بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سیمای زنی در میان جمع

سیمای زنی در میان جمع

سیمای زنی در میان جمع

هاینریش بل و 1 نفر دیگر
3.4
15 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

22

خواهم خواند

37

هاینریش بل برای شرح زندگی نامه لنی که شخصیت اصلی داستان است ابتدا از زمان حال و از 48 سالگی لنی آغاز می کندو پس از شرح بسیاری از خصوصیات او در این سن به گذشته می رود وسیری بلند در گذشته و خاطرات دور زندگی او دارد.و همان طور که در گذشته غوطه ور شده ناگهان لحن روایت عوض می شود و این بار با لحنی دیگر روال زندگی لنی را از گذشته به حال و سپس آینده به تصویر می کشد.

لیست‌های مرتبط به سیمای زنی در میان جمع

خانواده من و بقیه حیواناتخداحافظ گاری کوپرلیدی ال

سیاهه‌ی صدتایی رمان

100 کتاب

اولا صد تا بيش‌تر شد، گفتيم صد و ده تا بشود تيمنا و تبركا، آن هم نشد! مي‌توانيد خودتان تا صد و ده را پر كنيد. ثانيا براي بعضي از كتاب‌ها كه ترجمه‌هاي متعدد داشت، ترجمه‌ي به‌تر را -به انتخابِ خودم!- برگزيدم. ثالثا نه كسي با خواندنِ رمان بي‌دين مي‌شود، نه دين‌دار، اين هر دو، كارِ آخوند است! رابعا اين‌چنين سياهه‌اي را آن‌چنان كه پيش‌تر گفته‌ام، قديم‌ها ناصرزاده‌ي عزيز به ما -به دوستانم و نه به من!- پيش‌نهاد كرده بود، اما از آن‌جا كه سياهه‌ي وي را نيافتم، سياهه‌ي خود را نوشتم، كه يحتمل حذف و اضافاتي دارد. خامسا شايد بعضي از رمان‌هاي تازه منتشر شده مثلِ "سورِ بز" از دستم در رفته باشند، اما از آن‌طرفِ قضيه شايد بعضي از رمان‌هاي قديمي را نيز فراموش كرده باشم، مثلِ "هكلبري فين" يا "تام ساير". اين به آن در. سادسا در اين سياهه‌ي رمان، كتاب‌هايي وجود دارند كه اصالتا رمان نيستند، مثلِ "هفت روزِ آخر" رضا بايرامي. سابعا اگر پنج دقيقه‌ي ديگر به من وقت مي‌دادند، نامِ بيست رمانِ ديگر را اضافه مي‌كردم، و يحتمل نامِ ده كتاب را نيز حذف. اما به هر رو شما مي‌توانيد مطمئن باشيد كه از اين صد و اندي، دستِ كم پنجاه تا را بايد (حتا در دورانِ سپري‌شده‌ي بايدها و نبايدها!) بايد خواند... ثامناً -كه خيلي سخت است- همان هشتماً! بعضي از جاهاي خالي را كه بدجوري توي ذوق مي‌زد با توضيحاتي بي‌ربط پر كرده‌ام. ترتيب هم كاملا تصادفي است. تاسعاً اين قلم آن‌قدر از استعداد و فروتنيِ توامان برخوردار مي‌باشد كه كارهاي خودش را در اين سياهه نياورده باشد. منتقدانِ گرامي بي‌جهت دنبال‌شان نگردند!!! رضا امیرخانی، اردیبهشت 1397 *هشت‌تایش اینجا جا نشد: سنگ صبور (صادق چوبک)، بارون درخت نشین (ایتالو کالوینو)، سنگ‌اندازان غارِ کبود (داوود غفارزادگان)، روی ماه خداوند را ببوس (مصطفا مستور)، مرغان شاخسار طرب (کالین مک کالوی)، صد سال تنهایی (گابریل گارسیا مارکز)، مجمع الجزایر گولاک (الکساندر سولژنیتسین)، مسخ و درباره‌ی سمخ (کافکا و ناباکوف).

