بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پرواز اسب سفید

پرواز اسب سفید

پرواز اسب سفید

4.0
22 نفر |
11 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

38

خواهم خواند

6

کتاب پرواز اسب سفید نوشتهٔ سیده عذرا موسوی است و انتشارات به نشر (انتشارات آستان قدس رضوی) آن را منتشر کرده است. این رمان درون‌مایه‌ای از جنس انتظار و مهدویت دارد.

لیست‌های مرتبط به پرواز اسب سفید

یادداشت‌های مرتبط به پرواز اسب سفید

            نوجوان امروز حوصله ندارد. فرصتش کم است. می‌خواهد زود برسد به اصل ماجرا. اصلاً حقش است که دیگر کسی سر ندواندش و خیلی راحت برود سر اصل قضیه.

همین حرف‌ها بوده یا شبیه همین حرف‌ها، که پشتوانه‌ای شده برای فرار نویسندگان کتب نوجوان از فشارها و سختی‌های معمول طراحی داستانی کتب بزرگسال به در بروند. برای خیلی‌ها اصلاً جای چک و چانه ندارد که چون نوجوانان اهل تخیل‌اند، و خیال نویسنده نوجوان باید بپّرد تا دوردست‌ها، پس لازم نیست درگیر بسیاری از مصائب نگارش رمان‌های بزرگسال در کارزار بازار کتاب باشند. 

چنین تصوری از «باید»های نگارش رمان نوجوان، نویسنده را سطحی و میان‌مایه بار می‌آورد تا مدام متن‌هایش سال به سال سست‌تر شده و اثر به اثر خسته‌تر از گذشته، تنها به دنبال دستاویزهای بامزه برای پوشاندن شکاف‌های بزرگ رمان‌هایش بگردد. عطش بازار در این بخش هم مشوق نویسندگان می‌شده و می‌شود برای نگارش داستان‌های شبیه هم با چاپ‌های مکرر در مکرر که نتیجه‌ای جز پراکندن بی‌مزگی‌های انباشته بین نوجوانان اثری نداشته و ندارد. 

  نویسندگان احتمالاً می‌پندارند نوجوانان با چند ترفند دم دستی، با اثر همذات‌پنداری می‌کنند و پابه‌پای شخصیت‌ها تا آخر داستان می‌روند و همه‌چیز را هم باور می‌کنند. چرا نویسنده خودش را اذیت بکند برای طراحی داستانی با پیرنگ محکم و پیچیده؟

کتاب «پرواز اسب سفید» این‌طور نیست و نویسنده‌اش با خوانندگان کتاب این‌طور تا نکرده. رمان پیرنگ محکمی دارد و مثل درختی که شرایط خوبی داشته باشد، فصل به فصل قطورتر می‌شود و شاخ و برگ بیش‌تری می‌دهد و سایه‌اش را تا دوردورها می‌گستراند. نویسنده تور طرح و توطئه‌ی رمانش را بر ذهن خواننده می‌اندازد. نوجوان بدون آن که بداند و بخواهد، در مسیر پیمایش یک پیرنگ مستحکم، خود به خود تربیت می‌شود، چون هرچیزی سر جای خودش قرار گرفته و هر عنصری، نسبتی با کل و با هدف کتاب دارد.

نویسنده مخاطبش را جدی گرفته و به اندازه پدر و مادرهایشان، «بزرگ» فرضشان کرده است. انگار که نوجوانان را نشانده در یک جلسه بسیار حساس برای اخد تصمیمات بزرگ، که قرار است زندگی خیلی از آدم‌ها را زیر ورو کند. اصلاً مگر قصه کتاب هم همین نیست؟ داستان نوجوان است، اما مهم‌ترین موضوعات فکری دنیای بزرگ‌سالان در آن طرح شده. شخصیت اصلی یک دختر نوجوان است، که راوی هم خود اوست، اما مرگ و زیستن چندین نفر به او مرتبط است. می‌شد چند حادثه خوشمزه برای گذراندن وقت کنار هم نشاند که آخر کتاب معلوم شود حتی اهمیتِ نیم‌بندِ ابتدای داستان را هم نداشته و راوی بی‌خود پیازداغ حوادث را زیاد کرده بوده و مسائل با یک جابه‌جایی کوچک یا کمی درنگ، قابل حل می‌‌شده‌اند یا می‌توانند باشند.

