شصتشصتمرضیه اعتمادی و 1 نفر دیگر4.012 نفر |8 یادداشتخواهم خواندنوشتن یادداشتبا انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.در حال خواندن0خواندهام19خواهم خواند9توضیحاتمشخصاتنسخههای دیگرکتاب شصت، نویسنده مرضیه اعتمادی.بریدۀ کتابهای مرتبط به شصتنمایش همهمغربیشصتمرضیه اعتمادی4.08صفحۀ 5602مغربیشصتمرضیه اعتمادی4.08صفحۀ 4101مغربیشصتمرضیه اعتمادی4.08صفحۀ 13بازگو کردن به تلخی جان بیشتری می داد.00مغربیشصتمرضیه اعتمادی4.08صفحۀ 47آدمیزاد به اندازه ی رنج هایش کش می آید.02لیستهای مرتبط به شصتکتاب خوبمنم یه مادرم (روایت های مادرانه)9 کتابنمیتوان فرهنگ و انسانی را یافت که مادران را مورد احترام و تکریم قرار ندهد. یکی از دلایل این احترام و تکریم رنجها و سختیهایی است که مادران در طول زندگی در عرصههای مختلف متحمل میشوند. خواندن از این رنجها و سختیها ثمرات بسیاری برای انسان میتواند داشته باشد که یکی از آنها قدرشناسی بیشتر از مادران است. در این بستهٔ مطالعاتی تلاش کردهایم خوانندگان را با بخشی از رنجها و سختیهای مادران آشنا سازیم، خوانندگان گاهی با روایت مقاومت مادران در برابر رنجها، نگرانیها، تنهاییها و شکستها آشنا میشوند و گاهی نیز با روایت مادران شهدا و سختی دوری فرزندان مواجه میشوند.00نسیبه پورمحمدیکتابهایی که در 1401 خواندم.23 کتاب08یادداشتهای مرتبط به شصتنسیبه پورمحمدی1401/03/02 توصیه می کنم کتاب را . من البته تا چهل صفحه حدودا خواندم و بعید میدانم بتوانم ادامه بدهم. بعد از چندساعت اشک ریختن دیگر دل و جرات برگشتن به کتاب را ندارم. مگر چند روز بگذرد خراش های قلبم التیام پیدا کند.... نوشتن همین دو خط و نصفی هم با چاشنی اشک بود.. شما ولی بخوانید. 18مرجان رنجبر1401/03/02 مادر باشی و این کتاب را بخوانی هر لحظه اش دلت آشوب است و اشک رهایت نمیکند 010کتاب خوب7 روز پیش دخترش زینب در سال 1395 دو ماه زودتر از موعد و نارس به دنیا آمد و بعد از چندین و چند آزمایش مختلف هیدروسفالی و مننژیت تشخیص داده شد. بسیاری از پزشکان زنده ماندن زینب را بعید میدانستند اما مادرش تمام ایمانش را به کار گرفت تا دخترش را با وجود تمام قطع امیدها و آزمایشها و عملها زنده نگه دارد. کتاب «شصت» روایت روزهای پرفراز و نشیب یک مادری متفاوت است که اگرچه خواندنش بهخصوص برای مادران سخت است اما پنجرههای جدیدی را پیشرویشان باز میکند. این کتاب که روایتی واقعی از زندگی نویسنده است به داستان تلاشهای او و همسرش برای زنده نگهداشتن کودک نوزادشان میپردازد که همۀ پزشکان از زندهماندن او قطع امید کردهاند. درواقع این کتاب، روایتی عاشقانه از مبارزات مادر و پدری جوان برای حفظ جان کودکشان است که همۀ راههای سخت و دشوار را طی میکنند تا شاید کورسوی امیدی به بهبود و حفظ جان کودک در انتهای یکی از این راهها بیابند. 