پست‌های مرتبط به سیمای زنی در میان جمع

یادداشت‌های مرتبط به سیمای زنی در میان جمع

زهرا

1401/06/04

            (( یا چطور می شود میزان درد و رنج جسمی یا روحی را اندازه گرفت؟ یا به چه کیفیتی می توان فعالیت غدد اشکی انسان را برآورد کرد؟ چه کسی دانه های اشکمان را، وقتی نصفه شب ها گریه می کنیم می تواند بشمارد؟ و بالاخره چه کسی به خنده ها و رنج های ما می اندیشد؟ بر شیطان لعنت، آیا این ها مسائلی نیستند که متفکران بایدبه آن پاسخ دهند؟ علم به چه دردمی خورد؟ و علمایی که با تهیه طرح های بسیار پرخرج موفق می شوند از کره ماه خاک یا چند سنگ بی ارزش سوغات بیاورند کارشان چه ارزشی خواهد داشت اگر نتوانند تعاریفی در خصوص اساسی ترین چیز زندگی یک انسان ارائه دهند؟))
این بخش از کتاب را نوشتم، نه چون سرنخ هایی درباره داستان یا فضای کتاب یا چیزهایی از این دست ارائه می دهد، صرفا چون بازتابی کم و بیش دقیق از حس دوست داشتنی خواندن این کتاب بود. در این کتاب، نویسنده با تمام وجود تلاش می کند پاسخی بر پرسش های بی پاسخی که در این چند خط پرسیده بیاید. کتاب زنی را به تصویر می کشد، همانگونه که از نامش پیداست. و هر بخش ازداستان که جلو می رود، پرده ای دیگر از شخصیت لایه  لایه او فرو می افتد. نه چون زنی خاص و متفاوت است، صرفا چون انسان است و مثل همه ما. این تلاش دلچسب است، گاهی ملموس تر و گاهی گنگ تر اما در نهایت تو را همراه می کند. و داستان، به علاوه شخصیت پردازی های قوی و پیچیده اش، به خودی خود نیز پر کشش و پر اتفاق است.
          
hatsumi

1402/03/04

            شاید بهتر بود که برای کتاب اسم انگلیسی اون یعنی«پرتره گروهی از یک زن»گذاشته می شد که کاملا مناسبش هست،داستان در مورد زنی آلمانی به نام لنی فایفر در طول جنگ جهانی دوم هست ،و آدم های مختلف نقطه نظرها و داستان های خودشون رو از لنی تعریف می کنند تا پازل شخصیتی لنی در طول داستان کامل بشه،شخصیت پردازی خیلی عالی بود و داستان فراموش نشدنی هست ،و این شیوه داستان نویسی هانریش بل هست که شخصیت هایی ساده و بی غل و غش رو از جامعه انتخاب کنه ،راوی داستان آگاه و بی طرف داستان رو باسازی میکنه و شما با زنی روبه رو می شید که شاید در نگاه اول به نظر برسه با مسائل سیاسی و اجتماعی زمان خودش کاری نداره اما بعد متوجه میشیم که زن چقدر به مسائل زمانش آگاه بود‌ و نقش فعالی داشت،
از زمان مدرسه و زندگیش با راهبه ها و تفکرات گاها عجیب و غریب لنی و همه ماجراهای دوست داشتنی اون با راهبه راشل و شخصیت پردازی خیلی عالی راشل  تا ماجراهای عاشقانه لنی،کار کردنش در زمان جنگ و نبوغش در اداره گلفروشی همه چیز خیلی عالی و دوست داشتنی پیش رفت....و میبینیم که لنی هر کاری رو شروع می کنه به عالی ترین شکل ممکن انجامش می ده پس لنی خیلی باهوش هست،و جاهایی از کتاب واقعا تصورمون از لنی به هم می ریزه و تناقض های قشنگی رو در داستان می بینیم،اگه به داستان هایی که در زمینه جنگ هست علاقه دارید من این کتاب رو خیلی خیلی پیشنهاد میدم چون نوع روایت هم خشک نیست ،در بعضی جاها این کتاب با طبل حلبی و سال های سگ گونتر گراس هم مقایسه شده و من به عنوان کسی که سال های سگ رو خونده باید بگم این روایت برام دلچسب تر بود و خوندنش راحت تر هرچند هنوز واقعا  شخصیت های سال های سگ در ذهنم زنده هستند،اما سال های سگ خیلی سخت خوان بود ... 
جاهایی از داستان می بینیم که لنی چطور با خشم آدم ها و نفرت ورزی اون ها رو به رو میشه ،به طوری که مجبور میشه  برای یکی از لذت های زندگیش که خوردن نان تازه هست ،مستاجرش رو بفرسته براش تهیه کنه چون توی خیابون ها ناسزا میشنوه و داستان جوری پیش میره که لنی از یک شخصیت ترسو تبدیل به یک نماد میشه که حتی وقتی میخواهند اون رو از خونه اش بیرون بیندازند ،مردم تصادفی ساختگی به وجود میارن تا این کار با مشکل مواجه بشه و انحطاط هایی که در طول رمان باهاش مواجه میشیم که چطور در زمان جنگ بعضی ها با انبار کردن آهن و خرید خونه ها ،خودشون رو برای ثروت بعد از جنگ آماده میکنند و بازهم نقش لنی که هر آدمی که از جامعه طرد میشه رو به عنوان مستاجر قبول میکنه بدون شک لنی زنی فراموش نشدنی برای همه بوده و همه تصویرهایی که از مردم عادی در زمان جنگ وجود داشت،کارگری،غذای کمک،بیماری و مرگ و فرستاده شدن به اردوگاه های مرگ ،همه داستان به نوع ملموسی روایت میشه و من واقعا این روایت رو دوست داشتم⁦ʕ·ᴥ·ʔ⁩
          
