ادبیات در مخاطره

ادبیات در مخاطره

ادبیات در مخاطره

تزوتان تودوروف و 3 نفر دیگر
3.8
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

17

خواهم خواند

7

ناشر
ماهی
شابک
9789642091393
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1399/11/7

توضیحات

        
	تزوتان تودوروف، نظریه پردازِ فرمالیست، در کتاب ادبیات در مخاطره آرای پیشین خود و هم فکرانش را نقد کرده است. این کتاب را به نوعی می توان عصیان او علیه آرای پیشینش دانست. ادبیات در مخاطره شامل هفت بخش درباره ی ادبیات و زیباشناسی است: ادبیات فروکاسته به آبسورد، فراتر از مدرسه، تولد زیباشناسی مدرن، زیباشناسی عصر روشنگری، از رمانتیسم تا آوانگارد، ادبیات به چه کار می آید؟، گفت وگویی پایان ناپذیر. تودوروف در این بخش ها به چند بحث مهم پرداخته تا نشان دهد که چطور لذت ناب ادبیات و معنایی که این هنر به زندگی آدمیان می دهد از خاطر رفته و جای آن را تفسیرهای فرمالیستی گرفته است. او به شیوه ی تدریس ادبیات در نهادهای آموزشی پرداخته و رویکرد آن ها را نقد کرده است. همچنین بخشی از کتاب به کارکرد ادبیات اختصاص دارد و درباره ی سهم ادبیات از فهم جهان سخن به میان می آید.
      

یادداشت‌ها

          به نام او

این کتاب رو به طور اتفاقی پس از خواندن کتاب رستاخیز کلمات خواندم البته چندان هم اتفاقی نبود، قصد داشتم که این کتاب را پس از آن بخوانم ولی با 
دیدن نام مولف ادبیات در مخاطره در کتاب دکتر شفیعی عزمم جزم شد که بخوانمش. حالا چرا این نکته حائز اهمیته؛ چون که این دو کتاب به نوعی مکمل هم محسوب میشوند.

مولف کتاب تزوتان تودوروف فیلسوف، زبان شناس و نشانه شناس بزرگ بلغار- فرانسوی ست که بیشترینه شهرتش را به خاطر تبلیغ و ترویج نظریه های جریان فرمالیست ادبی در اروپا دارد. 
نکته ای که باعث اهمیت کتاب شده است این است که ایشان در این کتاب با چشم پوشی از مبانی نقد ادبی و فرمالیسم از لذت مطالعه ادبیات و اهمیت آن سخن گفته است.

کتاب؛ کتاب بسیار کم حجمی ست، در حدود هشتاد صفحه.
تودوروف در ابتدای کتاب ادعا میکند نظام آموزشی مدارس فرانسه در زمینه درس ادبیات به جای آنکه لذت مطالعه ادبیات و اهمیت آن را به دانش آموزان بیاموزد آنان را به سمت و سوی فراگیری مبانی نقد ادبی سوق میدهد و همین امر سبب شده است که نقض غرض صورت بگیرد و نهایتا دانش آموزان از ادبیات زده بشوند. 
تودروف در ادامه و در طی سه فصل جریان تاریخی نقد ادبی و نسبت فیلسوفان و نظریه پردازان با ادبیات در اروپا را شرح میدهد و به نوعی میگوید آنها از کجا شروع کرده اند و به کجا رسیده اند.
وی در دو فصل آخر به اهمیت لذت از ادبیات اشاره میکند و به نوعی جریانات نقد ادبی را که به خود ادبیات سایه افکنده اند را نکوهش میکند.

موضع تودوروف در این کتاب نسبت به جریان  فرمالیسم (حداقل در جامعه ادبی امروز اروپا) غالبا منفی ست و در مواردی سخنان تندی از این دست را میگوید: 《تاریخ ادبیات نشان میدهد به راحتی میتوان از فرمالیسم به نهیلیسم رسید و برعکس؛ حتی میتوان همزمان هم فرمالیست بود و هم نهیلیست》
و در جایی در مورد سابقه فرمالیست بودن خود می گوید: 《قصد من و کسانی که در آن سالها با من هم نظر بودند برقراری توازنی بهتر میان دورن و بیرون، میان نظریه و عمل بود. اما این طور نشد. حال و هوای مه 68، که هیچ ربطی با سمت و سوی مطالعات ادبی آن دوره نداشت، ساختار دانشگاه را متحول کرد و سلسله مراتب نظام موجود را به کلی تغییر داد. نتیجتا نه تنها آونگ در نقطه توازن متوقف نشد بلکه تا منتهی الیه جهت مخالف پیش رفت، تا آنجا که امروز فقط رویکردهای درون‌نگر و مقوله‌های نظریه ادبی ارج و اعتبار دارد》
        

