خاطرات حسنعلی مستوفی

خاطرات حسنعلی مستوفی

خاطرات حسنعلی مستوفی

3.1
14 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

22

خواهم خواند

13

شابک
9789643377601
تعداد صفحات
224
تاریخ انتشار
1395/10/14

توضیحات

        این خاطرات که پیشتر،به تفاریق در روزنامچه هفتگی مهر(1379) و روزنامه همشهری(1381) به چاپ رسیده بود،به واسطه اقبال و درخواست عاجزانه ابنای مملکت،حالیه به همت و سرمایه انتشارات نیستان،مجموعا و به صورت یک جا شرف انتشار می یابد.
      

یادداشت‌ها

        روایتی نمکین از شخصیتی فرهیخته و خیالی در دل تاریخ معاصر
خوندن این کتاب طنز، شما رو با شخصیت‌های علمی، فرهنگی، ادبی و سیاسی ایران و جهان [که از قضا دوست حسنعلی خان هستند] آشنا میکنه!
 کتابی سبک و روان برای نوجوان‌ها و زنگ تفریحی  برای همه...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

          سر حسنعلی خان مستوفی در این کتاب، از خاطرات خود و از دیدارها و دوستی‌هایی که با مشاهیر جهان داشته می‌گوید، و تاثیر راهنمایی‌هایش را بر بسیاری از این مشاهیر بیان می‌کند و از حق عظیمی که در خلق بسیاری از شاهکارهای جهان و کشفیات بزرگ داشته است مثال‌هایی می‌زند. از مبلغی که به طور ناشناس به چارلی چاپلین داد تا فیلمش را بسازد، و کمکی که به انیشتین برای خروج از آلمان کرد، تا هدیه دادن باغچه‌ای از املاکش جهت احداث و تاسیس دانشگاه تهران. جهت تشویق پیکاسو و قوت قلب او، شعری برایش ارسال می‌کند و البته این شعر را حک شده بر صفحه‌ای دو کیلویی از جنس طلا برایش می‌فرستد تا پیکاسو را از مضیقه‌ی مالی دربیاورد.
شنیده‌ام برای بنده تابلو کشیده‌ای 
چه زحمتی شما، جناب «پابلو»، کشیده‌ای
و البته که این مشاهیر هم از افتخار دوستی حضرت استاد به خود می‌بالیده‌اند و به این امر مباهات می‌کرده‌اند و احساس خود را نسبت به ایشان به صورت‌های گوناگون بیان می‌کرده‌اند: از شعری که آندره مالرو در مهمانی‌ای که دوگل به افتخار ایشان برگزار کرده بود در وصف ایشان خواند تا اشعاری که تاگور برای ابراز ارادتش برای ایشان می‌فرستاد.
*
نمی‌دانم چرا خیال می‌کردم که مطالب این کتاب را قبلاً در روزنامه‌ی شرق می‌خوانده‌ام، اما طبق آن چه که در ابتدای کتاب تحت عنوان پیش‌گفتار و مثلاً به قلم میرزا حسین، پیشکار سر حسنعلی خان مستوفی آمده است، معلومم شد که این مطالب پیش از این در روزنامه‌ی همشهری و هفته‌نامه‌ی مهر چاپ می‌شده و من هم قاعدتاً در روزنامه‌ی همشهری می‌خوانده‌ام. 
تفاوتی که خواندن این مطالب در روزنامه با کتاب دارد در این است که اینجا، نویسنده در مقدمه‌هایی که با عنوان‌های مختلف آورده شوخی بودن مطالب را نشان داده – البته نه صراحتاً ولی از لحن متن، شوخی بودنش پیداست- و اولین خاطراه‌ای هم که از سر حسنعلی خان مستوفی می‌آید آن چنان تابلو است که دیگر خواننده دوبه‌شک نمی‌ماند. امّا چون در روزنامه این مقدمه‌ها نبود و این پیوستگی که در کتاب هست هم در روزنامه وجود ندارد، و به خاطر این که این خاطرات لحن جدی دارند و ما هم بی‌اطلاع از وقایع تاریخی هستیم، مطالب شدیداً واقعی می‌نماید و مای مخاطب می‌مانیم که این شخصیت برجسته کیست که تا به حال هیچ از او نشنیده‌ایم. 
من همان موقع‌ها از کسی شنیدم که برادر (یا برادرزاده؟) صادق هدایت این خاطرات را تکذیب کرده بود. یعنی این خاطرات را تا این حد جدی گرفته بودند. 
*
نکته‌ای که در مورد چاپ این کتاب هست این که از 224 صفحه، 68 صفحه را به عکس‌های سر حسنعلی خان مستوفی و وقایع گفته‌شده در کتاب تخصیص داده‌اند که «یک کمی خیلی» زیاد است. خواننده وسط کار، یکهو، با پایان کتاب مواجه می‌شود. 
*
قسمتی از متن: «اصالتاً مملکتی که ابن‌سینا، ابوریحان، رازی، پسران هیثم، غیاث‌الدین جمشید کاشانی، حضرت استادی سر پروفسور حسنعلی خان مستوفی، خوارزمی، خواجه نصیر و بسیاری عالمان گران‌قدر دیگر به جهان هدیه کرده است، چه نیازی به جعل افتخارات دارد؟»
        

0