            به نام او 

یادداشت من در مورد کتاب سیمای زنی در میان جمع در سایت شهرستان ادب

<img src="https://shahrestanadab.com/Portals/0/Images/Content-Images/%D9%87%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%B1%DB%8C%D8%B4%20%D8%A8%D9%84.jpg" alt="description"/>

 هاینریش تئودور بُل برنده -جایزه نوبل 1972 ادبیات- یکی از بزرگترین نویسندگان عصر حاضر آلمان و جهان است.

هاینریش بل که در 1917 در شهر کلن به دنیا آمده است، در جوانی به عنوان سرباز جنگ جهانی دوم اوضاع ویژۀ آلمان نازی را به‌خوبی درک کرده است. جنگی که هم در آن مجروح شده است و هم اسیر و از همین‌روست که در اکثر آثارش یا بن‌مایۀ اصلی آن در رابطه با این جنگ است، یا دربردارندۀ گریزهای متعددی به این مقوله است.

بل در حوزه‌های مختلفی قلم زده است؛ به همین خاطر در کارنامۀ او رمان‌ها و داستان کوتاه‌های متعددی قابل مشاهده است که از این میان می‌توان به کتاب‌های: «سیمایِ زنی در میانِ جمع»، «عقایدِ یک دلقک»، «قطار به موقع رسید»، «آبروی ازدست‌رفتۀ کاترینا بلوم»، «نان سال‌های جوانی» و «بیلیارد در ساعت نه و نیم» اشاره کرد.

آکادمی نوبل در متن تقدیمیۀ نوبل به هاینریش بل، رمان «سیمایِ زنی در میانِ جمع» را جامع آثار او خواند و با نگاهی کلی به آثار او می‌توان  این گفته را تأیید کرد؛ چراکه نه تنها این کتاب پرحجم‌ترین اثر بل محسوب می‌شود، بلکه از لحاظ بازۀ زمانی و مقولات مطرح‌شده نیز، گسترۀ وسیع‌تری را به خود اختصاص داده است. بل در این کتاب با محوریت قرار دادن زندگی زنی چهل‌و‌هشت‌ساله با نام لِنی گرویتن، به بررسی وقایع جنگ جهانی اول، دوم و دوران پس از جنگ در آلمان و اروپا می‌پردازد و با نگاهی طنزآمیز و گزنده، دیدگاه‌های مرسوم آن سال‌ها، نظیرِ سرمایه‌داری و سوسیالیسم را مورد نقد قرار می‌دهد.

تنها ترجمۀ رمان «سیمایِ زنی در میانِ جمع» توسط مرتضی کلانتریان در سال 1369 به بازار عرضه شد و در طول این سال‌ها با استقبال خوب مخاطبان عرصۀ ادبیات روبرو شده است.

در ادامه قسمتی از رمان آورده شده است؛ در این بخش بُل با طنزی کم‌نظیر به توصیف فعالیت‌هایِ غیرقانونیِ سودجویانِ اقتصادی در  سال‌هایِ جنگ می‌پردازد:

«گرویتن برای رسیدن به مقصودش، در یکی از شهرهای واقع در شصت کیلومتریِ محل اقامتش، شرکتی به نام شرکت «شلم و پسران» تأسیس می‌کند. برای این کار اوراق هویت جعلی، اوراق سفارشِ خرید کالا با امضاهای جعلی، برای خودش درست می‌کند. «او همیشه به اسناد رسمی و اداری دسترسی داشته است و به همین جهت اهمیت چندانی برای امضایِ ذیل این اوراق قائل نبوده است. به همین ترتیب بود که در فواصل بحران سال‌های 1929 تا 1933 او بارها امضای زنش را در پای اسناد تجاری مربوط به او جعل می‌کند؛ او می‌گفت: «زنم وضع مرا درک خواهد کرد، پس چه نیازی دارد حالا او را بیهوده ناراحت کنم.»» (هویزر بزرگ).

