بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت سارا حسینی

                این کتاب را سال آخر کارشناسی ادبیات فارسی، از دوستی هدیه گرفتم. آن روزها، در برهوتِ بی‌معنایی بودم؛ بی‌معناییِ ناشی از رفت‌وآمدهای بی‌حاصل به دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، بی‌معناییِ حاصل از چرا نداشتن در مطالعات ادبی، بی‌معناییِ حاصل از تصوّر بی‌حاصل بودنم در آینده، بی‌معناییِ ناشی از تفکر نکردن دربارهٔ متن ادبی، بی معناییِ حاصل از انقطاعِ آنچه می‌خواندیم با آنچه نیاز جامعه در حوزهٔ ادبیات بود، بی‌معناییِ ناشی از انقطاع ادبیات‌شناسی از جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، فلسفه و تاریخ.
در برهوت که باشی، قطره‌ای از آب هم می‌تواند سرِ ذوقت آورد و نورِ امید را در دلت روشن کند؛ کتاب «ادبیات در مخاطره» تزوتان تودوروف،  قطره‌ای از این قطرات بود. هر کسی که با تاریخ نقد و نظریهٔ ادبی اندک آشنایی‌ای داشته باشد؛ نام تودوروف را در کنار بزرگان فرمالیسم و ساختارگرایی شنیده است. تودوروف که سال‌های سال به تفسیر فرمالیستی‌اش از ادبیات شهره بود، حالا از لذت و معنای ادبیات می‌گوید. او در این اثر رویکردهای فرمالیستی و ساختارگرایانه را نفی نمی‌کند، بلکه به غلبهٔ بی‌بدیل آن‌ها می‌تازد تا مطالعات ادبی و آموزش عمومی ادبیات را از سایهٔ سنگین نظریه‌های ادبی برهاند. تا ادبیات، مجالی باشد برای معنا بخشیدن به زندگی بشر و تفکّر در باب وضعیت او در این کرهٔ خاکی.  
خلاصهٔ کتاب را دیگران در یادداشت‌هایشان آورده‌اند و من این‌جا به آوردن برش‌هایی از کتاب اکتفا می کنم. اگر ادبیات می‌خوانید یا معلّم ادبیات هستید یا به طریقی دل در گروِ ادبیات دارید، پیشنهاد می‌کنم حتماً بخوانیدش.
«هدف اولیهٔ مطالعات ادبی این است که با روش‌ها و ابزارهایی که در این مطالعات به کار می‌رود، آشنا شویم. خواندن شعر و رمان قرار نیست به تأمّل در باب وضعیت بشر، فرد و جامعه، عشق و نفرت، شعف و یأس بینجامد؛ بلکه به شناخت مفاهیم سنتی و جدید علوم ادبی منتهی می‌شود. در مدرسه نمی‌آموزیم آثار ادبی از چه سخن می‌گویند، بلکه یاد می‌گیریم متخصصان و منتقدان ادبی از چه حرف می‌زنند.»
« به راستی چرا باید ادبیات خواند وقتی ادبیات همهٔ توش و توانش را مصروف تشریح روش‌های لازم برای تحلیل ادبی می‌کند؟ دانشجویان ادبیات، در پایان مسیر، مقابل دوراهی دردناکی قرار می‌گیرند: یا استاد شوند و یا به خیل بیکاران بپیوندند!»
« کارکرد ادبیات، همچون فلسفه و علوم انسانی، تفکر است و شناخت دنیای ذهنی و اجتماعی‌ای که در آن ساکنیم. واقعیتی که ادبیات در پی فهم آن است به بیان ساده، عبارت است از فهم تجربهٔ بشری. وقتی موضوع ادبیات، وضعیت بشر باشد، آن که ادبیات می‌خواند و آن را می‌فهمد، به متخصص تحلیل ادبی بدل نمی‌شود، بلکه نسبت به وجود انسان معرفت می‌یابد. بدین ترتیب، مطالعات ادبی در قلب علوم انسانی و در کنار تاریخ وقایع و اندیشه‌ها جای خواهد گرفت».
«شرط می‌بندم روسو، استاندال، پروست و داستایفسکی همواره در ذهن خوانندگان باقی خواهد ماند، اما نام ما نظریه‌پردازان ادبی فراموش خواهد شد. ما متخصصان، منتقدان و استادان ادبیات اغلب چیزی نیستیم جز کوتوله‌هایی سوار بر شانهٔ غول‌ها».
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.