00سارا رحیمی1402/08/21 اولین نفری که دربارهی این کتاب با من حرف زد، معاون محتوایی انتشارات بود. خوب یادم هست که طول اتاق را با قدمهای سنگین متر میکرد و از روایتی میگفت که رویهم بیستهزار کلمه هم نیست ولی نمیشود در یک نشست خواندش. روایتی که واقعیتش گیرت میاندازد و نمیگذارد راحت از روی کلماتش عبور کنی. مشتاق بودم که بخوانمش ولی ته دلم میگفتم جو میدهد. بزرگش میکند. چون خودش دختر دارد، اینطور میگوید. کتاب که دستم رسید جا خوردم. همانی بود که همکارم میگفت. بیرحم و واقعی و مادرانه. روزهایی هم که میخواندمش حالم هیچ خوب نبود و خوب یادم هست که رنج زینب کوچک چطور رنج من را توی خودش حل میکرد و حتی گاهی با پوزخند به کمتوانیام دعوتم میکرد صبور باشم. از بهترین کتابهایی که خواندهام نه، ولی از لازمترینها بود. 00معصومه السادات صدری1402/05/03 . #کتاب_خواندم #شصت چندی قبل در سفری که به بلاد خارجه، همان تهران خودمان داشتم. با دوست نازک طبعی همراه بودیم وهمانطور که لخ لخ کنان خیابان هارا گز میکردیم از جلوی بیمارستان کودکان گذشتیم.. همراه مهربان ام با آه حسرتی گفت:طفلک بچه هایی که اینجا بستری هستند..طفلک خانواده هایشان.. نمیدانم عکس العمل ام چه بود.. شاید حمد شفایی خواندم و نگذاشتم کامم بیتشر از این تلخ شود وسریع رد شدم.. باید بگویم این کتاب دریچه ایی است به بیمارستان کودکان و احوالات خانواده هایشان.. مرضیه اعتمادی بدون سانسور خودش را و کودک بیمارش را تصویر می کند.. شاید گریه کنید.. شایدخدارا شکر کنید.. شاید سریع رد شوید و فرصت فکر کردن به خود ندهید.. درهرصورت بخوانیدش! #لازم به ذکر است نسوان باردار و بچه مچه دار نخوانند.. بلاخره طلسم کتاب نخواندن شکست. . 01نفیسه سادات موسوی1401/01/07 قبل از هر چیزی باید بهتون هشدار بدم که اگر باردارید یا بچه زیر دو سال دارید، به هیچ عنوان این کتاب رو نخونید! یعنی الان وقتش نیست؛ واقعا الان وقتش نیست! و اما بعد؛ شصت ( جمع سرواژه های شکر و صبر و تلاش)، یه روایت مادرانه ست، اما یه مادرانه خیلی متفاوت. درباره فزشتهایه که دوماه زودتر از موعد به دنیا میاد و به اصطلاح عرفی، نارس متولد میشه. اما تقدیر این فرشته، مثل بیشتر نوزادای نارس نیست و با اتفاقات متعددی دست و پنجه نرم می کنه که شدتش کم و زیاد میشه اما اصل ماجراها فقط و فقط بیشتر و سخت تر میشه. کتاب، به قلم مادر این فرشته ست . روایت امیدها و ناامیدی ها ، روایت جنگیدن ها و سنگ از آسمان باریدن ها، روایت « از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود» ، و در یک کلام روایت اراده! اجازه بدید همین اول کار آب پاکی رو روی دستتون بریزم و بگم که قرار نیست هیچ کجای این کتاب با معجزه ( در معنایی که تو ذهنتونه) مواجه بشید. شصت، رنج نامه زینب خانم و مادر و پدر غیور و صبورشه. این که چی بهشون گذشته، چی شد که اینطوری شد، میشد اینطوری نشه؟، پیامدهای جانبی و بعدیش چیا هستن و امثال این ها رو خودتون توی کتاب بخونید که قطعا خوندنش با کلام و بیان مادری که این روزها و لحظات رو پشت سر گذاشته صورت بهتری داره. اگه یه آدم با شرایط زندگی عادی باشید محاله بتونید کتاب رو بدون گریه و قلب درد ورق بزنید اما چیزی که من میخوام درباره ش بنویسم، خود ماییم! خود مایی که به هر ترتیبی ممکنه با این آدم ها (یا هرکسی که گرفتار مساله ای هست که ما باهاش مواجه نیستیم) روبرو بشیم، تو هر جایگاهی که باشیم. مامانِ زینب، رد حالی که با مشکلات و مسایل واقعا سختی سروکله میزد و خودش بارها تو چندجای کتاب به این نکته اشاره کرده بود که به خیلی از حرف ها و رفتارهای نامناسبی که باهاش روبرو میشده، اهمیت نمیداده چون مسایل مهم تری برای فکر کردن، راست و ریس کردن و غصه خوردن داشته؛ اما به چند تا واکنش اشاره کرده. واکنش هایی که انقدر براش