یادداشت سارا رحیمی

                اولین نفری که درباره‌ی این کتاب با من حرف زد، معاون محتوایی انتشارات بود. خوب یادم هست که طول اتاق را با قدم‌های سنگین  متر می‌کرد و از روایتی می‌گفت که روی‌هم بیست‌هزار کلمه هم نیست ولی نمی‌شود در یک نشست خواندش. روایتی که واقعیتش گیرت می‌اندازد و نمی‌گذارد راحت از روی کلماتش عبور کنی. مشتاق بودم که بخوانمش ولی ته دلم می‌گفتم جو می‌دهد. بزرگش می‌کند. چون خودش دختر دارد، اینطور می‌گوید.
کتاب که دستم رسید جا خوردم. همانی بود که همکارم می‌گفت. بی‌رحم و واقعی و مادرانه.
 روزهایی هم که می‌خواندمش حالم هیچ خوب نبود و خوب یادم هست که رنج زینب کوچک چطور رنج من را توی خودش حل می‌کرد و حتی گاهی با پوزخند به کم‌توانی‌ام دعوتم می‌کرد صبور باشم.

از بهترین کتاب‌هایی که خوانده‌ام نه، ولی از لازم‌ترین‌ها بود. 
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.