شاه، بی بی، سرباز

شاه، بی بی، سرباز

شاه، بی بی، سرباز

2.8
10 نفر |
5 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

15

خواهم خواند

8

این جانور چموش (شاه، بی بی، سرباز) از همه رمان هایم بی خیال تر است. ولادیمیر نابوکوف ولادیمیر نابوکوف آنگونه می نویسد که باید نوشت با شور و حال. جان آپدایک تنوع و قدرت و غنای دریافت های نابوکوف هیچ همتایی در ادبیات مدرن ندارد. مارتین ایمیس ولادیمیر نابوکوف نابغه ادبیات بود. دیوید لاج

لیست‌های مرتبط به شاه، بی بی، سرباز

یادداشت‌های مرتبط به شاه، بی بی، سرباز

            لذتی مرموز و اشرافی
جوانکی خام و دست‌وپاچلفتی به پایتخت می‌رود تا در تجارت قوم و خویش متمولش کاری برای خود دست و پا کند و در این میان زن اغواگر آن قوم و خویش عاشق او می‌شود و نقشه می‌ریزد تا با همدستی جوان خام شوهرش را از سر راه بردارد، اما دست سرنوشت برایش عاقبتی دیگر رقم می‌زند. ولادمیر نابوکوف در شاه، بی‌بی، سرباز (ترجمه‌ی رضا رضایی، تهران، ثالث، 1395) قصد دارد ماجرای همین سه نفر را در برلین اواخر دهه‌ی 1920 روایت کند. داستان زن، که نامش مارتاست، همان‌طور که نویسنده خود گفته است، شباهت‌هایی به قهرمان‌های دو شاهکار تولستوی و فلوبر دارد: او نیز خود را به دست تب و تاب‌های عاشقی می‌سپارد که زندگی مرفه ملال‌انگیزش را پر می‌کند از پنهان‌کاری‌ها، صبح زود از راه‌های پشتی رفتن‌ها، در اتاق محقر در انتظاری کشدار نشستن و وقت را با رفو کردن جوراب‌های مردانه کشتن‌ها. اما، باز همان‌طور که نویسنده گفته است، او نه اماست و نه آنا (همان‌طور که شوهر تاجر زبر و زرنگش نه شارل است و نه کارنین). داستان او هیچ پرتوی از گرمای عشق نهانی منعکس نمی‌کند، برعکس، سرمایش سراسر روایت را در می‌نوردد؛ آن‌قدر سرد که شوهرش لحظه‌ای به او شک نمی‌برد، «سردی ملکه یا بی‌بی بهترین وثیقه است، بهترین نشانه‌ی وفاداری»، اما شاید جذابیت او و داستانش نیز همه در همین باشد که سرد است، زیرا -حق با راوی رمان است- که احساس خوشبختی واقعی باید یک لرز و سرمایی داشته باشد. شاه، بی‌بی، سرباز، مانند مارتا، مانند عاشقش فرانتس و شوهرش درایر، عین این سرماست.


ماهنامه‌ی شهر کتاب، شماره‌ی چهاردهم، سال ۱۳۹۵.
          
            ناباکوف برای من عجین شده با مقاله‌ای که درباره کتاب آذر نفیسی، "خواندن لولیتا در تهران" نوشتم. به خاطر مطالبی که موقع نوشتن اون مقاله  درباره ناباکوف، سبک نوشتنش و قدرت ادبیاتش خونده بودم، باید اعتراف کنم مقهور اسمش بودم.

بعد خوندن این کتاب که اولین کتاب ناباکوف هم هست که تا این لحظه خوندم چند نکته به نظرم رسید.
اول اینکه داستان کشش جالبی داشت و ترکیبی از علت و معلول و شانس بود. شاید به‌ زمان تحریر این داستان، این‌طور روابط و صحبت از این مسائل ناموسی تابوشکنی سنگین و بزرگی بود. اما الان یه داستان تکراری و قابل پیش‌بینیه. شاید خنده دار باشه که حتی یاد سریال ترکیه‌ای عشق ممنوع هم افتادم. 

دوم، توصیف‌ها عالی بود. توصیف چهره‌ها، حالت‌ها، موقعیت‌ها و هر چیزی که به تصویرسازی ذهنی خواننده کمک می‌کنه. 

سوم، ترجمه کار قطعا  سخت بوده. این سختی بعضی جاها خودش رو نشون میداد و درک مطلب مشکل بود. بعضی جاها هم روون بود و سریع متن جلو می‌رفت.

چهارم، هر نویسنده بزرگی بعد از یه مدت میشه یه نویسنده معمولی. 

پنجم، آخرش رو دوست داشتم. انگار حق به حق‌دار رسید.