دختر راوی «پرواز اسب سفید»، با حساس‌ترین مسائل دنیای امروز پیوند خورده و می‌خواهد مخاطب را هم با همه آن چیزها مرتبط بکند. انگار سیده‌عذرا موسوی سری را که درد نمی‌کرده دستمال بسته و نوجوانان را انداخته وسط ماجرایی که با مفاهیم بنیادی مرگ و زندگی ارتباط تنگاتنگ دارد؛ با بحرانی که پس از آن درست کرده، صفحه به صفحه درگیر چالش و زحمت می‌کندشان و یک دم یقه‌شان را رها نمی‌کند. شاید بشود گفت، مهم‌تر از همه پیام‌هایی که نویسنده در دهان آقامعلم داستان گذاشته تا راوی و مخاطب را هدایت کند، همین جدی گرفتن خواننده نوجوان برای در میان گذاشتن مسائل اساسی با اوست که منجر به بزرگ شدنش می‌شود. پیرنگ مستحکمی که دومینوی حوادث را ساخته با انگیزه‌های قدرتمند عمل، یک شبکه گسترده از تصمیم‌های مهم را در رمان به وجود آورده است.

هم‌وزن استحکام پیرنگ، بی‌پردگی رمان در روبه‌رو کردن نوجوانان با واقعیت، بر آن‌ها اثر سازنده دارد. نویسنده اصلاً سعی نکرده با ردیف کردن کلماتی مبهم، رنج و سختیِ برخورد با واقعیت را برای راوی یا مخاطب کم بکند. نگفته فعلاً وقت برای چشیدن سختی‌ها و رنج‌ها زیاد است و نوجوان‌ها باید حالاحالاها کیف کنند از زندگی و درگیر سهمگینی واقعیت نباشند. نویسنده عاقلانه (و شاید کمی بی‌رحمانه)، مخاطب را با واقعیت سنگین زندگی تنها گذاشته است. شاید بشود گفت که کمبود خیال در کتاب، ذهن نوجوان را زیادی زمخت بار می‌آورد، اما باید دقت داشت که در خیل انبوه آثار سبک امروز، این توجه به واقع‌گرایی را باید مغتنم شمرد. حتماً یکی از چیزهایی که باعث شده نسل‌های جدید ایرانیان در فضای فانتزی و با خیال‌های خام بزرگ شوند، روایت‌های بریده از واقعیت و سرخوشانه از زندگی است. سیده‌عذرا موسوی نخواسته مخاطب را لای پر قو بزرگ کند و در برخورد با سخت‌ترین موقعیت‌ها و دشوارترین و خطرناکترین وقایع، پرده‌ای از امید کاذب حول ذهن نوجوان بکشد. ساخت یک جای متفاوت در کبوترخانه، غنیمت این روزهای آثار داستانی ماست، هرچند نویسنده می‌توانست به مکان‌هایی رویایی‌تر هم به موازات ساخت چنین جایی بیندیشد. معلم و بی‌بی‌هاجر برای پرواز خیال نوجوان کافی نیستند و داستان محتاج فضاهای رویاگونه‌تری است تا گاهی مخاطب نفسی تازه کند و بار سنگین خواندن چنین پرونده‌ای سبک‌تر گردد. نویسنده می‌توانست جهان رنگارنگ‌تری بسازد برای نوجوانان، البته نه به قیمت مخدوش شدن پیرنگ و واقعیت‌گرایی اثر. آنچه که مهم‌ترین داشته راوی نوجوان داستان است، همین برخورد بی‌ملاحظه با واقعیت‌های انسانی و اجتماعی است. جایی که قرار است جامعه و در نتیجه خودش را بشناسد.

اگر نویسنده بین مخاطب نوجوان و واقعیت‌های تلخ زندگی راوی می‌ایستاد، نگارش داستانی درباره «منجی»، لوث و لوس می‌شد. آن وقت مخاطب متوجه نمی‌شد که اول و آخرِ راه نجات از مصائب، از طریق عمل خود او ممکن است و هرچیزی که حواس ما را از پیگیری عمل واقع‌گرایانه، هرچقدر هم سخت باشد، پرت بکند؛ یقین باید کنار گذاشته شود. حالا اما مخاطب متوجه می‌شود که باید دست به زانوی خودش بگذارد و از فکر و عزم خود، برای رسیدن به نتیجه بهره بگیرد.

