حد معمول طول بکشه. ظاهراً مترجم آشنایی چندانی با زبان مقصد نداشته. استفاده از جملات با ساخت‌های بیگانه و بی‌دلیل پیچیده، باعث شده بود کتاب‌ به‌شدت -و بی‌علت- سخت‌خوان و بعضی جملات بی‌مفهوم بشه. عدم تطابق نهاد با فعل، استفادۀ اشتباه از علائم سجاوندی، استفاده از کسرۀ اضافی و حتی بی‌فعل بودن و ناتمام بودن بعضی جملات، تنها بخشی از ایراداتی بود که به چشمم خورد.

کاملاً مشخصه کتاب ناویراسته است و چشم سومی قبل چاپ کتاب رو نخونده، وگرنه بعضی ایرادات باید با یک نمونه‌خوانیِ صرف برطرف می‌شد. بعضی جاها هم که کلاً ترجمه‌ جوری اشتباه بود که در یک عبارت، چند خط توضیحات قبلی نویسنده رو زیر سوال می‌برد (برای نمونه: صفحۀ 116 - توبیخ می‌پذیرد) یا انتخاب کلمه‌ای اشتباه باعث می‌شد خواننده گیج بشه. مثلاً در صفحۀ 43 نوشته شده «او تاریخ سینما را با کم‌ترین جزئیاتش می‌شناسد»، و منِ خواننده فکر کردم که خب «او» اطلاعاتش از تاریخ سینما «کمه»، اما بعد از خوندن چند پاراگراف بعدی متوجه شدم که اتفاقاً «او» تاریخ سینما رو با «بیشترین» جزئیات می‌شناسه. 

به نظر می‌رسه مترجم حتی با کاربرد و تفاوت ماضی ساده و ماضی استمراری آشنا نبوده و توی جستار اول (و جسته‌گریخته در ادامۀ کتاب) مدام بی‌دلیل و به اشتباه بینشون جابه‌جا می‌شه و خواننده رو هم گیج می‌کنه. مثلاً توی جستار اول می‌گه «در زمستان زنی دیوانه می‌شد و او را به دیوانه‌خانه می‌بردند»، بعد در پاراگراف بعد مشخص می‌شه که این اتفاق یک بار افتاده، نه به استمرار! چون نویسنده دربارۀ ویژگی‌ اون زنِ به‌خصوص صحبت می‌کنه. یا می‌گه «فلانی دوقلو می‌زایید»، جوری که انگار کارش این بوده که هر زمستون دوقلو به دنیا بیاره! در حالی که فقط مربوط به همون زمستون بوده. 

از این نمونه‌ها و سایر ایرادات چندین مورد برای خودم نوشتم، اما از یه جایی به بعد خسته شدم و دیگه رها کردم. خلاصه که حیف از این جستارها که به‌نظرم زیبایی و مفاهیم‌شون با این ترجمه تا حدی تلف شده و خواننده برای درک مطالبش باید جون بکّنه و گاهی به‌زحمت یه چیزی رو از بین سطور بیرون بکشه، تازه اگه بر اثر ترجمۀ ناصحیح، اشتباه منظور نویسنده رو متوجه نشه.

یه خاطرۀ نسبتاً غیرمرتبط هم بگم و مرور رو تموم کنم. من با خوندن نظرات و توصیه‌های رعنا خیلی مشتاق شدم این کتاب رو بخونم، اما از اونجایی که نسخۀ الکترونیک نداشت، محکوم به خرید نسخۀ فیزیکی بودم. تصمیم گرفتم به‌جای سفارش اینترنتی، بعد از مدت‌ها برای این کتاب حضوری خرید کنم. خلاصه یک شبی که هوا به‌شدت طوفانی هم بود، به حداقل هشت تا کتابفروشی مختلف سر زدم و همه‌شون کتاب رو تموم کرده بودن! بعد در حالی که باد داشت من رو می‌برد، تیری توی تاریکی انداختم و به آخرین کتابفروشی توی مسیر برگشتم سر زدم. 

اول از کتابفروش نپرسیدم کتاب رو داره یا نه، چون دوست داشتم بین قفسه‌هاش قدم بزنم و خودم کتاب رو پیدا کنم (دلم برای این کار تنگ شده بود)، بعد از بیست دقیقه جست‌وجو، در حالی که ناامید شده بودم، بالاخره سپر انداختم و از کتابفروش سراغ کتاب رو گرفتم. اونم گفت اتفاقاً داشتیمش، اما تمومش کردیم. اما وقتی داشتم سرافکنده از مغازه بیرون می‌اومدم، گفت حالا بذار دوباره خودم هم ببینم. رفت بین قفسه‌ها و چند دقیقه‌ای با هم گشتیم و در کمال تعجب نه یکی، که دوتا نسخه (اونم چاپ قدیم و با نصف قیمتی که انتظار داشتم!) پیدا کردیم! خلاصه که بخش زیادی از شانسم رو سر خرید این کتاب مصرف کردم و از مغازه بیرون اومدم و موقع برگشت به خونه، مثل یه گنجی به خودم چسبوندمش که اون طوفان با خودش نَبَرَش.

+ دوست دارم حداقل یک کتاب دیگه از این نویسنده بخونم. اگه پیشنهادی دارین، برام بنویسین.