4

          این کتاب را سال آخر کارشناسی ادبیات فارسی، از دوستی هدیه گرفتم. آن روزها، در برهوتِ بی‌معنایی بودم؛ بی‌معناییِ ناشی از رفت‌وآمدهای بی‌حاصل به دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، بی‌معناییِ حاصل از چرا نداشتن در مطالعات ادبی، بی‌معناییِ حاصل از تصوّر بی‌حاصل بودنم در آینده، بی‌معناییِ ناشی از تفکر نکردن دربارهٔ متن ادبی، بی معناییِ حاصل از انقطاعِ آنچه می‌خواندیم با آنچه نیاز جامعه در حوزهٔ ادبیات بود، بی‌معناییِ ناشی از انقطاع ادبیات‌شناسی از جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه و تاریخ.
در برهوت که باشی، قطره‌ای از آب هم می‌تواند سرِ ذوقت آورد و نورِ امید را در دلت روشن کند؛ کتاب «ادبیات در مخاطره» تزوتان تودوروف،  قطره‌ای از این قطرات بود. هر کسی که با تاریخ نقد و نظریهٔ ادبی اندک آشنایی‌ای داشته باشد؛ نام تودوروف را در کنار بزرگان فرمالیسم و ساختارگرایی شنیده است. تودوروف که سال‌های سال به تفسیر فرمالیستی‌اش از ادبیات شهره بود، حالا از لذت و معنای ادبیات می‌گوید. او در این اثر رویکردهای فرمالیستی و ساختارگرایانه را نفی نمی‌کند، بلکه به غلبهٔ بی‌بدیل آن‌ها می‌تازد تا مطالعات ادبی و آموزش عمومی ادبیات را از سایهٔ سنگین نظریه‌های ادبی برهاند. تا ادبیات، مجالی باشد برای معنا بخشیدن به زندگی بشر و تفکّر در باب وضعیت او در این کرهٔ خاکی.  
خلاصهٔ کتاب را دیگران در یادداشت‌هایشان آورده‌اند و من این‌جا به آوردن برش‌هایی از کتاب اکتفا می کنم. اگر ادبیات می‌خوانید یا معلّم ادبیات هستید یا به طریقی دل در گروِ ادبیات دارید، پیشنهاد می‌کنم حتماً بخوانیدش.
«هدف اولیهٔ مطالعات ادبی این است که با روش‌ها و ابزارهایی که در این مطالعات به کار می‌رود، آشنا شویم. خواندن شعر و رمان قرار نیست به تأمّل در باب وضعیت بشر، فرد و جامعه، عشق و نفرت، شعف و یأس بینجامد؛ بلکه به شناخت مفاهیم سنتی و جدید علوم ادبی منتهی می‌شود. در مدرسه نمی‌آموزیم آثار ادبی از چه سخن می‌گویند، بلکه یاد می‌گیریم متخصصان و منتقدان ادبی از چه حرف می‌زنند.»
« به راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همهٔ توش و توانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بیکاران بپیوندند!»
« کارکرد ادبیات، همچون فلسفه و علوم انسانی، تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم. واقعیتی که ادبیات در پی فهم آن است به بیان ساده، عبارت است از فهم تجربهٔ بشری. وقتی موضوع ادبیات، وضعیت بشر باشد، آن که ادبیات می‌خواند و آن را می‌فهمد، به متخصص تحلیل ادبی بدل نمی‌شود، بلکه نسبت به وجود انسان معرفت می‌یابد. بدین ترتیب، مطالعات ادبی در قلب علوم انسانی و در کنار تاریخ وقایع و اندیشه‌ها جای خواهد گرفت».
«شرط می‌بندم روسو، استاندال، پروست و داستایفسکی همواره در ذهن خوانندگان باقی خواهد ماند، اما نام ما نظریه‌پردازان ادبی فراموش خواهد شد. ما متخصصان، منتقدان و استادان ادبیات اغلب چیزی نیستیم جز کوتوله‌هایی سوار بر شانهٔ غول‌ها».
        