آزاردهنده بودن که موقع مرور این راه پرپیچ و خمِ مردافکنی که برای ما ازش نوشته، نتونسته حذفشون کنه و به عنوان یه سری خاطره تلخ همیشگی گوشه ذهنش سنجاق شدن. از مادرهایی نوشته که بچه شون نارس متولد شده بود و وقتی تو NICU با زینب روبرو میشدن و ظاهرش رو میدیدن و میفهمیدن دچار مننژیت شده، جلوی چشمِ یه مادرِتازه زایمان کرده که شرایط بچه ش دست خودش نبوده و الان خودش تو حال شوک و ناراحتیه، از این که بچه شون فقط کمی زود به دنیا اومده و همچین مشکلی نداشته خداروشکر میکردن؛ گاهی با کلمات، گاهی با دستهای رو به آسمون و گاهی با چشم و ابرو و خطاب به همسراشون... از رییس بخشی نوشته که برای توجیه کم توجهی روزای اولش به وضعیت روح مامانِ زینب و صحبت هایی که جلوش انجام میشده، بهش گفته «شما روزای اول زیاد سراغ من نمیومدین. من فکر میکردم بچه تون رو گذاشتین رفتین و اصلا بهش دل نبستین...» اینا رو اینجا نوشتم تا به خودم و شما یادآوری کنم بیشتر حواسمون به حرف هایی که به دیگران یا جلوی دیگران می زنیم ، باشه. حتی وقتایی که واقعا حواسمون نیست! حرف آخر هم این که اگه بچه زیر دوسال دارید و به هر دلیلی می خواید این کتاب رو بخونید، بدونید که قراره بعد از تموم کردنش مادر متفاوتی بشید. مادری که دیگه به کوچکترین رفتارهای بدیهی بچه تون هم توجهش جلبمیشه. اصلا همین که موقع «شیرخوردن» سینه تون رو به بدترین شکل گاز میگیره یعنی توانایی بلع داره، چیزی که لزوما همه بچه ها ندارن.... 05مغربی1402/08/13 خاطرات مادر زینب زینبی که در۳۱هفتگی با وزن ۱ کیلو و چهارصد گرم، زمانی که هنوز هیچ کدام از اعضای خانواده انتظار به دنیا آمدنش را ندارند، پا به این دنیا میگذارد و متاسفانه با همین زود به دنیا آمدن درگیر خیلی از مشکلات میشود. 01فاطمه سلیمانی1402/03/16 🌱 یادداشتی برای مادر زینب 🌱 لطفا تذکر من را جدی بگیرید: «خانمهای باردار این کتاب را نخوانند»؛ بهترین کتاب دنیا هم که باشد اگر در زمان نامناسب بخوانی تاثیر نمیگذارد. در مورد کتاب «شصت» باید بگویم اگر زنان باردار آن را بخوانند دچار اضطراب و فکر و خیال میشوند که مبادا نوزاد خودشان درگیر این بیماریها شود. برای همین آن روند امیدی که نویسنده در کتاب به آن اشاره کرده است ممکن است نادیده گرفته شود. کتاب «شصت» نوشته مرضیه اعتمادی ـ مادرِ زینب ـ است. زینبْ دخترک صبور این داستان برخلاف دیگر نوزادان هنگام تولد گریه نکرد. حتی پدر و مادرش ـ علی و مرضیه ـ به جای اینکه او را در خانه کنار عروسکهایش ببینند تا مدتها روی تخت NICU قربان صدقه دخترشان میرفتند؛ آن هم با وجود لولههایی که دیدنش روی بدن یک نوزادْ قلب آدم را مچاله می کرد. زینب نارس به دنیا آمده بود. زندگیاش با مشکلات ریوی و مغزی آغاز شد و بدن نحیفش با چندین عمل جراحی مختلف خو گرفت و ناگزیر با بیماریهای دیگر کنار آمد. شصت یک کتاب تلخ در راهروهای بیمارستان است. از بخش زایمان شروع میشود و تلاش یک زوج جوان برای نگه داشتن دختر کوچولویشان را از زبان مادر روایت میکند. توصیه میکنم این کتاب را آرامآرام در چند مرحله نخوانید بلکه پشت سر همْ یک نفس بخوانید. نه به خاطر کم حجم بودنش. بلکه به خاطر روند زندگی توام با رنجِ زینب. اگر مادر باشید پای این کتاب محال است که اشک نریزید یا حداقل بغض نکنید. این کتاب را یک نفس بخوانید چون قرار نیست