خلاصه، قمار، ماجرا در حدود هفت-هشت ماه طول می‌کشد و در بین شرکت‌های ساختمانی به «جنجالِ نفوسِ مرده» مشهور می‌شود. اساسِ این ماجرا «نوعی بازی با اسامی بود که در دفتر یادداشت گرویتن تشریح شده بود.» (لوت. هویزر)؛ خلاصۀ ماجرا از این قرار بود که شرکت مذکور در فوق، با خرید و حتی فروشِ مقادیر زیادی سیمان و مصرفِ آن در بازارِ سیاه، تعدادِ قابل ملاحظه‌ای «کارگر خارجی»، آرشیتکت، پیمانکار، مهندس امور ساختمانی، کارگر و سرکارگر، حسابدار –جملگی خیالی- در استخدام داشت که حقوق خیالی همگی مشخص شده بود؛ حتی این کارمندان خیالی محل غذاخوری و آشپز در اختیار داشتند که هزینۀ خیالی آن‌ها هم معین شده بود؛ در این نقشۀ دقیق تنظیم‌شده، که فقط افرادش در دفتر یادداشت گرویتن وجود داشتند، حتی قراردادهای تنظیمی با امضا طرفینِ قرارداد و پول‌هایی که به حساب‌های خیالی مختلف ریخته می‌شد، مبلغی که از حساب‌های خیالی برداشت می‌شد، قید شده بود. «همه‌چیز قانونی و صحیح یا در ظاهر این‌طور به نظر می‌رسید» (اظهارات دکتر شلسدورف در برابر دادگاه).

دکتر شلسدورف، بدون آن‌که به هیچ‌گونه بیماری مبتلا باشد، بدون آنکه نیازی باشد که به حقه و تزویری متوسل شود («اگر لازم می‌شد، بدون ذره‌ای درنگ، به هرحقه‌ای متوسل می‌شدم»)، به وسیله تمام شوراهای پزشکی -حتی سخت‌گیرترینشان-در سن سی‌ویک‌سالگی- فقط به خاطر آنکه آن‌چنان بنیۀ ظریف و شکننده‌ای داشت و آن‌قدر از نظر عصبی حساس بود که هیچ شورایی حاضر نبود این ناپرهیزی را بکند و او را سالم قلمداد کند- از خدمت نظام معاف می‌شود. باید واقعاً خیلی بنیه‌اش ضعیف بوده باشد که این گواهی را به او داده باشند؛ زیرا دکترهای بلندپایۀ آن زمان -که بعضی از آن‌ها حتی امروز، یعنی در سال 1965، هنوز هم عضو شوراهای پزشکی هستند- خیلی راحت به جوانان تازه‌بالغی که جز پوست چیز دیگری روی استخوان‌هایشان نداشتند، مدتی «استراحت» درجبۀ استالینگراد را تجویز می‌کردند. برای آنکه همه‌چیز به مراد دکتر شلسدورف صورت پذیرد، یکی از همکلاسی‌های سابقش که نفوذی در دستگاه حاکمه دارد، ترتیبی می‌دهد که به او شغلی در ادارۀ دارایی یکی از شهرهای کوچک -که همین شهری است که شرکت خیالی گرویتن در آن تأسیس شده است- بدهند. دکتر شلسدورف، در شغلی که به او می‌دهند -که ابداً در تخصصش نیست- چنان استعدادی نشان می‌دهد که بعد از یک‌سال وجودش «نه تنها ضروری، بلکه غیرقابل‌جایگزین» تشخیص داده می‌شود (اظهارات دکتر کرایف، بازرس مالیاتی شهر و رئیس سابق دکتر شلسدورف، که نویسنده به اشکال توانست در آسایشگاه مخصوص مبتلایان به پروستات  کشفش کند). کرایف اضافه می‌کند: «با این‌که این جوان تخصصش در زبان‌شناسی بود، ولی نه‌تنها در امور حسابداری و حسابرسی سررشته داشت، بلکه حتی پیچیده‌ترین مسائل مالی مربوط به قراردادها هم نمی‌توانست از دستش جان سالمی به‌درببرد.» آری، تخصص واقعی او به‌طوراعم در رشتۀ زبان‌های اسلاو –آتش عشقی که او در این زمینه داشت هنوز هم همچنان شعله‌ور است- و به‌طوراخص در ادبیات قرن نوزدهم روسیه بود. «با این که با من به عنوان مترجم چندین‌بار پست آب و نان‌داری پیشنهاد شد، من این شغل کوچک را در ادارۀ دارایی بر آن‌ها ترجیح دادم؛ مطمئناً شما حرفِ مرا می‌فهمید: چطور می‌توانستم مترجم یک افسرِ جزء یا حتی یک سرلشکر بشوم و ناظر این باشم که این زبانی که آن‌قدر برایم مقدس است به‌وسیلۀ من تبدیل به کلماتی آلمانی که درخور یک قاطرچی است، بشود؟ آیا شما می-توانید مرا در این وضع تصور کنید؟ نه، هرگز!»