25

          ‌
ادبیات در مخاطره
تزوتان تودوروف، فیلسوف و روایت‌پژوه، شاگرد مستقیم رولان بارت و ژرار ژنت، نظریه‌پردازان ساختارگرا، و صاحب آثار مهمی چون بوطیقای ساختارگرا و درآمدی بر ادبیات شگرف بوده است. 
او در پیش‌گفتار بسیار جذاب کتاب «ادبیات در مخاطره»، از زیستنش در بلغارستان کمونیست می‌گوید و نفرت همگان از نظام حاکم و تلاش در فاصله‌گرفتن از ایدئولوژی آن؛ و تصریح می‌کند که خودش نیز در تلاش برای نوشتن و پژوهش در زمینه‌ای که کمترین اصطکاک و بیشترین تنافر را با ایدئولوژی حاکم داشته باشد، به نظریه ادبی ساختارگرا روی آورد و با رفتن به فرانسه شاگرد مستقیم بارت و ژرار ژنت شد. 
‌تودوروف پس از نقل کوتاهی از تجربه‌ مستقیمش از این دو استاد تاثیرگذار، در فصل «ادبیات فروکاسته به ابسورد»، به نقد آموزش امروزین ادبیات می‌پردازد که عملا نه به ادبیات، که به روش‌ها و ابزارهای مطالعات ادبی اختصاص دارد. او طی چند فصل بعدی سیر مطالعات ادبی از نگاه کلاسیک تا هنر مدرن، عصر روشنگری، رمانتیسم و سرانجام رویکرد آوانگارد را به اختصار بررسی می‌کند و نمایی کلی از آن چه در سده‌های اخیر بر شیوه‌ی نگریستن به هنر رفته ترسیم می‌کند. 
هنرمند، زمانی که کارفرمایش یا کلیسا بود یا دربار، ابتدا باید پیام و معنا و محتوایی درخور می‌داشت و سپس چه خوب که بتواند اثری زیبا نیز بیافریند. اما با حذف این دو کارفرما، آرام‌آرام زیبایی اولویت اول در هنر را یافت و اگر معنایی هم در کار بود چه بِه! تا آن که گسست قاطع ادبیات (همچون هنر) با معنا و جهان بیرون در آغاز سده‌ی بیستم رخ داد و اساسا اثر هنری، آن‌گاه هنر بود که از معنا و کارکردش به تمامی منتزع شده باشد. نگاهی که به گفته‌ی تودوروف، آن‌اندازه در میان نخبگان تاثیرگذار حوزه‌ی هنر و اقتصاد آن در فرانسه مسلط است که گویی رابطه‌ی ظاهری ادبیات با جهان تله‌ای بیش نیست و حتی زمانی که اثری غیرانتزاعی در نمایشگاهی ارائه می‌شود لازم می‌بینند در بروشورها هشدار دهند که قصد ما تنها نمایش خود نقاشی است و کاری به سوژه-بهانه‌های اثر نداریم و آنچه جز این آفریده شود به طرز تحمل‌ناپذیری نازل، ابلهانه یا عامه‌پسند است.
با این حال تودوروف، سرانجام در فصل «ادبیات به چه کار می‌آید؟»، می‌گوید که ادبیات به ما این بخت را می‌دهد که از دریچه‌ی ذهن دیگری به جهان بنگریم [و زیست‌جهانی یکسره دیگر را از سر بگذرانیم. بدین‌سان ادبیات، ساحت اندیشه و حتی تجربه‌ی زیسته‌ی بشری را می‌گسترد. [به این اضافه کنید جهان‌های خیالی و ناممکنی را که اساسا نه ما و نه هیچ انسان زنده‌ی دیگری نمی‌تواند تجربه کند، اما در دنیای داستان دست‌یافتنی می‌شود، و ببینید ادبیات چه اندازه در گسترش خیال، اندیشه و زیست‌جهان بشر نقش دارد.
تودوروف در پایان، این بختِ دیدن از دریچه‌ی ذهن دیگری و تجربه‌ی زیست‌جهان دیگران، فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی‌شان و آموزه‌ها و تحولاتی که از سر گذرانده‌اند را همچون گفتگویی پایان‌ناپذیر میان آدمیان می‌داند که به واسطه‌ی خواندن و هر چه بیشتر خواندن آثار ادبی ممکن می‌شود. 
اگر چنین غایتی برای ادبیات، یعنی گستردن ساحت خیال، اندیشه و زیست‌جهان بشر [و در نتیجه آزادی او، در نظر بگیریم و نه صرفا تکثیر مکرر استادان نظریه ادبی، آنچه امروزه به عنوان آموزش ادبیات می‌شناسیم، نیاز به تحولات بنیادین دارد.
        

1