«پرواز اسب سفید»، با پیرنگ محکم و واقع‌گرایی روایتش، زمینه رشد مخاطب نوجوان را فراهم می‌کند.
          
            کتاب "پرواز اسب سفید" برای مخاطب نوجوان نوشته شده است و شاید دیدگاه خود نوجوانان درباره آن، بهترین نقد برایش باشد، اما به عنوان یک معلم که با نوجوان‌ها سروکار دارد و خودش هم روزگاری نوجوان بوده است، دوست داشتم چند سطری راجع به آن بنویسم. 
پرداختن به درونمایه ارتکاب قتل ناخواسته پدر و تبعاتش بر اعضای خانواده، از زاویه دید دختر نوجوانی که تک فرزند است و به جز پدرو مادرش پشتیبان نزدیک دیگری ندارد موضوع بکری است که کمتر رمان نوجوان ایرانی سراغ آن رفته است. به خصوص که مادر برخلاف همنوعانش در کتاب های مشابه نقش منفعلی ندارد و با تمام توان و حتی بیشتر، دنبال گرفتن رضایت خانواده شاکی و سروسامان دادن اوضاع است. کشش و تعلیق خوبی که در نیمه اول داستان وجود دارد و همچنین توصیفات دقیق راوی از حال و‌هوا و رویاهایش هم به خوبی احساساتش را به مخاطب منتقل می‌کند. تقریبا می‌شود گفت همه چیز در داستان در سرجایش قرار دارد تا جایی‌که اتفاقات روستا شروع می‌شوند.
با وجود اینکه شخصیت لیلا و بیماری‌اش خیلی خوب و باورپذیر از کار درآمده و مخاطب را با خود درگیر می‌کند، آشنایی گلبرگ با آقا معلم، پیرمرد با تجربه‌ای که نقش مهمی در انتقال مفاهیم و پیشبرد داستان دارد، خیلی سریع و بدون مقدمه رخ می‌دهد. شخصیت پردازی آقا معلم خیلی قوی نیست و تقریبا هیچ اطلاعاتی از گذشته‌اش جز اینکه معلم روستا بوده به مخاطب داده نمی‌شود. گذشته‌ای که می‌تواند سرشار از خاطرات تلخ و شیرین باشد تا پیام‌های اخلاقی را که بعدتر در قالب حکایت و داستان تعریف می‌کند، برای مخاطب باورپذیرتر کند. همچنین لحن آقا معلم برخلاف مادربزرگ، هیچ تفاوتی با بقیه شخصیت‌ها ندارد و اگر اسمش پشت دیالوگ‌ها نباشد مخاطب نمی‌تواند حدس بزند که گفته‌ها مال چه کسی است. روایت برخی شخصیت‌ها مثل مش اسد و پسرش، تا حد زیادی غیر قابل باور و شعاری به نظر می‌رسد که تاثیری در پیشبرد داستان ندارد و گویی تنها برای پررنگ کردن مفهوم امید و انتظار که پیام اصلی داستان است، به کار گرفته شده است.
با همه اینها اگر "پرواز اسب سفید" تنها روایت
دختر نوجوانی بود که پدرش در آستانه اعدام است و می‌کوشد تا آخرین لحظه تمام تلاشش را به کار بگیرد و امیدش را از دست ندهد، کتاب خیلی خوب و نوآوری بود که حتما خواندنش را به نوجوان‌های اطرافم توصیه می‌کردم. اما نقد اصلی بر سخنان آقا معلم در اواخر کتاب است. پرداختن به مفهوم ظهور و منجی بدون شک بسیار مهم و ارزشمند است و استفاده نویسنده از داستانی که امید در آن حرف اول را می‌زند برای بستر این پیام، هوشمندی او را می‌رساند اما از دیدگاه من پیام داستان و خود داستان باید مانند تار و پود یک پارچه در هم تنیده شده باشند تا پیام به ملایم‌ترین شکل ممکن به مخاطب منتقل شود، به ویژه مخاطب نوجوان که شاخک‌هایش تیز است و مستقیم گویی را به ندرت می‌پذیرد. اما در اینجا مفهوم امیدواری برای ظهور منجی تا حد زیادی از داستان بیرون زده و بدون آنکه زمینه متناسبی برایش آماده شود، خیلی باعجله و ناگهانی در داستان آورده شده است. درست مثل دعوت یک مهمان خیلی ویژه به یک برنامه تلویزیونی پرمخاطب در دقایق آخر و همین از تأثیرگذاری مفهوم به شدت کاسته است.
با این حال در بازار آشفته و گاه سفارشی کتب مذهبی و دینی که کمبود روایت و داستان در آن به چشم می‌خورد، پرواز اسب سفید اثر ارزشمندی است که خواندنش حتما خالی از لطف نیست!
          
