یادداشت نفیسه سادات موسوی

                قبل از هر چیزی باید بهتون هشدار بدم که اگر باردارید یا بچه زیر دو سال دارید، به هیچ عنوان این کتاب رو نخونید! یعنی الان وقتش نیست؛ واقعا الان وقتش نیست!
و اما بعد؛ شصت ( جمع سرواژه های شکر و صبر و تلاش)، یه روایت مادرانه ست، اما یه مادرانه خیلی متفاوت. درباره فزشته‌ایه که دوماه زودتر از موعد به دنیا میاد و به اصطلاح عرفی، نارس متولد میشه. اما تقدیر این فرشته، مثل بیشتر نوزادای نارس نیست و با اتفاقات متعددی دست و پنجه نرم می کنه که شدتش کم و زیاد میشه اما اصل ماجراها فقط و فقط بیشتر و سخت تر میشه. کتاب، به قلم مادر این فرشته ست . روایت امیدها و ناامیدی ها ، روایت جنگیدن ها و سنگ از آسمان باریدن ها، روایت « از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود» ، و در یک کلام روایت اراده!
اجازه بدید همین اول کار آب پاکی رو روی دستتون بریزم و بگم که قرار نیست هیچ کجای این کتاب با معجزه ( در معنایی که تو ذهنتونه) مواجه بشید. شصت، رنج نامه زینب خانم و مادر و پدر غیور و صبورشه. این که چی بهشون گذشته، چی شد که اینطوری شد، میشد اینطوری نشه؟، پیامدهای جانبی و بعدیش چیا هستن و امثال این ها رو خودتون توی کتاب بخونید که قطعا خوندنش با کلام و بیان مادری که این روزها و لحظات رو پشت سر گذاشته صورت بهتری داره.
 اگه یه آدم با شرایط زندگی عادی باشید محاله بتونید کتاب رو بدون گریه و قلب درد ورق بزنید اما چیزی که من میخوام درباره ش بنویسم، خود ماییم! خود مایی که به هر ترتیبی ممکنه با این آدم ها (یا هرکسی که گرفتار مساله ای هست که ما باهاش مواجه نیستیم) روبرو بشیم، تو هر جایگاهی که باشیم. مامانِ زینب، رد حالی که با مشکلات و مسایل واقعا سختی سروکله میزد و خودش بارها تو چندجای کتاب به این نکته اشاره کرده بود که به خیلی از حرف ها و رفتارهای نامناسبی که باهاش روبرو میشده، اهمیت نمیداده چون مسایل مهم تری برای فکر کردن، راست و ریس کردن و غصه خوردن داشته؛ اما به چند تا واکنش اشاره کرده. واکنش هایی که انقدر براش آزاردهنده بودن که موقع مرور این راه پرپیچ و خمِ مردافکنی که برای ما ازش نوشته، نتونسته حذفشون کنه و به عنوان یه سری خاطره تلخ همیشگی گوشه ذهنش سنجاق شدن. 
از مادرهایی نوشته که بچه شون نارس متولد شده بود و وقتی تو NICU با زینب روبرو میشدن و ظاهرش رو میدیدن و میفهمیدن دچار مننژیت شده، جلوی چشمِ یه مادرِتازه زایمان کرده که شرایط بچه ش دست خودش نبوده و الان خودش تو حال شوک و ناراحتیه، از این که بچه شون فقط کمی زود به دنیا اومده و همچین مشکلی نداشته خداروشکر میکردن؛ گاهی با کلمات، گاهی با دستهای رو به آسمون و گاهی با چشم و ابرو و خطاب به همسراشون...
از رییس بخشی نوشته که برای توجیه کم توجهی روزای اولش به وضعیت روح مامانِ زینب و صحبت هایی که جلوش انجام میشده، بهش گفته «شما روزای اول زیاد سراغ من نمیومدین. من فکر میکردم بچه تون رو گذاشتین رفتین و اصلا بهش دل نبستین...» 
اینا رو اینجا نوشتم تا به خودم و شما یادآوری کنم بیشتر حواسمون به حرف هایی که به دیگران یا جلوی دیگران می زنیم ، باشه. حتی وقتایی که واقعا حواسمون نیست!
حرف آخر هم این که اگه بچه زیر دوسال دارید و به هر دلیلی می خواید این کتاب رو بخونید، بدونید که قراره بعد از تموم کردنش مادر متفاوتی بشید. مادری که دیگه به کوچکترین رفتارهای بدیهی بچه تون هم توجهش جلبمیشه. اصلا همین که موقع «شیرخوردن» سینه تون رو به بدترین شکل گاز میگیره یعنی توانایی بلع داره، چیزی که لزوما همه بچه ها ندارن....
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.