برای دخترک داستان ما معجزهای که مد نظر خواننده است رخ دهد. هر چقدر زودتر به آخر کتاب برسید به جای یأس، آغوش خدا را بیشتر حس میکنید. شصت از کنار هم قرار دادن سه کلمه شکر، صبر و تلاش تشکیل شده است. باوری که پدر و مادر این نوزاد را سر پا نگه داشته است. کتاب شصت تلخ است اما امیدوارانه جلو میرود. جنس امیدش شعارزده و از سر نصیحت نیست بلکه از رنج است. زیرا راوی بارها از لحظات بسیار تلخی که از همهکس ناامید شده بود را هم تعریف میکند. ـشصت کتاب علمی نیست کتاب شصت تماما از زبان مادرِ کودک است. هیچ فرصتی ـ حتی در حد یک مصاحبه ـ به پزشکان زینب در این کتاب داده نشده است. این مسئله که چرا زینب به این همه بیماری دچار شده است سوالی است که در این کتاب پاسخ درستی برایش پیدا نمیشود. در حالیکه روزهای منتهی به زایمان، مادر هر روز برای چکاب به همین بیمارستان میآمده و همه چیز طبیعی بوده است و آزمایشهای دوران بارداری هم سلامت جنین را تایید کرده بودند. نویسنده میگوید دیر انجام دادن آزمایش الپی در دوران نوزادی و قصور پزشکی مسبب بیشتر شدن بیماریهای زینب بود ولی او جای هیچ مصاحبه و یا دفاعی از جانب پزشک و یا کمیسیون پزشکی آن بیمارستان برای این ادعایش قائل نشده است. شصت یک کتاب علمی نیست فقط یک روایت مادرانه از روزهای رنج و معجزه است. نویسنده برای مستدل کردن روایتش میتوانست چندین عکس از همان دوران را در انتهای کتاب پیوست کند. اولش فکر کردم به خاطر حفظ حریم شخصی و حقوق کودکش این کار را انجام نداده است تا اینکه با جستجو در فضای مجازی صفحهای منسوب به خانم اعتمادی در اینستاگرام دیدم که چندین عکس و مطلب از دخترشان به اشتراک گذاشته بودند که همین باعث شد با خبر شوم زینب عزیزم این روزها یاد گرفته است پدر و مادرش را در آغوش بگیرد و آنها را ببوسد. خیلی خوشحال شدم. ـ کتابی که با شما میماند تجربیات بیشتر ما از کودکانی که در اطرافمان دیدهایم این است که شیر میخورند، دست و پایشان را تکان میدهند، لبخند میزنند، کمکم گردن میگیرند و پدر و مادرها هم قربان صدقه شیرین زبانیهایشان میروند، در تولد دوسالگیشان حتما حرف میزنند و یا شمع را خودشان فوت میکنند. برای همین وقتی که میخواهیم خودمان صاحب فرزند شویم داشتن این روند رشد را برای کودکمان طبیعی میدانیم. اما بعد از خواندن داستان زندگی زینب و کودکان شبیه او متوجه میشویم که ممکن است همه کودکان قدرت بلع نداشته باشند، چشمهایشان قدرت تعقیب نداشته باشد تا به عروسکی که کنارشان است واکنش نشان دهند، حتی ممکن است درست و واضح حرف نزنند و یا تمام دوران نوزادیشان را در بیمارستان بمانند و اجازه در آغوش کشیدنش را هم به مادر ندهند. خانم اعتمادی در صفحه شخصیاش نوشته است: «قصد من نشاندن مخاطبم بر سر سفره اشک، رنج و غصه نیست. خوشحال میشوم و خدا را شکر میکنم اگر روزی بشنوم کتاب شصت مهمان خانهای شده و با خودش شُکر، صبر و تلاش را سوغات برده است.» همین الان که دارید این یادداشت را میخوانید زینب شش ساله است. در کنار پدر و مادر و برادر کوچکش ـ رضا ـ دارد نفس میکشد و به زندگی آنها گرما میدهد. هر چند بعضی رفتارهایی که از یک دختر بچه شش ساله انتظار داریم را نمیتواند انجام دهد اما برکت وجودش زندگی علی و مرضیه را رنگیتر کرده است. فاطمه سلیمانی منتشر شده در مجله الکترونیکی واو 05