            یکی از خاص ترین و جذاب ترین رمان های نوجوان فارسی بود که خواندم
در این کتاب از همان ابتدا و بدون هیچ تعارفی، نویسنده مخاطب را داخل یک اضطراب و درگیری سختی می اندازد! دختری به نام گلبرگ که پدرش طی یک حادثه باعث قتل همسایه کناریشان شده و حال گرفتاری و زندان و دادگاه...
مادر گلبرگ، بعد از مدتی برای اینکه او را از حواشی ایجاد شده دور نگه دارد، گلبرگ را نزد مادربزرگش در روستا میبرد و آنجا است که برای اولین بار گلبرگ به تنهایی با چالش های مختلفی رو به رو می شود. او که فکر میکرده صاحب بزرگترین مشکل دنیاست، با مشکلات چند نفر دیگر مخصوصا دوست صمیمی و قدیمیش لیلا مواجه میشود و برای حل مشکلاتشان به تکاپو می افتد.
جریان داستان و فراز و نشیب هایش بسیار دقیق و عالی اند و کتاب اصلا وارد یکنواختی نمیشود. شخصیت آقا معلم برخی جاها گل درشت درآمده اما در کل جای خوبی دارد.
فقط تصویر روی جلد را نفهمیدم که برای چه این ترکیب و تصویر طراحی شده و چرا انقدر بد؟!
کتابی بسیار مناسب برای 16 سال به بالاست. بخاطر اینکه صحنه های تلخ و سختی در مواجهه با درگیری های پس از قتل و ماجرای اعدام شدن یا نشدن دارد، برای سنین پایین تر میتواند ماسب نباشد
          
            نوجوان این رمان برعکس خیلی از کتابهایی که به نام نوجوان فاکتور می‌شود با یک مساله‌ی جدی  مواجه می‌شود، مساله‌ی مرگ یا زندگی، آن هم به شکلی که هر دو طرف قضیه هم محتملند و هم به حق. یک  چالش عمیق و سخت که با مسائل جانبی دیگر در طول داستان درگیری شخصیت را جذاب‌تر می‌کند.
اما نقطه‌ی قوت این کتاب به نظرم نه همه‌ی اینها که امید و توکلی است که در وجود شخصیت اصلی و در طول داستان جریان دارد و در کنار آن با اتکا به نفس و عمل‌گرایی و کنش‌گری از شخصیت یک قهرمان می‌سازد.
با وجود این همه کارت برنده هزار بار افسوس خوردم که نویسنده‌ی خوش‌فکر و قلم خانم سیده عذرا موسوی چه نیازی به پیامهای مستقیم و شعارهای گل‌درشت پایانی داشت که به ساختگی‌ترین شکل ممکن در دهان آقا معلم شخصیت مرشد داستان گذاشته شده بود. مرشدی که شخصیت نیم‌بند پرداخت شده‌اش در نیمه‌ی دوم کتاب به شکلی  نه چندان جذاب وارد داستان شد و عجولانه‌ به شخصیت گره خورد و در تمام ماجراهای پایانی شرکت داشت و قهرمان را پند و اندرز داد. نمادهای داستان هم مثل خوابها و رویاها زیبا اما زیاد بود و شاید اگر به تعداد و تکرار کمتری استفاده می‌شد شیرینی آن بیشتر زیر زبان خواننده می‌ماند.