در ضمنِ یک کنترل ساده و عادی بود که شلسدورف پی به وجود «مؤسسۀ شلم و پسران» می‌برد. هیچ-چیز غیرعادی در حساب‌هایِ آن پیدا نمی‌کند، ابداً هیچ‌چیز؛ برای اطمینان تصمیم می‌گیرد که به پرداخت‌های آن هم توجه کند... «نمی‌دانید، بهت و حیرتم، این چه حرفی است که می‌زنم، بلکه عصبانیتم تا چه پایه بود، وقتی که به نام‌هایی برخوردم که نه تنها برای من آشنا بودند، بلکه من شب و روز و در تمام زندگی با آن‌ها می‌زیستم و در ارتباط بودم!» عدالت ایجاب می‌کند که در همین‌جا بگوییم که شلسدورف، در عمق وجودش، نوعی دشمنی، نه نسبت به شخص گرویتن، بلکه به‌طورکلی نسبت به صنعت ساختمان‌سازی و شرکت‌های ساختمانی احساس می‌کرد. در اثر دخالت دوست بانفوذش، که قبلاً به او اشاره کرده‌ایم، قبل از شغل فعلی او در ادارۀ دارایی، کار نگهداری دفتر پرداخت را در یک شرکت ساختمانی به او محول می‌کنند؛ اما وقتی به نبوغ او در زمینۀ اعداد و ارقام پی می‌برند، بی‌درنگ با تشکر بسیار از زحماتش عذرش را می‌خواهند. به همین ترتیب چند شرکت ساختمانیِ دیگر هم عذرش را می-خواهد؛ چون هیچ شرکت ساختمانی وجود نداشت که دلش بخواهد که یک زبان‌شناس –که ظاهراً کسی نشنیده است که بگویند چیزی از مسائل مالی و حسابداری سر درمی‌آورد- نگاهی چنان کنجکاو و تیزبین به دفاترش بیندازد. دکتر شلسدورف، در سادگی غیرقابل توصیفش، تصور می‌کرد که شرکت‌ها تمایل دارند –درحالی‌که نه تنها تمایل ندارند، بلکه به‌شدت از آن وحشت دارند -که کاملاً از حیث خدعه و تزویر مورد بررسی قرار گیرند  تا کلاهی سرشان نرود و به همین خاطر هم این زبان‌شناسِ کمی خُل و دیوانه و بدون تجربه را استخدام کرده بودند «که هم نگذارند از گرسنگی بمیرد و هم مانع شوند که او را به خدمت سربازی ببرند.» (اظهارات آقای فلاکس صاحب شرکتی به همین نام که حتی امروز هم کسب و کارش رونق فراوانی دارد). ولی به پاداش این کار بشردوستانه سروکارمان با شخصی افتاد که حتی از پاپ هم کاتولیک‌تر بود و از موشکاف‌ترین مأموران مالیاتی هم چیزی کم نداشت!»

خلاصه شلسدورف –که بدون زحمت می‌توانست تعیین کند تعداد کاشی‌هایِ به کار رفته در اتاقِ راسکولنیکف و مساحت آن چه اندازه است و یا این‌که راسکولنیکف  دقیقاً از چندتا پله می‌بایستی پایین برود تا وارد حیاط شود – در بررسی حقوق‌های پرداختی شرکتِ «شلم و پسران»، ناگهان در لیست چشمش به نامِ راسکولنیکف می‌افتد که در محلی در دانمارک به کار ساختنِ سیمان برای شرکت مذکور اشتغال دارد و در محل غذاخوری شرکت غذایش را می‌خورد. بعد، بدون آن‌که سوء‌ظنش تحریک شود، «خیلی به هیجان آمده»، نام اسویدریگایلف، رازومیشین، کمی پایین‌تر چیچیکوف، سوباکویچ و بالاخره در ردیف بیست و سوم حقوق بگیرها نام گورباچف به چشمش می‌خورد. کمی رنگش می‌پرد، ولی هنوز ابتدایِ کار است... وقتی که در لیست «کارگران خارجی»، که حقوق بخور و نمیری از رایش پیروزمند دریافت می‌کنند، چشمش به پوشکین، گوگول، لرمونتوف می‌افتد، دیگر نمی‌تواند خشمش را مهار کند. حتی از آوردن نام تولستوی هم در لیست خودداری نشده بود!... »