لوته و همتایش

لوته و همتایش

لوته و همتایش

اریش کستنر و 2 نفر دیگر
3.9
4 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

6

خواهم خواند

0

اریش کستنر، نویسنده ی آلمانی، در کتاب لوته و همتایش داستان دو خواهر دوقلوی نُه ساله، به نام های لوته و لوییزه، را روایت می کند. والدین لوته و لوییزه هنگام تولد این دو از همدیگر جدا شده اند و هرکدام مسئولیت بزرگ کردن یکی از دخترها را به عهده گرفته است. داستان از آن جا شروع می شود که لوته و لوئیزه در یک اردوی تابستانی همدیگر را می بینند. طولی نمی کشد که این دو خواهر راز شباهتشان را درمی یابند و تصمیم می گیرند سرنوشتشان را به دست خودشان رقم بزنند؛ پس نقشه می کشند که بعد از اردو هرکدام به جای دیگری به خانه برود.لوته و همتایش اولین بار در سال 1949 منتشر شد و چندین فیلم سینمایی هم تاکنون با اقتباس از داستان آن ساخته شده است؛ کیومرث پوراحمد هم فیلم خواهران غریب را بر اساس همین رمان ساخته است.اریش کستنر، نویسنده و شاعر و فیلم نامه نویس و طنزپرداز آلمانی، در 13 فوریه 1899 در درسدن متولد شد. او پس از گذراندن دوره ی تربیت معلم، در سال 1917 و در بحبوحه ی جنگ اول جهانی به عنوان سرباز به جبهه های جنگ فرستاده شد. در جبهه ی جنگ به بیماری قلبی دچار گشته و در حالی که به شدت ضعیف و بیمار شده بود به خانه بازگشت. بعد از بازگشت از جبهه های جنگ نخست در یک بانک شروع به کار کرد و سپس به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمان، تاریخ و فلسفه پرداخت. از سال 1927 میلادی به عنوان نویسنده و خبرنگار مستقل، در شهر برلین اقامت گزید. اولین آثار او نمایشنامه های انتقادی و سیاسی آمیخته به طنز است. در سال 1931 میلادی با نوشتن رمان فابیان نیش تیز قلمش را متوجه فاشیسم کرد. همگام با خلق آثار ادبی و نمایشنامه هایی مانند مدرسه دیکتاتورها، با شماری از نشریات در ستون انتقادی و سیاسی و علمی همکاری می کرد. از جمله فعالیت های کستنر نوشتن فیلم نامه ها و داستان های مهیج برای کودکان بود که جنبه ای آموزشی نیز در آن ها به چشم می خورد. امیل و کارآگاهان معروف ترین داستانی است که او به این شیوه نوشته است. این داستان در قالب فیلم و تئاتر نیز نمایش داده شده است. اریش کستنر با توجه به فعالیت های سیاسی اش اغلب با اسم مستعار نوشته هایش را منتشر می کرد. با وجود این فاشیست ها در سال 1933 آثارش را به آتش کشیدند و از 1942 حقوق و آزادی های نویسندگی اش را سلب کردند. بعد از جنگ جهانی دوم اریش کستنر سردبیری ستون ادبی- انتقادی نشریه نویه زایتونگ در مونیخ و مدیریت مجله ی نوجوانان پنگوئن را به عهده گرفت. در سال 1957 میلادی به مقام ریاست انجمن قلم آلمان فدرال رسید و در همین سال جایزه گئورگ-بوشنر را نیز به دست آورد. کستنر در 29 ژوییه ی 1974 در مونیخ درگذشت..

یادداشت‌های مرتبط به لوته و همتایش

                احتمالاً باید فیلم خواهران غریب را دیده باشید.
آن فیلم در اصل از روی داستان این کتاب تولید شده.
داستان درباره لوته و لوییزه است. دو دختر دوقلویی که یکی با پدرش زندگی می‌کند و دیگری با مادرش و یک روز مخفیانه جایشان را با یکدیگر عوض می‌کنند تا هرکدام طعم زندگی کنارِ پدر و مادرِ نداشته‌شان را بچشند.

پشت جلد کتاب نوشته شده:
{اگر بزرگسالی از پشت سر شما دزدانه کتابتان را می‌خواند، سلام مرا به او برسانید و از قول من به او بگویید که در دنیا زوج های جدا شده و کودکان یتیم‌مانده‌ای که از این جدایی رنج می‌برند بسیارند. البته کودکان بسیار دیگری هستند که رنجشان از این است که پدر و مادرشان به فکر جدایی از هم نمی‌افتند. اما اگر قبول داشته باشیم که بچه ها از این شرایط رنج می‌برند، البته از نازکی بیش از اندازه‌ی دل و در عین حال از سبکی مغز است که از روی تفاهم و به صورتی روشن با آن ها از مسئله‌شان حرف نزنیم.}

ولی من احساس می‌کنم این کتاب، علی‌رغم داستان فوق‌العاده‌اش، اگر آن طور که متن پشت جلد ادعا کرده، برای حرف زدن درباره جدایی باشد، شاید زیاد هم کتاب خوبی نباشد.
بچه ها درباره جدایی والدینشان همیشه یک امید واهی دارند: [ممکن است پدر و مادرم یک روز دوباره باهم زندگی کنند.]
این کتاب هم به این امید واهی اعتبار می‌بخشد.
آقای پالفی می‌خواهد دوباره ازدواج کند. اما لوییزه از نامزد پدرش خوشش نمی‌آید و کتاب هم تایید می‌کند که خانم گرلاخ زن بدجنس و حقه‌بازی است.
و لوته و لوییزه سعی می‌کنند میانه بین آن ها را به هم بزنند تا پدر و مادرشان دوباره باهم زندگی کنند‌.
و آخر کتاب هم این اتفاق با خوبی و خوشی رقم می‌خورد.
ولی اینجا که ما زندگی می‌کنیم، دنیای واقعی است. قصه نیست. و احتمال چنین پیشامدی اگر محال نباشد، خیلی کم است.
کنار آمدن با این موضوع به اندازه کافی سخت هست. و شاید اعتبار بخشیدن به این امید واهی وضع را بدتر هم کند.
کتاب [همیشه آمبر براون] دقیقاً نقطه مقابل این کتاب است.
موضوع آن کتاب هم همین است.
پدر و مادر آمبر جدا شده‌اند و حالا مادرش می‌خواهد با فرد دیگری ازدواج کند و آمبر نمی‌تواند با این موضوع کنار بیاید چون هنوز امیدوار است پدر و مادرش دوباره باهم زندگی کنند.
اما روند داستان به او نشان می‌دهد که اگرچه پدر و مادرش دیگر هم‌دیگر را دوست ندارند اما تا همیشه او را دوست خواهند داشت و ایرادی ندارد اگر مادرش دوباره ازدواج کند و او می‌تواند با همسر مادرش دوست باشد و در عین حال هم هنوز پدرش را دوست داشته باشد و این هیچ عیبی ندارد.
خیال می‌کنم آن کتاب کنار آمدن با چنین موضوعی را راحت تر کند. شاید بهتر باشد کودک بیچاره بتواند خودش را با شرایط وفق دهد، نه اینکه با تکیه بر یک امید واهی تلاش کند پدر و مادرش را به هم برگرداند و یا مانع ازدواج مجددشان شود.

کتاب داستان خوبی داشت. ولی احساس من این است که شاید مناسب حال و احوال مخاطبش نیست.
شاید اگر مثل فیلم خواهران غریب مخاطب ماجرای این کتاب هم بزرگسال می‌بود، بهتر بود.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.